شنبه , ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
شب نگردد روشن از وصف چراغنام فروردین نیارد گل به باغ...
بچرخ ای چرخ گردون و سوا کن ناکسان را بزن غُره بر این افلاک و بیدار کن جهان را...
دوباره شب شد و چشمم بر آسمان افتاد شبی نبوده که بی غم سحر شود ای دادشب، آستان نیاز من و غریبی هاستهمیشه مانده در این شب به سینه ام فریادمرا که بی کسم اما در این غریبی هاهمیشه لغزشِ اشکی نوازشم می دادپرندهٔ قفسم مبتلا به عشق و جنونخدا نخواست که باشم در آسمان آزاداگر که شب برود یا سپیده باز آیدقسم به شب به سکوتش نمی رود از یادارس آرامی...
شب وادی خاموشان است همان هایی که جانشان را تا صبح با اشک های سرازیرشان ، از جسم خود جدا می کنند... - کتایون آتاکیشی زاده...
ترسم باران بگیرد و کنارم نباشیبی تو باز امشب چند بار شب است!ارس آرامی...
حال مرا نپرس امشب شب ترین شب های من است در میانه عبور از پل تکثیر شده چشمانتبه محال پر می کشمواقعیت خودش را به خیال تو می بازدو در تو محو و محوتر می شودو حالا اینجا در خیالم همه چیز جور دیگری ستحتی شب آن قدرها هم شب نیست...ارس آرامی...
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظریشب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم...
بی تو،،،شب به انزوایم می کِشد ♡خیالت را بفرست!. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی...
و شب ... آفریده شد تا ...نبودن ها را یاد آوری کند ......
خواب زندگی می دیدم شب بیدارم کرد. آریا ابراهیمی...
این شب اگر گذشت سلام مرا به صبح برسانکه این تن خسته را امید دیدن دوباره ی صبحی نیست...
غم جهان چنان بسیار امادیده به شوق دیدنت بیدارشب گذر نکرد اینساناز بلندای روزگارانم...
خواب زندگی می دیدم شب بیدارم کرد...
ناگهان پنجره پر شد از شب...
بعد از تو زمین ب چرخشش ادامه داد آسمان ب شب و روزشفصل ها ب تغییرشاناما حال من همانگونه ساکن در سیاهی شب و در سرمای زمستان باقی ماند!-...
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی...
نمیشود گریز زد از اندوه شب تار تا نبودت حکمرانی میکند بردلِ خسته ی تنهایم ....
اینجا،،،لبریزِ شب ست! خورشیدی بیاور... سعید فلاحی(زانا کوردستانی)انجمن شعر و ادب رها (میخانه)...
شب که می شود؛[هر چقدر بخواهی]گل های پنج پَردر دامن آسمان سوسو می زنند!.رها فلاحی https://t.me/rahafallahi...
شب علت بیداری ست......
اقبال اگر به ستاره است شب با این همه ستاره چه بداقبال است...
و تمام شب . . .مویرگ هایش در حسرتِ آغوشِ ویمیل به پارگی داشتند . . . !مهدیه جاویدی:)کپی با ذکر نام💌چنل ادبی من در روبیکا: @faryad ghalb...
به گمانم گیر کرده،ست؛ --شب، به موهای سیاهت!بی تو،شب هایم همه یلداست... سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
مثلا وسط این شبگردی ها...یهو اتفاقی تو خیابون ببینیش\اتفاقی بخوری تو بغلش\اتفاقی بگی:دوستت دارم:\)اتفاقه دیگه..!مهدیه جاویدی^^🌱...
•♡• نصفه شبا هوس چاییمیکرد با کلی شیکر! با ساعتِهوس کردنش کنار اومده بودمولی میگفتم حالا با خرما بخور... اگه قندت بره بالا چی؟! خونسرد نگاهم کرد و چایی شیرین شو سر کشید: شیکر توکابینته! میون یه عالمه قوطی! فقط خودت میتونی پیداش کنی! ولی خرما توی یخچاله! دم دست! خندیدم و زدم پشت کمرش: تنبل! خندید: تنبل نیستم... دوس دارمتو موقع بی خوابیام پیشم باشی:)♡ریحانه غلامی (banafffsh)...
شب رفت وحدیث ما به پایان نرسید!شب را چه گنه؟حدیث ما بود دراز ......
تا شب نروی روز به جایی نرسیاین جاده به رفت به دیار بی کسی...
آغوش من با شب و تب تو همراه است یکی را گرفتم آن یکی بیدار است! ارس آرامی...
شب فقطان جا که در میانتاریکی،گره بخورد نگاهمبه برق چشمانت!...
ساعت دوازده نیمه شب بود. ظرف های باقی مانده ی شام را شستم. اتاق را جارو زدم و تمام خرده ریزهایش را شمردم تا همه چیز سرجایش باشد. کتابهایم را گردگیری کردم. روزی دوبار اینکار را میکنم. غبار اگر نوشته ها را بپوشاند کسی قدرت دیدن اسم من روی تک تک آنها را ندارد. بالشم را صاف میکنم و چروک های پرده را برای آخرین دفعه مرتب! سر روی بالش می گذارم و از پشت شیشه برای مهتاب دست تکان می دهم. چشم هایم را که می بندم یادم می افتد چیزی را از قلم انداخته ...
شب بود و ستاره بود و من بودم و ماهشب ماند و ستاره رفت و من ماندم و راهارس آرامی...
شب...رنگ شاعرانه و عطر غزل های عاشقانه داردشب...مثل لبخند زیبایِ یک بانوی شاعر استشب...را باید با شمع چراغانی کردو با رایحه دل انگیز عود به سر کرد.شب را فقط باید شعر شد...... بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)...
شب...رنگ شاعرانه داردعطر غزل های عاشقانه داردشب...مثل لبخند زیبایِیک بانوی شاعر استشب...را باید با شمع چراغانی کردو با رایحه دل انگیز عود به سر کرد.شب را فقط باید شعر شد...... بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)...
شب بود وشمع بود ومن بودم و غم....شب رفت وشمع سوخت ومن ماندم و غم.......
شب را تا صبح به امید تو ستاره می چینم شاید رسیده باشی......
شب کہ می شودپشت پنجره می روم و اولین ستاره نگاهم را پیشکش تو می کنم....
واللهِ که چون گوهر نابید همهمن شب شده ام بلکه بتابید همهگفتم که سلامی بدهم برگردممن آمده ام اگر چه خوابید همهبهزاد غدیری (شاعر کاشانی)...
گفتمش: روز و شبم در پی آزردگی اند دیوانه شدند ، مست شدند درپی بالندگی اند تو بگو با شب و روز ام چه کنم ؟! گفت: دیرگاهی ست که شب پر زهیاهوست دلش گر نیست رنگی که بگوید با تو تو بمان ،اندکی صبر پذیرنده تر است گفتمش: گر صبر بماند، فرصتی ناگاه از کف برودنقش انگشتانم که به جا مانده در قیر شبم با او چه کنم؟ ! گفت : گر شب ، شب باشد می بارد بر صحرای دلگر نمی خواند تورا ، گر نمی یابد تو را قایقی ساز در این دریای دل، که رود بر ساحل آ...
«تو»زیباترین اتفاق شب های منیاتفاقی شبیه ماه در تاریک ترین شب جهان...
خدایا ؛به ﺭﺳﻢ ﺁﻥ ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎﯼ خیس زیر بارانبرای آخرین کوچ زمستانبه فانوسِ میان ظلمت شبدر مسیر خواب...مرا هم مثل باران ، با طراوت کن...ﻣﺮﺍ هم مثل فانوس ، روشنایی بخش...خدایا ؛ چون اقاقی های سرگردانِ پائیزان ،مرا بی تاب خود گردان...خدایا ؛مثل گلهای بهاریزیر باران پر از عشق الهی...ﻭ ﭼﻮﻥ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮکه ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ در بعض اندبه ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺁﻣﻮﺯ...خدایا ؛ مثل ﺑﺎﺭﺍنی که می شوﯾَﺪﭘﺮ ﻣﺮﻏﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ راﺑﺸﻮﯼ ﺍﺯ دیده و کردار و گ...
این شب عجب طولانی است!ساعت ها تا صبح مانده است!و شاید سالها...!استخوان هایم از سرمای یخ آلود این هوای آلوده بی حس شده اند.و دنیا شبیه هیولای قصه ی مادربزگ شده است...دیگر وقت آن شده که بیایی!می خواهم برای همیشه و شاید تا ابددر آغوشت رها شوم.باید بیایی!من از شب...از این شب طولانیاز این هوای آلودهاز این دنیا پلیدمی ترسم!وقت آن است که بیایی!آغوشت را عجب طلبکارم......بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
چه خوب دوست شده ام با گلها...می دانم شب ها حسن یوسف با محبوبه ی شب راز می گوید...و اقاقی ناز و غمزه هایش را از نرگس های باغچه تقلید می کندو لاله به جز قصه ی عشق نمی خواندو از کاکتوس تنهاتر...گل سرخ پژمرده ی باغچه ی تنهایی من است!..بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
✓ماه من...تو را هرشب پرسه میزنمدر دل سیاهِ آسمان...مرورت میکنم با پای پیاده... می کشانم تو را تا دور دست های ستاره نور میگیرم از تو♥کام میگیرم از تو♥ماه من...سهم من شو \یک شب\جان می گیرم از تو❤️بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)...
دلتنگی کمین کرده در نیمه های شبمی خواهد باران شود و بر من ببارد.آیسان زنگکانی...
شب ها به روزهای تاریک تبدیل شدن...درد ها از روزی به روز دیگر دلتنگی ها از روشنایی به تاریکی همراهمان می آیند نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
دنیایِ بعد از رفتنت مثل سراب استبا قرصهای هرشبم حالم خراب استتا انتهای مرزِ بیداری نشستم شب تا سحر چشمم به روی عکسِ قاب استعاشق که باشی ابتدا باید بدانیدنیای تو اندوه ممتد، اضطراب استهرلحظه غرق عشق بودن هم همیشهمانند یک پرسش شد امّا بی جواب استتقدیر با من باز هم لج کرده انگاربازیچه ی دستش شدن توصیفِ ناب استپودِ مرا از تارِ تن از هم گسست وروحم جدا از تن شد و گویی که خواب استدلواپس فردای نامعلوم هستماین زندگی چ...
من ز میخانه ی چشمت نظری میخواهماز تو یک خواسته ی مختصری میخواهممانده ام گوشه ی بی حوصله ی تنهاییقدر یک قاصدک از تو خبری میخواهمسخت امشب تب یادت به سرم افتادهدر کنارت نفس تازه تری میخواهمهر شبم با لب خاموش سخن میگویمدر خیالات خودم همسفری میخواهم آنقدر درد کشیدم ز نبودت همه عمرکه از این رنج فراوان ثمری میخواهمتوی پس کوچه ی احساس به جا مانده ز عشقته این کوچه ی بن بست دری میخواهمتازه برگشتم و دیدم که از این عشق و...
نمى دانمشاید شباز کنار چشم هایت گذشتکه تمام روز رااز دنیا گرفتى...
شب طنین افکنده استشب طنین افکنده استو صدای زوزه ی سگان ولگردیکه امشب برای اولین باردر خانه ی همسایه مهمان اندمادر...از همه حساس تر استو می گوید ...حرف گل سرخ را باد نمی فهمدشب دارد می گریدتنها ...درختان زبان مرا می فهمندگلها...و پرندگان ...و تمام چراغ های همیشه بیدار شهردلم تنگ شبی ستکه پدر ما را می خواندکه پدر ، خاطره های دور رابرایمان می گفتکه پدر ما را دوست می داشتصدای جاری شدن آبصدای شفاف ماه من...