متن آرمان پرناک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آرمان پرناک
دور شدی
دورتر شدی
می خواستم از آب بگیرمت
کودکی ام نگذاشت
قایق کاغذی!
حالا آنقدر دیر شده ای
که دستِ رود هم کوتاه است...
«آرمان پرناک»
هر روز
با تکانِ بوته ای
خال هایش را پاک می کند
و خودش را خاک...
پلنگِ دیروز
چه می دانست
فردایش
به مویِ بادی بند است
«آرمان پرناک»
یک دست کم بود
از جیب های خاک
دست هایی دیگر در آورد درخت
برای نوشتن از ردپای منجمد
برای نوشتن از دو پای منجمد
برای نوشتن از دو دستِ منجمد
برای نوشتن از دهانِ منجمد
برای نوشتن از جنگلی بدونِ سر...
«آرمان پرناک»
یک دست کم بود
دست هایی دیگر در آورد
برای دستگیری از بادبادک ها
برای دستگیری از بادبادک ها
برای دستگیری از بادبادک ها
برای دستگیری از بادبادک ها
و برای تکان دادنِ بادها!
«آرمان پرناک»
یک دست کم بود
میان شلوغیِ شب
دست هایی دیگر در آورد
برای اجازه از چشم های خدا
برای آنکه اشاره کند به تخته سیاهِ آسمان
به رنگین کمانی که رنگش مثل گچ سفید
به ابری که پاک می کند حروفِ آفتاب را
به قرصِ ماهی که پنهانی می جود...
ببخش
نمی توانم پَس اش دهم
این
آخرین لبخند تو بود
هنگامِ کیک بُریدن
باید در کیف پول
پنهان بماند
نمی توانم پس اش دهم
ببخش...
«آرمان پرناک»
گاهی دست هایم
می کوشند
در جیب های شلوارم
دستی پیدا کنند
که تصادفاً راه گم کرده است
طفلکی ها حق دارند
پس از سالها کار و تلاش
از عصاگری، برای چانه ی یک شاعر گرفته
تا شغلِ شریفِ اشک پاک کُنی
دستی پیدا کنند
آس نشان
دستی که کامل...
پلک میزنم
کانال میزنم
پلک میزنم
مگر به من است
چه روشن باشد چه خاموش
تلویزیون
تصویرِ تو را قاب می گیرد
«آرمان پرناک»
پلک می زنم
کانال می زنم
پلک می زنم
مگر به من است
چه روشن باشد چه خاموش
تلویزیون
تصویرِ تو را قاب می گیرد
خودت ببین
که دست ها
از کنترل خارج شده اند
و دارند موهایت را
و دارند موهایت را
خرگوشی می بافند
تکلیف روشن است:
دست...
زندگی یا مرگ
مرگ یا زندگی
فرقی ندارد کدام سو
بندبازِ خسته
فقط
آغوشِ باز می خواهد
«آرمان پرناک»
دست ها، پاهایم را
پاها، دست هایم را...
چشم بسته
زیرِ ساعت دیواری
به تکه هایم
به بال در آوردن
به بیرون از پنجره فکر می کنم
دست روی هر چه گذاشتم
پا روی هر چه گذاشتم
چشم روی هر چه گذاشتم
مین بود و مین بود و مین ......
این خانه پنهان می کند
پروانه های مُرده را
شمعی که دارد می خورد
میلادِ یک افسرده را...
«آرمان پرناک»
اینجا کسی فکر تو نیست
همسایه ات، دیوارِ توست
دلخوش به آزادی نباش
وقتی قفس، پرگارِ توست...
«آرمان پرناک»
می گفت
چشم برای ندیدن است
چشم هایم را بستم
درشت تر از خط بریل
آدرسِ تمامِ بن بست ها را
بر کمر داشت!
«آرمان پرناک»
چشم هایش را
به آفتاب بخشید
تا از دریچه ی یک زندان
به جهان نگاه کند
قلبش را
به جنینی بخشید
که در زهدانِ درّه ای، شکل زندگی،
تلف شده بود
پاهایش را
به تک درختِ گورستان بخشید
تا استعدادش را
در جنگلی بکر شکوفا کند
دست هایش را
به...
پیله هایم تمامی ندارد
هر چه در می آورم
یکی دیگر به تن دارم
کاش می توانستم
به خدا بگویم
که پروانه ها
پیش از هر فصلی
در جهنم می سوزند
«آرمان پرناک»
به قلقلک های عزرائیل در کودکستان
به دوپایی که در یک کفش
قد می کشند
یا به آینه ای که با چاقو
بر صورتش خواهد کشید
ادامه ی لبخندِ جوکر را؟
به کدام دیروز؟
به کدام امروز؟
به کدام فردا؟
به کدام بخندم؟!!!
«آرمان پرناک»
قابل نداشت
قلبم
عادت دارد اصلاً
به سنگ خوردن
و تپیدن
رودِ روزهای غمبارم
راضی ام
به رضایِ خشم شما
«آرمان پرناک»
می گویند دریای واقعی تویی
می خواهم بگویم
سراب ها
کور کردند اشتهای چشم هایم را
توانِ دست و پای جوانم را
طعمِ شیرینِ دوست داشتن را
می خواهم بگویم
آخرین بار
که سر از لاک خود در آوردم
عشق را
در چنگالِ خرچنگ ها دیدم...
«آرمان پرناک»
از گذشته ی دیروز
تا گذشته ی فردا
برای مُردن
به قدری نشانه هست
که گمان می کنم
به آرزویم
یعنی حق انتخاب،
رسیده ام
«آرمان پرناک»