شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
سخن عشقبگویید که مدهوش شوم
دیوانه و سرمست و فراموش شوم
آنچنان غرقِ تمنای وصالش بشوم
که هّمّش
زنده شوم، مرده شوم،نوش شوم
نسرین شریفی
گلی دیدم به رنگ آذر و خون
به بوی تلخِ درد و مثلِ مجنون
جهان با رقصِ پاییزانه ات مست
و من ماندم در این اندوهِ محزون
فیروزه سمیعی
هر کجا اشعار این شیرین بی فرهاد را دیدی بدان
شعرهایم رسمی از نقاشی چشمان توست
در خیالم از نگاهت شعر میسازم به عشق
اینچنین شاعر شدن از عشق بی پایان توست
جان فدایت میکنم با تک تک این واژه ها
بیت و مصراع و غزل آلوده ی عصیان توست...
من از شهر تفاوتها آمده ام
با شماخویشتنم
با هراس نگاهم مکنید!!
فرق ما دراندیشه و در گفتار است
گر,پل عبورمان، دّرک باشد!!
تشنج به سفرخواهد رفت
و عاطفه در شهر نموخواهد یافت
و شقایق به شبدر سلام خواهدگفت
نسرین شریفی
غمت کشیده رُسَم را خوب
تو مینِ کاشتنی بودی
که تکه های دلم شاهد
عزیز و خواستنی بودی...
«آرمان پرناک»
بر نمی گرداند
سرش را
حتی آنکه آشنا
صدایش می کند
پاشیده بر صورتش
اسیدی تاریک
که پوشیه می زند
حتی
بر باورش
برگردان سرت را
ماه پیشانی!
ونگوگ غمت را می کشد
بستری شدن در چشم های تو
آرزوی هر پنجره ی مجنونی ست
برگردان سرت را
ماه پیشانی!...
برگردان سرت را
ماه پیشانی!
من
نخ به نخ
می کشم غمت را
مو به مو
بند به بندِ انگشتانم
«آرمان پرناک»
ترفندهای تو
چند است نرخ قیمت لبخندهای تو؟
چون است حال خسته دربندهای تو؟
هر ساله عطر و بوی بهاریکه می رسد
کل می کشد زمانه به اسپندهای تو
سررشته های شال تو ارباب فتنه اند
برکت دهد خدا به خداوندهای تو
خشکانده اشک دیده مان را نبودنت
در شوره...
بی توجّه، گشته ای؛ باز این دلم، می تپد و/
جز تو بحرِ باورم را، شورش آموزی نیست/
بی تو در شهرِ دلم، مهرِ جهان سوزی نیست/
عشق هم، بی تو؛ گلم! «آشِ دهان سوزی نیست»/
زهرا حکیمی بافقی
کتاب نوای احساس
بی ترحّم شد دلت، نسبت به دنیای دلم/
در سرای سینه ات، احساسِ دلسوزی نیست/
بی مروّت! کاسه ی خون شد دلم، از دستت/
جز همین خونِ جگر خوردن، مرا روزی، نیست/
زهرا حکیمی بافقی
کتاب نوای احساس
بی تو در شبهای من ماهِ دل افروزی نیست/
بی حضورِ تو، مرا مهرِ جهانسوزی نیست/
بی وجودِ خیزشِ امواجِ بی تابِ عطش/
وجد و حالی در دلِ دیروز و امروزی نیست/
زهرا حکیمی بافقی
کتاب نوای احساس
ایرانه خانم
بگو
کی خنده های خوشگلتو از لبات دزدید؟
کی شب هات رو با سایه ها نقاشی کرد؟
کی آواز پرنده ها رو از صبح هات برید؟
اما می دونی؟
لبخندت مثل خورشید
پنهون بشه هم
دوباره طلوع می کنه
ایرانه خانوم قشنگم
ایرانه خانوم زیبا
لباس شیر و...
یک دست کم بود
از جیب های خاک
دست هایی دیگر در آورد درخت
برای نوشتن از ردپای منجمد
برای نوشتن از دو پای منجمد
برای نوشتن از دو دستِ منجمد
برای نوشتن از دهانِ منجمد
برای نوشتن از جنگلی بدونِ سر...
«آرمان پرناک»
یک دست کم بود
میان شلوغیِ شب
دست هایی دیگر در آورد
برای اجازه از چشم های خدا
برای آنکه اشاره کند به تخته سیاهِ آسمان
به رنگین کمانی که رنگش مثل گچ سفید
به ابری که پاک می کند حروفِ آفتاب را
به قرصِ ماهی که پنهانی می جود...
گر نمی مانی ؛ نیا ؛ بیهوده آشوبَم نکن
من به تنها بودَنَم خو کرده ؛ مجذوبَم نکن
گفته بودم با دلم بازی نکن ؛ کردی ؛ ولی
گر نمی گویَم سُخن ؛دیوانه محسوبَم نکن
من نمی گویم رها کن زندگی ؛با من بِمان
یا نیا ؛ یا که نرو...
آهای عاشقِ تنها، قلبت هنوز گرم است؟ یا زیر این بارانِ سرد، یخ زده و کم رنگ است؟
درختی که کاشتی، سبز است هنوز؟ یا با برگ های زرد، در خواب خسته فرو رفته؟
آهای دل سوخته، عشقت هنوز جوان است؟ یا زیر غبار خاطرات، کم رنگ و پریشان است؟...
مرا به حال خودم وا نمیگذاری،تو
به بودنت به دعایت همیشه خوشبختم
چگونه با تو نباشم چگونه سر نکنم
که بسته بر نفست عشق وشور و لبخندم
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
پلک می زنم
کانال می زنم
پلک می زنم
مگر به من است
چه روشن باشد چه خاموش
تلویزیون
تصویرِ تو را قاب می گیرد
خودت ببین
که دست ها
از کنترل خارج شده اند
و دارند موهایت را
و دارند موهایت را
خرگوشی می بافند
تکلیف روشن است:
دست...
اشعار من چه غَزَل چه هَزل خریدار ندارد،
چون آن بُتِّه سروی بی ریشه که یار ندارد،
امیرطاها ظهری....