متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
در دل شب
به یاد تو بیدارم
گویی همیشه در کنارم بودی
ولی اکنون تنهایم.
یاد تو همچو
گلی ست پژمرده
که در باغ دلم
دیگر نمیروید.
در رهگذر زندگی
دل به دستِ تو سپردم
اما اکنون
همچو کشتیای شکسته
بیساحل در این دریا غرقم.
به هر کجا که میروم...
تصادف
عشقم در اتاق عمل
دل در بهت و غم
فقط یک معجزه
خدا
که باز بیفتد بر دل
که غم کم شود
دعا به درگاهت
ای که در شبهای تاریک
همیشه همراهی
نگهدار او را
تا از این درد و بلا
به سلامتی برخیزد
باچشمانی روشن از امید.
ای...
دل به تو دادم،
جان به تو گفتم
که با تو بودن
همیشه خوبم.
چشمانت
همچو آسمان بیپایان
در دل شب،
میدرخشد مثل ماه تابان.
دست در دستت
آرزویم شده
زندگی با تو
بهشت من شده.
لبخند تو
نوری در دل من
به قلبم روشنایی میآورد
همچو گل سرخ
خوشبو...
کاش میشد پریزادِ قصههای تو باشم
تا با بالهایی از خیال
در میان کلماتت پرواز کنم
ودر سکوت شب
از لابهلای کتابهای کهنه بیرون بیایم
و در آغوش شعرهایت آرام بگیرم
کاش می شد هر غروب
کنار چراغی کمسو
در نگاهت متولد شوم
تا با نخستین سطر دلت
به دنیای...
تو پنداشتی من رفتم
اما نمیدانستی!
من در امتداد تمام قدمهایت روییدم
و در امتداد تمام نفس هایت وزیدم
تو پنداشتی من فراموش شدم!
اما نمیدانستی در خویش معنا شدم
و اصالتم را به یاد آوردم
تو پنداشتی مرا شکستی و کشتی!
اما نمیدانستی در تمام قلبها
جوانه زدم، روییدم...
چه ها کردی که احوالِ دلم اینگونه غمگین است؟
تمام سهمم از تو بهمن و پُک های سنگین است
تو رفتی در غمت دنیای شاعر طعم خون دارد
خیابان های شهر از دوری ات قدری جنون دارد
تو را در کوچه های زخمی این شهر گم کردم
تو را در...
در من شکوفا کرده ای بی تاب بودن را
نیلوفری در مسلخِ مرداب بودن را
کابوسِ بی تو بودنم بر جانم افتاده ست
از من بگیر این تلخیِ در خواب بودن را
سرگیجه هایی که از عشقت یادگاری ماند
آموخت بر دنیای من گرداب بودن را
بوسیدمت دیوانه وار امّا...
از لحظه های بی تو بودن سخت بیزارم
مثل هوایِ دودی و ابریِ سیگارم
از سرخیِ سیلیِ دنیا روی افکارم
هر نیمه شب با خاطرت تا صبح بیدارم
دیوانه و دلداده اما با تنی خسته
چون قاب عکس کهنه ای بر روی دیوارم
با بغض خفته در خطوط تلخِ...
فاصلهها ابدی نیستند،
چون عشق، همیشه راهش را پیدا میکند،
از میان هر دیوار،
از دل هر تنهایی،
تا به قلبی برسد که منتظر است.
عشق، همان نوریست
که تاریکیِ دوری را میشکند،
همان پرندهای که بالهایش را
میگستراند،
و میان آسمانها پرواز میکند،
تا به کنار تو برسد.
هر...
انتظار
پنجره ای غبارآلود
لبخندِ خُفته در آینه
درخششِ نگآه
رو به خاموشی ست.
عشق جانم،
با خونم نام تو را در رگهایم حک میکنم،
نه با قلم،
نه با کاغذ،
بلکه با قلبی که هر تپشش
با یاد تو میزند.
در هر لحظه،
در هر نفس،
یادِ تو در من نقش میبندد،
تا ابد،
حک شده در اعماق وجودم
چون نامی که هیچگاه...
عشق ابدیم
که در سکوتِ قلبِ شکستهام،
تا ابد خواهد ماند،
یادت،
مثل نفسی که هر لحظه از شریانهای جانم عبور میکند.
تو در عمقِ این سکوت،
در هر تپشِ قلبم
زندهای،
و حتی در تاریکیِ شبهای تنها،
چراغِ رویاهایم تویی.
در این دلِ شکسته،
که هر گوشهاش را خاطراتِ...
عشق قلب شکسته،
دریایی از درد در اعماق شب،
که هر موجش تلاطم میکند در دل،
و هر قطرهاش یاد تو را
در بیکرانِ روحم باقی میگذارد.
همچون گلِ یاس،
که در شبهای سردِ زمستان
بیصدا میگرید،
اما عطرش در باد میماند
و در لایههای خاک
یادِ تو را زنده...
آخرین نفس،
که در دلِ شب به آرامی میرود،
در سکوتِ سردِ زمان
هیچ چیزی از دست نمیرود،
مگر این که لحظهها
به تاریکی میغلتند
و در آن تاریکی،
صدای تو هنوز در گوشِ دلم زمزمه میشود.
گل یاس،
شبیه آرزوهایی که همیشه
در تاریکی روییدهاند،
دست به دامنِ سکوت شدهاند
تا در آغوش سردِ شب
به یاد تو شکوفه دهند.
اما حتی وقتی پژمرده میشود،
بویِ آن هنوز در هوای قلبم
جاری است و از یاد نمیرود.
بیابان سرد،
که نفسهایش در گلو میماند،
هوا سنگین است و بیصدا،
همچون دلی که در آن
هیچگاه نسیمی نمیوزد.
پاییز به بهار نرسید،
و سردیِ زمان
در هر لحظه
گنجشکهای دلم را از پرواز بازداشت.
برگهای خشکِ درخت،
در گوشههای این سکوتِ بیپایان،
روی زمین پراکندهاند،
همچون خاطراتِ شکسته...
بیابان سرد،
دل من یخ زده است،
هوا سنگین است،
چون دلی که در آن
هیچ نسیمی نمیوزد.
در این بیابانِ دلگرفته،
هیچ صدایی نمیآید
جز فریاد خاموشِ یک آرزو
که هیچگاه به عشق نرسید.
برگهای خشک درخت،
همچنان بر زمین افتاده،
مثل دلهای شکسته،
که هیچوقت درخت زندگیشان
سبز...
شراب نابِ عشق،
مقدس و بیپایان،
در رگهای قلبم جاریست،
وفادار، حتی اگر روزها بیرحمانه بگذرند.
دلم میخواهد در این مسیر
تو را در آغوش بگیرم،
که هیچ چیزی
جز وفاداریِ عاشقانه
در جانم نباشد.
تا آخرین نفس،
تا آخرین لحظه،
در این پیمانِ بیپایان،
شراب عشقِ تو را بنوشم....
دلم میخواست عشقم رو
بغل بگیرم،
در آغوشی که زمان
در آن فراموش شود،
تا آخرین لحظهی عمرم
با تو بمانم
و دنیای بیرون از ما
هیچ وقت مهم نباشه.
دلم میخواست در سکوت نگاهت
غرق بشم،
بذار که چشمهام فقط
تو رو ببینن،
و قلبم فقط برای تو بگه...
غروب سردِ زمستان
در دل شب فرو میریزد،
لحظهها به شتاب
گام بر گام
در دست سرما میسوزد.
عشق شکست خورده
زیر آسمان بیرحم
در سکوتِ بیپایان
یاد تو را میجوید.
هر شب
در آینهی چشمها
حسرتِ دیدارِ دیروز
چنگ میزند به دل.
هر آینه نگاه عشق
که در آن...
به نام یگانهی مهرآفرین
با مهرِ تو زیر نبضِ دامن بروم
دامن که نه زیرِ تیرِ آهن بروم
حتّی به سرم پتک بکوبی، گویم:
قربانِ بداخلاقیِ تو، من بروم
در شهری که آسمانش
پا به ماهِ
سقفِ چاکخوردهی انباری متروک است
گرسنگی
علی البدلِ رنگ پریدگیِ آینههاست
دستها
سایههای رقصنده در آغوشِ هیچ
و شکمها
دفترچههای خاطراتِ خالی
از بویِ نان
از طعمِ سیب
از آمیزشِ غضروف های فریب
مردی در میدان
با کلاه خودی از آرزوهایِ آمپاس
خطوطِ...
من בر بـہ בر آن رخ زیبایِ پریشان،
تو بے خبر از حال منِ عاشق בل خستـہ ے ویران.
چشمهای مست او،
کل جهانم را به یغما برده اند.