متن کوتاه عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کوتاه عاشقانه
عاقبت در حسرت آغوش تو جان میدهم
در کنارت بوی شبنم بوی باران میدهم
پیچک تنهاییم پیچیده در گلدان دل
جرم سنگینم چه بود این گونه تاوان میدهم
پشت پنجرهی حنجرهی تنهایی
یک نفر
دارد آه میکشد آرام
نم نم باران
مینوازد گونههای خیسش را
و بغضی سرد
میفشارد گلوی خستهاش را سخت...
✍ دُردِ دَرد
@bzahakimi
بی دلیل نیست؛
گر غریب شد،
دلِ نجیبم؛
دَرْک داشتم؛
که دُردِ دَردِ سینه شد نصیبم...
کاش میدونست چشماش شده همه دنیام.
میدانی عزیزم؛
تو مقصر هیچ یک از زخم های من نبودی!
فقط کمی دیر رسیدی...
من برای لمس شدن زیادی شکسته بودم.
ردّ عشوههایت
غوغا میکند مدام
در گذرگاهِ عاطفهام
درگذر از اشتباهم و
برگرد کنارِ دلم!
بام تا بام
از اوجِ قلّهی سپیدِ مهر
نگاه کن
خورشیدِ احساسم را!
با تو شکوفه داد،دل از خاکِ خستگی
باران شدی و ، بردی از این خانه دردها
در موج خستگی ، نفست چاره نجات
چون واژه ای سپید ، به تکرار لحظه ها
در من شکسته بود، همه جا راهِ عاشقی
مانند شاعری که بمیرد ، کنارِ واژه ها
عشقی که...
دل داده ام به چشمی و دلدار نیستی
آتش زدی به جان و خبر دار نیستی
در خواب هم کنار تو آرام میشوم
اما چه سود ؟ خواب من ، بیدار نیستی
پروانهی احساسِ جان، شد ثبت در شورِ نهان
خودکارِ دل پُرکار شد، در گوشههای دفترم
پروانگانِ سینهام، پوینده وُ، پُرجنب و جوش
با خیزشی پیوسته از: نامنتهای باورم
تا اوجِ موجِ عاطفه، هر دم، تماشایی شوند
همواره جوشان و، روان؛ چون حسّ اشعارِ ترم
ندیدی مرا چشم بستی و رفتی
نپرسیدی از قلب من کی شکستی
فقط رفتی و بغضِ شب ماند و یادت
ندانی که قلبم چه زیبا شکستی
❤️✨
@bzahakimi
هوای با تو بودن،
نفس، نفس،
محبّت را،
در سکوتِ سینهام،
فریاد دارد؛
هوای من باش!
شبی با عاشقی دیگر کنار و زیر دوربین ها
برایت شعر می گفتم و تشبیهی به شب بوها
عزیزم ناتوان است این وجودم بهر توصیفت
تویی که صد بها داری به ابروها و گیسو ها
شبی من ناگهان دیدم صدای رقص و آهنگ است
ولیکن من ندیدم که عزیزم نزد من باشد
بهاری گه که می آید به همراه فصولش است
ولی این عشق بدکردار همیشه غصه ها پاشد
bzahakimi@
بستری، از مِهر میخواهد دلم
تا فراموشش شود شبهای هِجر
❤️
bzahakimi@
قلبم، به هوای تو زند شورِ نفس
حسّم، به جز از تو، نکند میل به کس
زیباست، نگاهی، به دلِ من که فقط
محتاجِ نگاهِ دلِ تو، باشد و بس
یک بار گفتی:
«دوستت دارم!»
و من صدها بار،
در تنهایی مفرط،
به این حسّ مثبت،
نیک اندیشیدم؛
صدها بار،
«دوستت دارم» را،
تکرار کردم...
تو نباشی ،
جهانم ، جان ندارد،
و من ، بی جان،
« هم» به انتظارت ، نشسته ام
«هم » به دنبال جان می گردم،
برای جهانم .
احساس، به جامِ نگهِ «تو»، دارم؛
پیوسته از این حسّ صفا سرشارم!
آیا که شود، باز بیایی پیشم؛
تا بنگری احساسِ دلِ بیمارم؟
میشود دل سرخ؛ وقتی، میزنی بر صورتِ آن
سِیلی از، آبِ صفای نابِ جوی خاطراتت
دل طراوت میسِتاند، از صفای حُسنِ قلبت
آب مینوشد وجودم، از سبوی خاطراتت
سرخ میگردد دلم، از شادیِ بودن، کنارت
آبیِ احساس دارد، رنگ و روی خاطراتت