متن آسمان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آسمان
پرنده هرچقدر هم بلندای آسمان را طی کند
به ماه نمی رسد...
بر تصویرش روی آب بوسه می زند! • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
ماه
قرص بی قراری آسمان
« شبی یکعدد »
باران بهانه بود
شاید برای ما...
تا بشکفد غزل
از بوسه های ما!
باران بهانه بود
عاشق شویم باز
با خاطرات هم...
مثل قدیم... باز...
باران بهانه بود
تا مهربان شویم!
رنگین کمانِ عشق
در آسمان شویم!
باران بهانه بود
(لطفِ خدای خوب)
تا آشتی کنیم
با حرف های خوب!...
پنبه کرد زمین
هر چه رشته بود آسمان
باران
باران
باران
از حال ما که خبر برد به آسمان؟!
بعد از تو
زمین ب چرخشش ادامه داد
آسمان ب شب و روزش
فصل ها ب تغییرشان
اما حال من همانگونه ساکن
در سیاهی شب و
در سرمای زمستان باقی ماند!-
وقتی چشمانمان..
کنج اتاق خلوتی را می گزیند
می دانیم زمستان رسیده است
و عمر ما در رکود باتلاقی مسدود است
وقتی سوار الاکلنگ چوبی می شویم
و باد از سر ما می گذرد
لحظه ای طعم شیرین خوشبختی را می چشیم
احساس دوران کودکی
احساس باهم بودن
و احساس...
همره ام شو ای ماه و ستاره
شب تاریک...
فِسرده از فشار غم
دیوانه از بوی غمم
نگاه من به آسمان
به لحظه، لحظه ی زمان
قصه ام راگوش کن
دور از شما هستم چرا
کفش دوزکها بیارید
زمین و آسمان
بالا و پایینِ جهان را
بدوزید...
با بندِ فلان...
آسمان تویی...
و باران گریه ی ابرهایست که دستشان به تو نمیرسد...
دریغ از اینکه تو آسمان هستی...
و همیشه آنها را در آغوش گرفته ایی...
رشک با فهم به از اشک بی فهم...
شب که می شود؛
[هر چقدر بخواهی]
گل های پنج پَر
در دامن آسمان سوسو می زنند!.
رها فلاحی https://t.me/rahafallahi
آسمان را دوست دارم و هر چه را که شبیه آن است. هر رنگی را که مثل آبی ارامش بخش باشد، صدای طنین گریه های اسمان که بیاید، غم ها را بشوید و ببرد. مغرور بودن ماه را دوست دارم. درخشان بودن ستاره را و ناهید را که در کنار...
(( اسب سیاه بالدار ))
آسمان
در آغوش ابرهای تردید
با لهجه ی من حرف می زد
باران
نام کوچک دختری را میخواند
که در نیمه شبی تاریک
پشت انفجار باورهای سست
زیر شمعدانی های مرده
عروس میشد
طعم گس بوسه هایش
چشمه ها را فرو می خورد و پس...
دیگر حسرت دیدن پرواز هیچ پرنده ایی را نمیخورم...
از آن روزی که قفس چشمانت آسمانم شده.
صدای دلشوره آور سوت قطار
صدای نفس های تند یک جامانده...
و آسمانی که دست تکان می داد برای دلبرکی زیبا چشم ، که با قطار می رفت
و چه غم انگیز می گریست آن ابر کوچک برای عاشقی که تنها یک دقیقه دیر رسیده بود...
.
بهزاد غدیری شاعر...
تو زیر همان آسمانی لبخند میزنی
که مهتاب روشنایی اش را به رخ این شهر می کشد...
زیر یک سقف که قسمت نشد
اما زیر یک آسمان بودنمان هم خوب است ، نیست؟!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده