متن آرمان پرناک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آرمان پرناک
او کیست
که تلاش می کند
به خاموشیِ چراغِ آسمان
به بسیج کردنِ ابرهای جهان
به هاشورِ خانه های تقویمم...
«آرمان پرناک»
تنها میدانستم زمستان بود
تنها میدانم زمستان است
تنها...
زمان یخ بسته
و من
-یک ماهی-
ساکنِ آبواره ای که از چشمِ آسمان اُفتاده است
آرمان پرناک
دهانم را باز میگذارم
شب تا شب
شاید مهتاب
اندکی بچکد
و گلوی خشکیده ام
تر شود برای سخن گفتن
سخن گفتن از آنچه گذشت بر این اتاق
بر این اتاقِ تاریک، که نامش دل بود...
«آرمان پرناک»
تنها میدانستم زمستان بود
تنها میدانم زمستان است
تنها...
زمان یخ بسته
و من
-یک ماهی-
ساکنِ آبواره ای که از چشمِ آسمان اُفتاده است
«آرمان پرناک»
چرخم نچرخید
آنطور که میخواستم بچرخم به دورت
به دورت بچرخم آنطور که میخواستم
نچرخید چرخم
می دانم میدانِ آزادی
میدانِ منِ زمین خورده نیست
اما میخواهم
تا آخرین قطره ی بنزین
تو را عبادت کنم
«آرمان پرناک»
منظره ای
پیشِ چشمِ پنجره است
که بر فشارِ گلویِ اتاقم
می افزاید؛
پاییز، عصر، باران، بالکن،
لب هایت
و لب هایی دیگر...
«آرمان پرناک»
در عروسی یا عذا
در سرقت یا نبرد
با هر تیر هوایی
یک نفر فریاد زد
یک نفر روی زمین خوابید...
تیرهای زیادی شلیک شده است
تیرهای زیادی شلیک شده است
تیرهای زیادی شلیک شده است
دارم به تو فکر می کنم
به توئی که این همه ساکتی
به توئی...
نترس!
با سیبت کاری ندارد!
پرنده ای است
نامه بر
خسته ی چندسالِ نوری.
بنشین بر بی جایی
و ببین پیامش را
جای پُرِ حرف های خالی را
طوری که زمین نخورد نگاهت.
پیش از پرکشیدنش
نامش را به او بگو
و از من چیزی نپرس...
«آرمان پرناک»
زندگی کوتاه است
درست مثل موهایت
درست مثل دست هایم.
بیرون بپر
از این خوابِ طولانی
و لمس کن
پلکِ حقیقت را...
«آرمان پرناک»
برای زبان های غریب
برای اشعار بی وطن
برای واژه ی صلح
امن ترین جای دنیا
دهانِ تفنگ هاست
«آرمان پرناک»
دست خودم نیست
که دست های من
دورِ درخت ها حلقه می زنند.
دست خودم نیست
که دست های سرد من
بلای جانِ فنجان های داغدیده اند.
دست خودم نیست
که دست های کوتاه من
بلند بلند
خوابِ شانه ات می بینند
پاییز رسیده است گُلم
و دست هایم
زیرِ...
از حالم می پرسی؟
با گوشِ یکبارمصرف نمی شود
لیوان را بردار
و عمیقاً ببین
پایانِ یک بی پایان را؛
قرصِ جوشانی شده ام
لاینحل
مدام خودم را می خورم
و تمام نمی شوم...
«آرمان پرناک»
مثلِ برگِ خیسِ چسبیده به سنگ
در آغوش گرفتمت
به اختیار خود یا به اختیار خود
و تو
مدام در تلاشی
برای پس زدن
اما باید بدانی
یک رود
یک دنیا
پشت من است
«آرمان پرناک»
باور نمی کنی؟
جای جیب پیرهنم
پنجره ای بدوز
تا از آن بنگری
آفتابِ عشق
چقدر سوزان است
«آرمان پرناک»
قهقه؟
نه
بیشتر بلرز
آنقدر که وارونه شود
احوالِ این قابِ عکس
بیشتر بلرز
آنقدر که...
خانه ی درخود فروریخته!
هق هق بس است
به من بگو
نعشِ تنهایی کجاست؟
«آرمان پرناک»
یا سیب
یا بوسه
هر چه بود
انتخاب با تو بود
اما من چه؟
من چه چیدم
جز
برگ های سرخِ تقویم
جز
این حروف،
این کلمات،
این شعر...
«آرمان پرناک»
اندوهِ سفت و سختی،
چپِ سینه چسبیده
که با هیچ چیز
که با هیچ کس
پاک نمی شود
حتی شما رودِ عزیز!
«آرمان پرناک»
تار بود
عینک می زنم
تار است
قرون من،
در تار عنکبوت ها...
حتی نمی توان
ادامه ی این شعر را...
«آرمان پرناک»
نترس
نمی اُفتد
سقف، پای مارمولک ها را
محکم چسبیده است
نمی افتد
راستی!
زاویه دیدِ اتاقِ یک شاعر چطور است؟
شیردادنِ موش ها به دیوارها
مادرانه نیست؟
صدای جیغِ چند سوراخِ میخ مانند
پشتِ تابلوی نقاشی
مرتب نیست؟
اصلاً ببینم
تعدادِ مشت های باد
بر دهانِ بسته ی پنجره...