دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
ایستاده امپای دوست داشتنتحریفم نشدتنهایی...
☔️♡ خیلی از آدما تو تاریکی دنبال دستات میگردن تا بگیرنشون،نه اینکه مراقب تو باشن، تا نترسی!برای اینکه خودشون تو تاریکی ازتنهایی نترسن، دنبالت میگردن!زود باورشون نکن... 🕸🦋نویسنده: ریحانه غلامی(banafffsh)...
تنهایی اندازه های مختلف دارددرپارکاندازه ی جای خالی کسی ککنارت قدم بزنددرکافهب اندازه ی فنجان قهوه ای کروبرویت سردسرداستوتنهایی درتختخوابهای دونفرهب بزرگی تمام دنیاست...
رفتی بدون یک خدا حافظی ی دیگرمن ماندم و سیگار و دود و برج خاکسترنام تو را در گوش من هر روز می خوانداین عشق کهنه این زبان حال خنیاگرحالا بدون تو من و این خاطراتی چندتنهایی و سیگار و شعر و برگی از دفترمحمد خوش بین...
رفتی بدون یک خدا حافظی ی دیگر من ماندم و سیگار و دود و برج خاکسترمن ماندم و این درد جانفرسا و یک گوشهبا خاطراتت می شوم گم توی هر دفترتنها درون خانه با خود عالمی دارماز ابتدای پنجره تا انتهای دربا حس بد هر روز در آیینه می بینماثار پیری را به روی ریش و موی سرمن پیر و زله می شوم یک روز! اما توهر روز بانو می شوی هر روز زیباترنام تو را در گوش من هر روز می خواند این عشق کهنه این زبان حال خنیاگردیوانه بودن دل سپردن عا...
فرستادم اگر با هر نفس لعنت به تنهاییخطا کردم، ندادم لحظه ای فرصت به تنهاییتمام عمر با وابستگی ها زندگی کردم ولی ای کاش تنها داشتم عادت به تنهاییبدون هیچ منت روزگارم را عوض می کرداگر بخشیده بودم مدتی مهلت به تنهاییشکوه عشق مجنون چیست؟ خلوت در بیابان هابرای عاشقی دارد جهان حاجت به تنهاییمیان جمع بی شک هر کسی اندازه ی پلکی تماشا می کند با دیده ی حسرت به تنهاییبه جایی می رسد آدم که بعد از گریه می گوید:میان این همه بیگا...
رفتن سخت است، مجبور شدن ب رفتن سخت تر! دل کندن سخت است، بی خداحافظی دل کندن سخت تر! بغض سخت است، با بغض خندیدن سخت تر! چمدان بستن سخت است اما وسیله ای نداشته باشی ک در چمدان بگذاری سخت تر! خیلی سخت تر!رماد...
گه گداری که احساس تنهایی کردی،به آسمون نگاه کن(خدا حواسش بهت هست)...
عاشق شدم ولی عشق با قلب من بد تاکرد یه مرد منزوی رو تنهاتر از تنها کرد...
تنها نشسته بود، رو به ماه و دریابا غربتش، با دردهایش گریه می کردزخمی ترین مرد زمین و جنگ دیروز؛با او خدای او برایش گریه می کردسردرگم و غمگین، در تردید و تشویشتنهاییِ او، وسعت ویرانه ها بود با سایه ی خود دردِدل می کرد؛ انگارحال و هوایش بدتر از دیوانه ها بودهر اشک او که می چکید از آه و حسرتبا دست سردِ بی کسی ها پاک می شددلمرده بود و خسته از این زنده ماندنهر روز عمرش پیشِ چشمش خاک می شددر هر مسیری که قدم برداشت، آخرشد...
از این سرمای تنهایی دلم در سینه میلرزدغروب تلخ تنهایی به کامم زهر میریزدنه از دلدادگی شد کام من شیرین ،نه از جام جوانی گشته ام لبریزچو شیدایش شدم پروانه وار در آتشم سوزاندشدم بی پر ،مرا با طعنه میگریاندچنین بی بال و پر ،پروانه بودمبرای شمع خود دیوانه بودمتو را هر روز یک بیگانه دیدمسری بر شانه ات مستانه دیدم...تا تو صدایم میکنی نامم چه زیبا میشودوقتی نگاهم میکنی این دیده ، بینا میشود...
احساس هه اصلا چی هست وقتی تو بچگی احساسمون مرد وقتی تو بچگی بزرگ شدیم اون موقع احساس برای ما جایی نداشت بچه که بودیم فک میکردم تنهایی یعنی کسی خونه نباشه دیگه بقیش با خودتون !تنهایی از عالم دنیا شده برای ما همه چیز میدونی وقتی تو یه جامعه باشی که نتونن درکت کنن پس بهتره نباشی میگن که از داشته هاتون استوری بزارید نه عقده هاتون مشتی وقتی همچین حرفی و میزنی فقط فکر خودت نباش تویی که شبت فکر فرداته که تو خیابون چطور ول بچرخی با منی که شب تو...
تنهایی ....یعنی ،نفس کشیدن بی تو، در هوای تو وقتی تو نیستی ونباشی ،من تنهایم اگر چه، تو، پشت دیوار قلبم کمین کرده باشی.... حجت اله حبیبی...
خیلی وقتا میشه از تنهایی به کوه رسیدیه کوه صبر یه کوه سبز ، نمونش همین الآنمث اون کوهی از دور سبزهولی کلی سیاهی و مور و ملخ توو خودش جا دادهو پر از زوزه ی گرگ و ناله ی کفتاراز دور بهت لبخند میزنهاون از توو خون گریه میکنه وتو از دور سبز میبینیپس ببین یه سری چیزا از دور سبزهولی از توو قرمزه و سیاهیه وقتا دوری باعث میشه فقط لبخندمو ببینی ودردام غمگینت نکننحالا همون کوهه که گفتمومیخوام بهش یه کم زوم ت...
شب قضیه اش فرق می کندشب ها زیر سقف خانه های شهرنه اثری از تظاهر می ماند و نه ردی از خنده های دروغین،شب ها آدم ها می مانند و تلخی حقیقت،آدم ها می مانند و تنهایی و اشکو تاریکی و سکوت،و یک دلتنگی بی انتهابرای همه ی آنهایی که باید باشند،اما نیستند!و شب آغاز تمام دلتنگی ها!...
عروسکم --سنکوپ کرده ست... ***آه از، یک تنهائی ی دشوار!...
عروسک امقبضه روح کرده ست --تنهایی ام را!...
یک چیز آدم را می کشد گاهی یک تیر، گاهی یک تصادف،،گاهی یک شعر و یا یک رفتنولی هیچ آدمی از تنهایی نمرده ست، فقط بسیاری دق کرده اند... سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
نیاز داشتم برای مدت کوتاهی نباشم، مدتی اطرافم را دیوار بکشم تا ببینم چه کسی نبودم را میفهمد. نیاز داشتم مدتی به کسی فکر نکنم، نگران کسی نشوم، دلتنگ کسی نباشم...نیاز داشتم کمی با خودم کلنجار بروم.نیاز داشتم فقط برای مدتی تنها باشم... این نبودن، فراموش شدن را آسانتر میکرد و باعث میشد دیگران با سرعت بیشتری مرا را از یاد ببرند. دیگر اهمیتی نداشت... فقط میخواستم دیگر در ذهن کسی نباشم. میخواستم به آسانترین راه ممکن فراموش شوم...نمیخواستم...
در میان این حجم از اجتماع و هیاهودر درون اما هریک تنهاییمآدم هایی که یکدیگر را یک به یک دیگر از یاد برده اندآدم هایی که از آدم بودن فقط اسمش را به یدک میکشند و از رسمش چیزی را بلد نشده اندآدم هایی که دیگر نه شوقی انتقال میدهند و نه اشتیاقیآدم هایی که خسته ات میکنند از شوق رهاییآدم هایی که پرسه میزنند تا بر قلب پر از دردت لکه ایی هرچند ناچیز و سیاه اضافه کنندتا امیدت را ناامید کنند و هریک را زیر پای دیگری له کنندآدم ها خیلی وقت است...
آخرین ضربه ات اساسی بودهدف را خوب نشانه گرفتی!دستمریزاد دلبر جان!دستمریزاد...تَبرِ قلبت را به ریشه ام زده ایخیالت آسوده!چنان از پا افتاده ام ،که دیگریارای برخاستنم نیستحالا دیگر آسوده بار سفرت را ببند!اگر در نبودِ منخوشبختی انتظارت را می کشدپس برو ...برو و مرا در این مرداب درد و تنهاییتنها رها کنبرو به قول ها و عهدهای شکسته ات...به آن همه وعده های پوچ و دروغینت...به من...به تنهاییم...به نابودیم...به سیاهیِ بخ...
امید آمدنت را نفس نفس دارماگرچه طالع و بختم همیشه تنهایی ست...
همه ی عمر می شود از همه چیز فرار کرداز اوضاع بد،از آدم ها و حرف هایشاناز قضاوت ها و زخم زبان ها ...آدمی از خودش هم می تواند فرار کند إلّا یک چیز! ... "تنهایی"همان چیزی که آخر شب ها بختک می شود و راه گلو را می بندد و تمامِ نیمه تمام های عمرمان را به رخمان می کشد تنهایی، تنها چیزیست که نمی شود از آن فرار کرد.آخر یک جا آدم را گیر می آورد!آن وقت احساس میکنی تهِ دنیاست؛و تو در حال تمام شدنی!...
ماها آدم های درد کشیده ایی هستیم، اما مسبب دردهای دیگرانم هستیم.زخم زبان خورده ایم، اما زخم هایی عمیق تر بر جان دیگران وارد کرده ایم .بی رحمی دیده ایم، اما دیگران را هم مورد بی رحمی قرار داده ایم.ما آدم هایی هستیم که زورمان به کسانی که علت حال بدمان هستند نمیرسد درعوض میخواهیم تقاص آن ها را از کسانی بگیریم که بی تقصیرند.حانیه آزرم...
می گویی تنها سه ساعت اختلاف ساعت داریم. می گویی سه ساعت اما نمی دانی در مسیر تنهایی، در مسیر پیدا کردن گمشده ها و گم کرده هایت، هر یک ساعت مثل میلیون ها سال نوری کش می آید. سه ساعت اختلاف زمان یعنی وقتی تو چای خوشرنگت را می ریزی، من هنوز خوابم. وقتی روسری صورتی ات را زیر چانه مرتب می کنی، من پتویی روی شانه هایم انداخته ام، هر دو دستم را دور فنجان قهوه ام حلقه زده ام و از پنجره به بارانی که قرار است تمام روز ببارد، خیره شده ام. وقتی تو داری با حو...
می گفت آدم ها به قدرِ تنهایی شان در روزهای سخت زندگی، تنها هستند. که شاید زندگی، سخت ترین لحظه ها را پشت سر هم روی سر کسی حواله کند. که گاهی در سختیِ اول شاید آدم هایی باشند اطرافت و در سختی دوم و سوم، خودت بمانی و خودت.می گفت آدم های دورت را خوب است که محک بزنی.که نگاه کنی هنگام گریه، شانه هایی که به تو تعارف می شوند بیشترند یا تشرهای "خودت را جمع کن، خسته ام کردی"می گفت آدم ها عموما موقع جشن نامزدی و فارع التحصیلی، وقتی کارنامه ...
چشمانم را به آسمان دوختم،گویی آسمان هم آرام و قرار ندارد.،دلش میخواهد ببارد اما غرورش اجازه نمی دهد.همانند مناین روز ها هرچیزی هرچند کوچک مرا یاد تو. می اندازد تمام حرفهایم را برایت میزنم عکس العمل های همیشگی ات جلوی چشمانم نقش میبنددبالاخره غرور اسمان هم همچون من شکست شاید کمی ارام بگیرم همدمم پیدا شدهبعد از تو،تنها باران موهای مرا نوازش میکنداز همان لحظه هاییست ک میخندی و با برقی درون چشمانت اما جدیتی ترسناک میگویی باران را دوست ...
شیداییمجنون تر از مجنون، لیلا تر از لیلاییمن ناز کنم شاید، سوی مَنَت باز آیییکبار تو را دیدم، در دام تو افتادمدیوانه شدم، مجنون، از بس که تو زیباییمجنون شدم و واله، سر نهاده ام به باده من جانِ دلت هستم؟، تو جانِ دلِ ماییای ماهِ شب تارم، من سوی تو نظر دارمدیگر نخورم غصه، که تو خودْ روشْناییجانا تو بیا خانه، دیوانه شده دیوانهمُرغت شده بی دانه، مرده است ز تنهاییمن عاشقم و مَردُم، از من چه ها دانند؟!این طفل سیه ب...
در چشمهایش صد پرستو ناز می کردآری خدا در چشم او پرواز می کرددر تنگ آغوشش کسی چون بید مجنونرقصی برای مرگ خود آغاز می کردمعشوق من در چارچوب عاشقی هاعریانی احساس را آواز می کردبوی تنفر می شنیدم از صدایشاما دلم را با خودش دمساز می کردپیراهنم را وحشیانه پاره می کرددکمه به دکمه زخم دل را باز می کرددر غار تنهایی پر از بیهودگی شدآن دختری که عاشقی ابراز می کرد...
یادِ تو،،،دردی ست مچاله!میان قفسه ی سینه امآغشته با یک تنهایی ی بی پایان! حالا،،،تمام روزکارِ من شانه کردنِموهای سیاهِ تنهایی ست...و لاک زدن،به ناخن های کبودش تا،،،فراموشم شود کابوسِ تنهایی. افسوس! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
تازه داشتم کلمات \شَب شیک\ و \تاریکی به کام\ هضم میکردم که یکی گفت ... ظُلمت نوش!! 😐😂...
ماهی ها که مردند؛برکه - از درد تنهایی خشکید! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
تنهایی هایِ تاریککوچه پس کوچه هایِ باریکعشق سرانجامش این بود؟!لعنتِ خدا بر این تاکتیک شیوا احمدی الف...
وعده هایی که تو کردی را ،شب و تنهایی برایم بجا آورد...!ارس آرامی...
عشق،مردی تنهاست!که دود می کندنخ به نخغمِ ندیدنت را.سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
دارم با خودم تا ابد تنها ماندن را تمرین می کنم. اینکه دیگر قرار نیست چشم به راه کسی باشم و دائم منتظر ونگران او. بعد از هر آمدنی قطعاً رفتنی وجود دارد و هیچ چیز ماندنی نیست. درسته تنهایی دوست داشتنی نیست اما خواستنی تر از دوستت دارم های مسموم است. مگر چقدر عمر می کنی؟! مگر تا کجامیتوانی به دلت بگویی: ببخشید که شکستی. ببخشید که باورم شد. تازگی ها دلم که می گیرد شال و کلاه می کنم و دست تنهایی ام را می گیرم به خیابان می روم و تا مقصد آرامش ...
تفنگ دوست ...خرابه خانه ای متروکه ام خاموش و تاریکمبه تنهایی تهِ یک کوچه ی بن بست و باریکمبه تخته وایت بُرد گوشه ی انبار می مانمکه مدت هاست خشکیده تمام رنگ ماژیکممثال بهترم باشد ... خیابانی دوسر بستهجدا از طرح های زوج یا فرد ترافیکمشبیه بافت های مرده ی سلول می مانمندارد هیچ دارویی توان بازتحریکمگریزانند از حالم تمام مردم این شهر به مهمان خانه ی دوری چه بی اندازه نزدیکم!تفنگ دوست هر لحظه نشان می گیردم امابه قصد ...
تو خودخواهی و من خواهان چشمان تو تنهایممرا رنجی از این سخت ترکه می دانی چه تنهایم؟؟؟؟حمید پناهی زاده...
خسته ام مثل کسی که یک شبخاطراتش را به آتش کشید،،پیله ای ساخت،تنهایی را در بَرگرفت و با خیال به بستر ابدی رفت!!ارس آرامی...
تنهایی ام،از جهانم بزرگ تر است وُ، ...غیرقابلِ تحمل!♥این را زمانی فهمیدم که، فقط حضور تو، می تواند؛ آرامشم دهد!سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
امشب ، تن پوش تنهایی ام باش تا در خاموشی انگشتانمنقش زلال تو روشن کند چراغ شب شعرم را...ارس آرامی...
از درونم یک نفر شب غصه خواری می کندبی تو این چشمان من شب زنده داری می کندمی روی گاهی زیادم بی دلیلخاطراتم ناخودآگاه گریه زاری می کندتا برای شعر خود قلم بر کاغذ می زنمنام تو هر واژه را چون گُل بهاری می کندتا بیایی پر کنی افکار پوچ ذهن منلحظه های عمر من لحظه شماری می کندیوسفم در چاه تنهایی هنوزم مانده استمصر قلبم از نبودش بی قراری می کندچیده ای با دست خود این سیب کال زندگیدر خیالش عمر من غم را فراری می کند...
بدترین چیز در دنیا تنهایی یا رنج کشیدن نیست ، یک ترکیب است : "تنهایی رنج کشیدن" !...
رفتی ولی این را بدان ،ماموت ها از تنهایی منقرض شدن نه از سرما !!ارس آرامی...
تنهایی را نمی توان تنهایی شکست داد...
لالایی ناگهان رفتنستاره، کوچ، تنهایییه سرخِ دیگه پرپر شدچه روزایی، چه دنیاییخوابت آرام، پروازت بی خطر و سفرت خوش...
دردناکترین قسمت مرگ علی انصاریان اینه در جواب چرا ازدواج نمیکنی گفت خیلی دوست داشتم اینکارو بکنم اما مادرم تنهاست .فکر کردم تنها بودن مادرم شاید اذیتش کنه برای همین سعی کردم بیشتر وقتمو الان بیشتر تایممو بزارم برای مادرم که از این تنهایی بتونم درش بیارم . مرگش مادرش رو تو روز مادر تنها کرد...
همه ی زنان دنبال یک پناهگاهند، آغوش مردی که دوستش دارند یا خانه ی مردی که دوستش ندارند و پیراهن دلتنگی شان را آویزان، زیر آفتابی که پیراهن تو را هم خشک می کند. آغوش هر زن زیبایی، امن ترین جای دنیاست برای مردانی که تازه از جنگ برگشته اند و تنهایی شان را با ته مانده های سیگار زنی زیبا دور می ریزند، اما همه ی زنان هنگام تنهایی شان، به چیزهای ساده و معمولی پناه می برند، به آینه ی کوچک شان، شانه ی چوبیشان و هر روز موهایشان را شانه می کشند، به یاد مردی...
رویای مناسبی بودکه هیچ وقت به میدان مسابقه نرفتاسبی جوان و دوندهکه به خیش بستندتا تنهایی آدم ها را شخم بزنندرویای منجای خوبی به دنیا نیامده بود...
وقتی که تنهایی دلت یک مرد می خواهدسنگ صبوری محرم و همدرد می خواهدهنگام خشم و فاجعه - در قلب اقیانوس -یک مرغ طوفان زاد و دریاگرد می خواهدمغرور هستند و قوی زنهای با احساسزن بین قلب و عقل شهرآورد می خواهدچون تشنه ای تنها در این صحرای بی پایانتنها فقط یک جرعه آب سرد می خواهدوقتی به تاریکی و تنهایی گرفتاریآزادمردی عاشق و شبگرد می خواهدآه از دلِ وامانده در سلول تنهاییجان را تهی از عاشق توزرد می خواهدآذر رئیسی...