پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شور عشق...در نگاهم هزار سروده می خوانیدر صدایت هزار نغمه می بینمدر کویری که دشت خشکی خالیستبر لبان تو من هزار جوانه می بینم...
عشق قهارست و من مقهور عشقچون شکر شیرین شدم از شور عشق...
شور عشقهرکه از عشق ندارد اثری بی خبر استچون درختیست پر از شاخه ولی بی ثمر استعشق نقاشی دوران هنرمندی ماستآنکه بی واهمه عاشق نشده بی هنر استخیمه در عشق نزد هرکه پشیمان شده استساکن کاخ اگر هست هم او در به در استکوه اگر کنده کسی در ره معشوق هم این شور عشق است نه از سختی نوک تبر استعاشقی را به تمنا ز دل و جان بخریدگرچه عاشق ز جدایی همه دم خون جگر است...
ازتماشای دو چشمان تو سردرگم شدمشور عشقم را ندیدی آخرش دوم شدمناز چشمان تو بدجوری مرا دیوانه کردکه شدم بیچاره و بازیچه ی مردم شدمموج گیسوی بلندم مست شد در دست بادساقه ام خشگیده شد تا خوشه ی گندم شدمبا غرور کاذبت دل را شکستی در خزانمن درخت سرو بودم پای تو هیزم شدمسوختم سرتا به پا در آتش اندوه تودود گشتم زیر طاق آسمانت گم شدم...
هرگاه زندگی با شور و عشق را برمیگزینید، زندگی نیز شور و عشق خود را برای شما بر خواهد گزید....