متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
به دیدنم بیا
هنگامی که آسمان
پیراهن سیاهش را به تن می کند
ببین چگونه قلم
در وصف چشم هایت می رقصد
چطور الفبای عشق
به لب هایت چشم می دوزد
به دیدنم بیا
که مشتاقم به شنیدن ترانه ای از تو
تا در خلوت شبانه
در آغوش عشق
آرام...
عیسیا نفسان
کوچه با پای غزال تو چمیدن دارد
لاله در سایه لطف تو دمیدن دارد
چاک پیراهن گل کار قضاوقدر است
دامن یوسف چاه تو دریدن دارد
نوش عیسی نفسان باد تماشای سحر
شاخه مریم و اعجاز تو دیدن دارد
گوهر جام تجلیی تو ناب است ولی
از لب...
پنجره ی چشم هایت را
هرروز صبح
با بوسه وا می کنم
به خورشید!
تا عشق بتابی...
زیبای من!
🟦 سیامک عشقعلی
بعد از چشمانت
نه دگر سیگار به کار می آید نه دگر گریه که دوای درد عاشقی فقط مرگ است و مرگ....!
آنی
هر صبح
با طلوع نگاهت
بر سجاده ی دوست دارمت
می نشینم
و پیشانی بر مِهرت می گذارم
با حیّ علی الصلاة عشق
که از مناره های قلبم
شنیده می شود
بادصبا
ای حافظ به شاخه نباتت قسم...به عشقی که در سینه داری...به ثانیه های یلدایت....
امروز برایم خوب دراور.
راستش را بخواهی خسته ام از انتظار....!
آنی
هوای گفتن شعر از تو را به سر دارم
تو را که دیددلم بی درنگ عاشق شد
دوباره دفتر شعرم پر ازشقایق شد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
به هر جا رو کنم جز عشق ازاو رد پایی نیست
به هر در میزند این دل به جز مهرش نمیبیند
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
از خانه ی ما بهار را دزدیدند
دلگرمی عشق و یار را دزدیدند
ما فکر زمستان و شب یلدایم
دزدان شب و انتظار را دزدیدند
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
به انتهای حیاط کوچک و سرسبز رسیده ام
بر درخت خانه ی مادر بزرگ اناری خودش را دار زده
واز سر سرخش گریه ی خونینی به تن درخت اویخته
مادربزرگ میگوید انار عاشق پاییز بود و پاییز رفتنی
در آخر هم نماند
انار دانه دانه اشک ریخت و صد تکه...
آخرش یک نفر از راه میرسد
که بودنش جبرانِ تمام نبودن هاست.
قطار تو را می برد
و من در هیچ ایستگاهی پیاده نمی شوم!
چه در ذهنم اردیبهشت را هرروز باتو قدم بزنم
چه در همین لحظه
همین جا
ببوسمت و زیبا شوی!
در هر صورت
عشق مقصدی ندارد جز باتو بودن...
سیامک عشقعلی
یه روزی، یه جایی مثل بچگیام دو تا شیر کاکائو میگیرمو میرم پیشه جمعه،
ازش میخوام هر چی غم و غصه و دلتنگی تو دلشِ بریزه بیرون..
آخه هر جمعه که میشه ، با سنگینی بغض و نگاهش منو یاده تو میندازه،به نظرم یکی باید به دادش برسه
هر که رد شد گفت:
الهی چشم انتظار نمانی...
و ندانستند که من سال هاست که چشم انتظار چشم های تو هستم در این کوچه ی متروکه...
ماجرا را که گفتم، بغض انباشته ترکید.
و در آن دم پی بردم که بالشت ها بزرگترین مخزن اب شور جهان اند...!
آرام بگیر جانان من....
روز های خوب هم میرسد.
تا آن وقت فقط چشم هایت را ببند و در رویای بیداری سر کن..
آنی
بامن اگرنمے مانے
یادت رابامن بگذار
دوستم اگرنمے دارے
نگاهت رابامن بگذار
من بایادتوزندگی هاکرده ام..!
..نگین رازقے..
جالب است....
با قلب آدمها بازی میکنند...
دیگران را عاشق میکنند....
قلب های را فریب میدهند.....
دختران را از درون میکشند......
و از خدا میخواهند قلب هایشان آرام یابد..!
ما زن ها ...
نه عشقمان را با ملاک ثروت انتخاب می کنیم
نه بدنی ورزیده و قد رشید
و ته ریش و عطر تلخ ...
در رویاهای پانزده سالگی مان مرد رویاهایمان این چنین بوده
ولی ...
ما عاشق کسی می شویم که بوی ماندن بدهد
کسی که بفهمد...
با هزاران چشم گاهی بد مراقب هستی و
دزد اما پیش چشمت منزلت را می برد!
عشق مثل آسمان آبی ست از هرجای شهر
یک نفر یک روز می آید دلت را می برد!
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی