متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
بی تو من با اندوه ِ سرد ِ این زمستان چه کنم؟!
با روزهای دلگیر ُ شب های زمستان چه کنم
چه بگویم ؛ بی تو من هر نفسم غم دارد
چه بگویم که برف هم یک جوری ماتم دارد ..
سیده فاطمه حسینی
عشق را پرستش کن
من تو را عشق می خوانم
زمانی که تو مرا دیوانه خودت کنی
و حضورت مرا خوشحال
و من تورا به جان وصل دهم
دیگر چیزی میان ما پنهان نیست
عشق مگر چیزی جز درک احساسات است
اگر خواهی مرا عاشق باش و آزاد
عدالتی میان...
زیستنی را تجربه میکنم بدون همسایه ...
با یه کوله بار٬ پر از خاطره روبروی چشمای بیتابم ایستادی،
و زمان با دستای نامرئش تو رو ازم جدا میکنه.
در کمال ناباوری٬ دورشدنت رو با بغض تماشا میکنم.
تو هیچوقت برام نگفتی چرا
با اینکه میدونستی بر نمیگردی
ازم خواستی تا...
دلِ من خون است و خون مینویسم برایت وطنم...
که دلم در تب و تاب عزایت بیقرار است وطنم..
وز کدامین غمت من بنویسم وطنم؟!
وز هوایت که گردید غبار؟
یا عزای دل مردم آبادانت؟
قلمم خون مینویسد برایت وطنم..!:)🖤
خوزستانم🖤
نگار منجزی🦋
اینجا دنیایی است پر از آدمی
که متولد شدند از دردها
اما صدایشان بگوش نمی رسد 🖤
رقیه سلطانی
محبوب من
غم هایت در اتاق بغلیِ غم های قلبم خانه دارد
هر وقت آزرده شوی
سر وصدایشان غم های مرا بیدار می کند
و همه با هم به سوگِ رنجِ شما می نشینیم...
ای حضور دلمرده!
ای هوای افسرده!
رنگ غصه شد سالت...
رفته ها چه بی رحمند!
اشک را نمی فهمند!
مانده زخم بر بالت...
می رسد بهار از راه
بعد از این غمِ جانکاه،
خوب می شود حالت!
▫️شاعر: سیامک عشقعلی
سرم برای دوست داشتنت درد می کند
اما نگاه تو مرا دلسرد می کند
همیشه سوال من از خودم این است
چه کرده ام که برخورد سرد می کند ؟
کاری که می کنی نامش چیست می دانی ؟
همان که پاییز با برگ زرد می کند
نگو که می...
خیلی بده... یهو وسط قهقهه زدنت هقهق کنی!
ما مستأجر صاحب خانه ی
بی رحم....روزگاریم :(
دارم تو این شبای ساکت و سرد
به آغوش سفید ماه میرم
شبیه روح سرگردونم و با
یه جسم مرده دارم راه میرم
روی دستای من افتاده سایه
صدای رعد و برق اسمونه
یکی باید میون شهر باشه
یکی که موقع رفتن بمونه!
به رفتن راضی ام اما به موندن...
یه وقتایی یادت میافتم هنوز
یه وقتا که دنبال من نیستی
چقد تلخ و شیرینه این لحظه ها
که می خندی و مال من نیستی
هوای تو پر میکنه کوچه رو
یه لحظه که رد میشی از خاطرم
قسم خورده بودم نخوامت ولی
هوای تو میافته توی سرم
صدای تو...
سرمایی بودی...
الان چند روزه هوا ابریه
شاید حال دنیا مث من بده
دیگه رفتن تو که هیچ چیزی نیس
از این بدترش هم سرم اومده!
از این بدترش هم کشیدم ولی
به رومم نیاوردم این دردمو
نذاشتم که بی تابیمو حس کنن
شبایی که با گریه سر کردمو
لب...
غیر از همین یه شب که به من فکر مى کنى
واسه من این اتاق مث انفرادیه
اما همین یه شام یه دنیا غنیمته
واسه زنى که توى جهانت زیادیه
غیر از همین یه شب که به من فکر مى کنى
جایى توو این جهان مث این تخت سرد نیست...
تحمل میکنم فراغت را
نبودنت را...
نداشتنت را...
به من گفتی چرا هرچقدر من ابراز میکنم علاقه ام را نسبت به تو
تو با تبسمی مرموز سکوت میکنی؟
و تو چه میدانستی پشت آن سکوتم و زیر لبخندمرموزم راز عشق و فریادهای من عاشقت هستم نهفته بود...
تمام هستی من......
شانه شکسته
نمی دانم
میدانی؟
اگربارقبل خودم رامرگانده بودم درلابه لای
زردی تهوع آور برگ ها،و دار زده بودم
موهای خود را از ریشه ی درختِ سیب،
تکرار مکرر شب های وامانده
مسبب سرازیری اشک هایم نمی شد!
میدانی؟اگر کوچ کرده بودم
از شاخه ی تکیده ی او
به بذرِ...
گذشتن از تو....
میخوای رد شم ازت،اما نمیشه
حوالی نگاهت جاده ای نیست
مث میدون مین میمونه چشمات
گذشتن از تو کارساده ای نیست
نمیتونم برم ،بعدش ببینم
که پر میشه تمومِ جای خالیم
من از دستای تو چیزی نمی خوام
بجز پر کردن دستای خالیم
نذار حالا که دلگرمم...
نگرانم نگران خودم و حال دلم
نگرانم که پس از تو به کی دل بدهم؟
نگرانم که چرا بی تفاوت شده ام!
مثل بُت کنج اتاق در فکر توام...🖤
رقیه سلطانی
از چه برایتان بگویم؟
از چه بگویم که حالت خوب شود؟
از چه بگویم که غم جرات آمدن به سمت را نکند
از چه بگویم که بیخیال فردایت شوی
و غرق شادی امروزت
از چه بگویم که درد و حسرتی در ابتدا و انتهایش نباشد!
از چه بگویم پایانش تو...
بیا تا برایت بگویم
که چقدر شبها و روزها بی تو دشوار می گذرد...
بیا تا برایت بگویم که اینجا هوا کم است
بیا تا حداقل یکبارکوچه های شهر را با هم قدم بزنیم
در آغوشم بگیری و از نگرانی هایم کم کنی!
بیا تا بگویم دوری بس است
بیا...
و اکنون ذره ذره می شوم ز دوریت!
رقیه سلطانی