متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
بـے تــو...
آوارـہ ترین شاعر این شهر منم من.
گفتنـב کـہ آرزوے تو چیست בر בل..؟
گفتم کـہ تمناے وصال یار בارم، همین.
بے تـفـاوت از کنارش رב شـבم اما هنوز،
یاבم هست کـہ בر بنـב نگاهش گرفتارم کرבـ
آتش شده دل؛ «عشق»، برایت، زده شعله
خورشیدِ نگاهت، زِ صداقت، زده شعله
احساسِ گُلِ آتشِ مهرِ تو چه گرمست
ممنون که نگاهت، زِ رفاقت، زده شعله
بر زاغ سپردم سَرِ کارت باشد
هر لحظه و هر جا به مدارت باشد
من غیرتیام! خود تَهِ این قصه بخوان!
هابیل اگر باز کنارت باشد! ...
عطرِ خاطره هایت
هر سپیده ی صبح
بی قرار می کند
چشمانِ منتظرم را
چشمانی که
روزگاری است دیر
یعقوب وار
پای آمدنت سپید شده اند
و من
در دلِ ثانیه ها
زلیخاوار
با تو دلخوش نشسته ام
تا که بیایی
بدان؛
رگِ رویایِ
دلی
هماره،
زار
نفَس،
نفَسش بیتاب
و میکند تکرار:
دمی،
به نگاهِ دل،
ببین
زلیخایت
گناه نکرده؛
که:
شدهست،
شیدایت
چو رفته سراپایش،
به غارِ تنهایی،
رها
بِنِمایَش،
از:
جهانِ رسوایی
بدم،
به نفَسهایش،
صفای رویایی
ببخش،
به بستانش،
گُلی
شکوفایی
شب بوב و نبوבے و...
غمــت جاتو گرفـت.
رسم دنیاست
همین که نباشی
باد
نامت را از لبها میبرد
عکسهایت
در غبار کشوها
خاموش میشوند
و من
در میان این سادگیِ بیرحم
به یاد میآورم
که بودن
چه کوتاه است ************************************************************** در ازدحام میدان، کسی نامش را صدا نزد.
تابلوی مغازهها برق میزدند و رهگذران بیآنکه نگاه کنند،...
نشستهام
به انتظارت
در امتداد کوچهای خیس
که باران
بر شانههایم میبارد
شاید
در این تکرارِ نمناک
دوباره
زندگی کنم
با تو
در لحظهای که هنوز نیامدهای
در ابتدای کوچهای
ایستادهام
که تو
دوست داشتنم را
نه در سکوت
که در فریاد
به گوش دیوارها رساندی
آذر بود
و هوا
بوی دلتنگی میداد
نبودنت
مثل معادلهایست با چندین مجهول،
که هیچ راهحلی ندارد
جز حضور بیقید و شرطت—
((قدر مطلقِ تو)).
کلبه ی جنگلی
خیلی نمانده از راه برسی
یار نارنجی
تشنه ای منتظر معجزه ی بارانم
مثل گلدان ترک خورده لب ایوانم
بانگاه همه ی آینه ها درگیرم
ودر این بادیه عمریست که سرگردانم
گرچه عمری نشده قسمت من دیدن تو
قسمتم میشوی آخر وخودم میدانم
باز برگرد واز این قاعله دریاب مرا
که ازین درد به لب میرسد آخر...
پوشیده ای به چهره ی گلگون نقاب را
از تو گرفته باغ شب بو، عطر ناب را
وقتی که دید باغ تو هم صحبت گلی
باید که جای بوسه بگیرد گلاب را
ازمن ربوده ماه رخت صبرو تاب را
دیگر ندیده دیده ی ما رنگ خواب را
تقویم سر رسیده و ما را رها نکرد
ایام می کشد به رخ ما حساب را
درانتهای شام سیاهم سپیده نیست
دراین شب سیاه بیاور شهاب را
اکنون مقیم کوچه ی تنهاییم شدی
پنهان بیا...
فکرت گرفته روز و شب از دیده خواب را
از واژه هام قدرت هر انتخاب را
لحظه به لحظه همنفس جان خسته شو
تا دور سازی از دل من اضطراب را
حالا که پیش چشم توام اندکی بخند
از نو بساز، حال من دل خراب را
وقتی غزل به نام...
فرقی ندارد...
کجای جهان ایستاده ای!
من در خیالم با تو
از تمام مرزها گذشته ام.
ایستاده ام....
روبه روی آسمان
مغرورتر از همیشه!
او از ماهش می گوید،
من از چشم های تو
من دلیل اشک هایم را نمی دانم!
اما میدانم اگر....
تو در آغوشم بگیری، خوب میشوم.