شعر کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه
وقتی تو را از دست دادم،
تازه فهمیدم
که قرار نیست
خدا فقط در آن دنیا
جهنم را بر آدمی آشکار سازد...
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
بزرگ شدن، هیچ چیزی را تغییر نداد!
در کودکی، در آرزوی فهمیدن نحوه ی گردش ماه و خورشید بودم
و الان هم در آرزوی گرفتن دست های تو...
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
بعد تو،
تمام گریه هایم را بر روی یادگاری هایی کردم
که با خنده به من داده بودی...
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
من همیشه از مرگ هراسان بودم،
اما نمی دانم چرا
هر روز به فکر فراموش کردن تو می افتم؟!
شاعر:
مترجم:
گاهی اوقات
فراق کسی،
تو را به دنیا دیگر می کشاند و
از تمام درهای جهنم داخلت می کند.
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
می گویند: خدا، فقط یکبار آدمی را به جهنم می اندازد،
اکنون که از دست دادنت را به یاد می آورم،
تمام غم و هم آن دنیا را فراموش می کنم.
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
هرگز از رفتنت گله مند نمی شدم
اگر از ابتدا می گفتی:
رهگذری هستی...
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
و سقوط واژه ی پر وحشتی است
برای تنی
و برای آرزویی.
آنگاه که تن حیران آرزویی از بلندای یک عطش به پایین می پرد.
و به زیر کشیده میشود
شکوه یک بلندپروازی معصومانه.
تمام میشود آرزو.
گم میشود خواستن.
و شروع میشود سکوت مرگبار چشم هایی که عادت می...
چشم های سبز تو،
در زمستان های برفی،
همیشه یاد آور چمنزارهای سبز بهارند...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
و به احترامِ آرزو های بوسیده شده
و کنار گذاشته شده
سکوت میکنم
به اندازه باقیِ سَنَواتِ عمرم...
که سینه مالامالِ این آرزوهاست...
اما تو توفیر داشته باش
رسیدنی باش...
ای حسِ به غلیان افتاده در مویرگ هایم:)
جانم مرابه سرودتازه ای می خواند...
(...واین سخن چه قدمتی دارد...
رقص شکوهمند سرانگشتانت
درتنگ دلم ماهی می رقصاند...
مثل تحویل سال...
ترانه می سازد...
ترانه می خواند...
ترانه می ماند...
ترانه....
ترانه من...
(میم/منتظر...)
یاد تو،
گاه چون رویش گلی زیباست،
بر خاک وجود من،
و گاه چون زخمی جانکاه است،
بر تن رنجور من...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
به یاد انسان های عصر پارینه سنگی،
آتشی می افروزم در دهانه ی غاری،
در دریاچه ی خیالم،
زنی سوار بر پاره تخته ای،
به کشف جزیره های دور دست می رود،
در پی آزادی...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
یاد تو،
چون مزرعه ای است در وجود من،
و چون جویباری جاری است،
بر دشت و پیکر من...
مهدی بابایی ( سوشیانت)
شب
فاصله ای است
میان دیدار ها
بادصبا
آیا خدا خالق آزادی ست،
یا استبداد،
کدامیک،
آیا باید اندوه حلزون،
در پاییز حزن آلود را باور کرد،
یا رقص گیسوی بید در باد را،
که پرچم آزادی خداست؟
مهدی بابایی ( سوشیانت)
چونان تو را دوست دارم،
که هوس دارم،
روزی گاز بزنم،
سیب نشسته ی صورت تو را...
مهدی بابایی ( سوشیانت)