متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
محبوب جانم :
از دل من تا وصال تو راه چندانی نیست؛
صبوری می کنم برای دوای که دردهایش
را تو می فرستی با کس نگفته ام با من چه
کرده ای؛ تا نور دیده ات شوم،
تا عیش باتو میسر شود مرا✨
لا به لای درختانی رشد کردیم که
به تبر میگفتن تقدیر
ما هم در سکوت محض،
سکوتی کز رضایت نبود پذیرفتیم
و همین دردی شد،
که زخممان را به عفونت کشاند..!
خواهی دید
دلتنگ ما هم می شوی یکبار خواهی دید
طی می شود این گرمی بازار خواهی دید
در جاده های لعنتی حرف از خوشیها نیست
طی می شود این راه لاکردار خواهی دید
وقتی تمام سرخوشی ها رفتنی هستند
غم می شود در سینه ات آوار خواهی دید
دار...
دردسر، درد دیده درد دل
در جوانی، این دردها هم گریبانگیر شد
سهم من این روزها؛ باتو بودنِ های بی توبودن است. 💕
دلم گرفته شبیه زنی که فرزندش/
زمان جنگ فرستاده شد به سربازی
بین من و مجنون تفاوت در جهانگردیست:
مجنون, بیابانگرد بود و من خیابانگرد
🖋هرجا که انسانی زمین خورده ست میگویم:/
نفرین به این پدیده ی منحوس اعتیاد.
قرن اضمحلال احساس و افول عاشقی
دوره ی اسکیزوفرن عاطفی،دوران ماست.
راهت را کج کن
برگهای خشکیده نفس میکشند
تو شبیه چشمهایم هستی
دستهایت را به من بده
شانههایت پاییز را پر کردهاند
بگو
در این جنگلی که هذیان میگوید
چگونه میتوانم با رقص مه
چشم خورشید را نقاشی کنم؟
باید خود را پیدا کنم
تا فردا
با صدای چشمهایت بیدار...
بعد از تو
هیچکس بین من وسایه ات
پادر میانی نکرد
تا عشق رنگ دود گرفت و
خاکسترش را
پاییز فوت کرد....
کاش در این خزان سرد
بر اندوه حیاطم
چشمهایت عطری از ماه میپاشید
تا در هوهوی زُمخت شب
نسرینهای باغچه
در ازدحام شهر
با رقصی شیرین
کابوس خیس پاییز را
به مسلخ میکشیدند...
.
بهانهات گریهی پاییز است
و من تمام این فصل
آلودهی بغض پنجرهام
بهانهات گریهی پاییز است
و من تمام این فصل
آلودهی بغض پنجرهام
عشق یعنی که دلت تنگ یکی باشد او.
بی خبر از حال این دلتنگیِ پنهان تو.
وعده ی دیدارمان باشد همان روزی
که از دلتنگی تو میرود جان از تنم.
بــــــی تـــــــو...
درگیر غم انگیز ترین حالت یک حال خـرابم.
شب بخیر، ای بهترین دلتنگی پنهان دل،
بیا که نبودنت سیراب شده
بیاکه نبودنت عادت شده
بیا که نبودنت قامت خمیده شده
بیا که نبودنت بهانه شده
بیا که نبودنت راضی شده
بیا که نبودنت رهاشده
بیا تا که نبودنت همه چیز نشده
پروانه ای پشت پنجره اطاقم بال بال میزد
یک آن بی اختیار راهش دادم
روی گلهای اطاقم نشست
خواستم بپرسم چرا آمدی ؟برای چه آمدی؟
مات ومبهوت خود نمیدانست !!!
در هیاهوی ترسها؛تعصبات وباورها..... پر کشید ورفت
دلم هوایش راکرده
حصار در حصار در حصار تنم
سیمهای خار دار به قلبم رسیده اند
و مجالی برای عریان شدنم نگذاشته اند
زشت است ؛عیب دارد ؛ ودندان قروچه
ومن هنوز بامید تمامیت بلوریم زنده ام