متن احساسات عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات احساسات عاشقانه
سوال عاشق به معشوق که من کجای زندگیتم؟
تو، باران ناگهانی یک غروب گرم،
ردپای نسیمی که خواب موج را پریشان کرده،
تو، نورِ محوی که از لابهلای پردههای خاکستریِ زمان
بر خاطراتم میتابد—
نه دور، نه نزدیک؛
نه آغاز، نه پایان؛
تو، آن سکوتی که پیش از طوفان،
و...
آنکه پریشان میکند حال مرا با یک نگاه، تویی.
پشت پنجرهی حنجرهی تنهایی،
یک نفر،
آهسته،
آرام،
بی صدا،
نجوای شبانهی دل را،
با ژرفای بینهایت عشق،
فریاد میکند!
اما زمستان همیشگی نیست، نه…
حتی در قلبِ یخزدهترین درخت
جرقهای از امید هست، پنهان و گرم.
بهار خواهد آمد،
با نوازشی آرام و بیصدا.
شاخههای خشکیدهام
جوانه خواهند زد دوباره، با عشقی تازه.
کلاغها خواهند رفت،
و جایشان را پرستوها پر خواهند کرد،
با نغمههای زندگی.
کسی از راه...
عشق میآید؛/ دل پرواز میکند؛/ شور میبارد؛/ شوق آواز میکند؛/ فریاد میزند:/ وه! عجب حالی!/ پوست میدرَد از خوشحالی.../ نفسی شاد؛/ تنفسی آزاد،/ موجِ وجودت را،/ تا اوج رها،/ پرواز میدهد.../ ناگاه.../ با یک تپش؛ با یک تکان،/ فرو میریزد قلب یک رویا.../ تو میمانی و حیرانی؛/ و چشمانی، مخمور...
"موج عشق"
عشق، موجی است که ساحل را نمیشناسد،
در تلاطمِ بیپایان، به دلِ شب میکوبد،
و در هر برخورد، نام تو را زمزمه میکند...
خدا حافظ ،
ای که رفته ای !
ولی نرفته ای
از دلم برون...
زمستان است
سردِ سرد
اما دلم گرم توست
تویی که چون خورشید
تابنده ای در وجود من
حتی اگر دور باشی
دورِ دور
اما باز هم
خیالت جان می دهد
به نگاه خسته ام و شکوفا می شودلبخندم
همچون غنچه ی گل سرخ
دو دست گرمت تـو دستای من تـو آسمونا ستاره ی من!
من سنگ صبور غمهاتم من دل ناگرون چشمهاتم!
از تو می نویسم
تویی که نمی دانم کجای این جهان هستی
نزدیکی یا دور
آیا اصلا هستی ؟!
یا تنها در خیال من حضور داری ؟!
نمی دانم
اما از تو می نویسم تا برسد به گوش باد
و زمزمه ی قاصدکها و چکاوک ها
چهل کلاغ شود
شاید...
مشتاق دیدنت هستم.
آن زمان که دلم سخت بهانه ات را می گیرد.
این روزها
جای نبودنت تیر می کشد
و بغض کهنه ای گلویم را می فشارد
بیا در این وانفسای زندگی
کمی از دوستت دارم هایت را
برای من کنار بگذار
که من برای شنیدن واژه های احساس
محتاج لب های توام
عقل می خندد به حالِ این دلِ دیوانه ام
بی خبر از اینکه دل با عشق دارد گفتگو
بام تا بام
از اوجِ قلّهی سپیدِ مهر
نگاه کن
خورشیدِ احساسم را!
چتر دستانت را
سایهسارم کن
تا احساسم
رها گردد
از دست باران دلتنگی
ای آرزوی دیده ی منتظر مینا چگونه ای ؟
ای مونس دل منه تنها، بی من چگونه ای؟
اینجا شلوغ است اما صدای پا نمیآید
در آن جهان، تنهای تنها بی من چگونه ای؟
دُر است وجود تو و دریاست چشم من
ای دُر جدا مانده ز دریا بی من...
موج، خسته، خسته،
خود را به ساحل میرساند؛
موج، تشنه، تشنه،
تن را به دلِ ساحل میسپارد؛
امّا،
چو از سینهی سنگِ ساحل،
احساسی نمیبیند،
زود میفهمد:
جای او همان دریاست!
دریاییبودن، بس زیباست!
پ. ن:
بخش پایانی این دلسروده دارای آرایهی ادبی «حُسنِ تعلیل» است.
در حصار تمام دلتنگی ها
تو را با تمام وجود
نفس می کشم
ای کاش به ضربانی که
هر لحظه به عشق تو می تپید
ایمان می آوردی
و دوستت دارم های مرا
بر تنت می کردی
که تنها به آغوش
تو می آید
گاهی عشق شبیه نسیمیست که بیصدا میوزد، بیاجازه وارد میشود، و بی آنکه بفهمی ، تمام وجودت را تسخیر میکند. تو همین نسیمی بودی !
- غسان کنفانی میگه :
«تو اما وارد رگهایم شدی، و همه چیز تمام شد...
و خیلی سخت است بخواهم از تو شفا یابم.»
و...
✍ گوشِ عطش
کانال تلگرام: @bzahakimi
در گوشِ عطش، باز بخوان نغمهی راز
با رقصِ نفَس، حسّ مرا باز، بساز
وقتی که تبِ عاطفهاَت، شورش یافت
با سازِ صفا، شورِ محبّت بِنَواز