متن کوتاه

شاید غم ها خیلی بزرگ نیستن ، دل ما زیادی کوچیکه

آفتاب را دیدم
داشت سبز می شد
در بلوط چشمهایت

شاعر:
مهری ذبیحی اترگله

دور از تفکر..
هم صدا با آگاهی..
لذتِ بودن...

تیغ رو رگم💀
من چه بَدم🍃
بد نبودم کردن بَدم🥂💀

کاش میشد الان کنارم بودی🖤🌑

مرا به جز آغوشِ تو جایِ گریه نیست

کاش که آغوشت
. آخرِ دنیا باشد

بی نظیرترین دارایی سکوت است

اگر قیامت قصه باشد
تورو من کجا ببینم؟

کسی که بهترین ها رو برات میخواد برای تو بهترینه

بالهاى کسى که واسه شما پر پر میزنه رو نشکونین...!

در مقابل همه چیز میتوان مقاومت کرد جز نیکی و خوبی.

دیروز را رها کن و با امروز فردا را بساز

بالای رویا..
بعد از واقعیت ها..
هیچ ملایم...

نه از مرگ، از این بترس که هرگز آغاز به زندگی نکنی

مرگ قدیمی ترین قصه هست، اما برای هر آدمی تازگی دارد.

بهترین راه برای پیش بینی آینده اینه که خودت بسازیش

و من چه بی تابانه می خواهمت:)

بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها...

غریبه های زیادی میبینم که رفیق ترینم بودن!!

« رفیق وقتی رفیق بود که رفیق نداشت »️

ما را تو با گرفتن جان امتحان نکن
از جان خود عزیزتری داشتیم، رفت

یک ت رنجاندی مرا یک جهان شادم نکرد:)

ما جز رضای دوست تمنا نمی کنیم
چون آرزوی ماست همه آرزوی دوست