دوشنبه , ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
هرچه به خواب هایم می گویمتو دگر نیستی ولی باز تو را می بینند...!!ارس آرامی...
هیچ وقت فراموش نکردم اون رویدادی رو که گفتن بخواب بزرگ میشی یادت میره پس بخواب...
کوتاه ترین قصه ی شب رابه من بگو ...با یک شب بخیر از زبان تومیشود خدا را هم درخواب دید......
خانه ی خاطراتت متروکه شدولی گهگاهی زلزله ی خواب هایت گردوخاکی به پا می کند که جاذبه را هم شکست می دهدشیوا احمدی الف...
چه خوب میشددر اوجِ خستگیِ شبوقتی از دلتنگی بخواب می رفتمپس از کابوسِ تلخِ نداشتنتنیمه یِ شبدر آغوشِ امنِ تواز خواب می پریدم...
عاشق، به خواب تن ندهد جز به خوابِ مرگوان هم بدین امید که بیند جمال دوست..."طالب آملی"...
گاهی خوابت را می بینم ...بی صدا ، بی تصویرمثلِ ماهی در آب های تاریککه لب می زند و معلوم نیستحباب ها کلمه اندیا بوسه هایی از دلتنگی ......
دلم هر شب مسافرىبه سوی توستتا بین دستانت به خواب برود...!!...
حتی خواب هایم نبودنت را فراموش نمی کنندبعد از تو هر شب تنهایی ام را به رُخم می کشند…...
شبها به پهلو میشوم هردماز فکرتو دیوانه می گردمفکرت مرتب میبَرَد دل راآخر چرا از قلب تو طَردم؟با این سوالم فکر ها پر زداین بار پهلو را عوض کردمیکبار دیگر یاد تو پَر زدآمد نمک پاشید بر دردمدل را دوباره با خودش برد وای کاش من پیش تو برگردمحالا دگر من غرق در رویامآنجا کنارت در شبِ سردماما مگر او جای دیگر نیست؟پس من پی عشقِ که میگردم؟یکبار دیگر فکرها پر زدمن باز پهلو را عوض کردماین طرز خوابِ هر شبم گشتهعشق تو باشد دار...
هر شبخواب کسی را می بینمکه نیست..و هربار با گریه از تو می پَرَم......
جهان آلوده خواب است !!(سهراب سپهری)...
دنیا گهواره استخوابت میکندپستان توهم در دهانت میگذاردمیرود و هر چه داری با خود میبردبیدار که می شویمیفهمیعمر به قدر همان خواب در گهواره بود....
خواب دیدم از آسمان انار می باردسرنوشت دانه ها امایکسان نیستبرف در سکوت مینشیندانار در خون ...ما که دانه های دلمان پیدا بود...
خواب فَقَط خواب نیست، یِ فَرارِه...
مزرعه ی عشق...پیر فرزانه چنین گفت که انسان کان استحاصل مزرعه ی عشق،فقط انسان استوقت آن است که از خواب گران برخیزیمعاقل آن کس که بداند به جهان مهمان است شرف.م.شمیم...
باید از اول این شعر تو اینجا باشیاعتبار غزل و صاحب امضا باشیرو برویم بنیشین، حرف بزن ،قهوه بنوشقسمت این است که هم فال و تماشا باشیآمدی تا که جهان خانه تکانی بکندو تو آن نقشه ی جغرافی زیبا باشیمیتوانی فقط از فاجعه ی چشمانتیک شبه تیتر شوی ،صدر خبر ها باشیآه! شیرین تر از این هم مگر امکانش استکه تو فرهاد ترین قصه ی دنیا باشیآمدی تا که تو را خواب ببینم هر شبصبح تعبیر من این است که (رویا)باشیقطره ای از تو برای عطشم کافی ...
شب ها پیش از آنکه به خواب برویمچقدر حرف داشتیم که بزنیم،انگار حرف های ما تمامی نداشت.چند بار پیش آمد که طلوع را دیدیمو رنگ خواب ندیدیم!آخر چه شد، که حال دیگر می آییمو خسته و بی صدا می خوابیم؟!شبها دگرگون شده؟حرفها تمام شده؟یا ما تمام شده ایم؟!...
شباشک زهره می چکدبرگونه های ماهتلخند خاطره ای خوشکه خوش نماندافیون خواب را به کامم چکانده استتصویر سرد دیوار روبرورویای کودکانه پرواز راخمیازه می کشدتا انجماد خوابو رهاییزین آه بی پناهیک پلک فاصله استهرچند یاد توبیداری هزار روز خسته رابیچاره می کند....
دلگیرم از پاییزاز تمام غروب های غمگینشکه چوب خط نبودن هایت رابر دیوار دلم کشیددلگیرم از تواز تمام عاشقانه های نگفته اتکه به جانِ گوش هایم بدهکاریدلگیرم از خودمکه هنوز دلخوشم به یلداو چند ثانیه وقت اضافی اش ....که شاید برگردینه !تو بر نمی گردیو زمستان سیلی محکمی ستبر صورت رویاهایمتا از خواب چندین ساله ی عشق بیدار شوم ....
شب بیداری های منهمه از سر دلتنگی نیستراستش را بخواهی می ترسم معجزه بیاید تو را بیاوردو من خواب باشم......
خوابت را به هم نمی زنم بوسه ای روی گونه ات می گذارم و بوسه ای از گونه ات برمی دارم آنچنان آرام خوابیده ایکه دلم نمی آید رفتنت را شیون کنم...
بی من چگونه رفت؟ مگر دوستم نداشت؟آخر چه خواستم که دگر دوستم نداشت ! آن اشک های شوق در آغازِ هر سلامآن خنده ها چه بود؟ اگر دوستم نداشت آه ای دل صبورِ کماکان در انتظار!آه ای نگاه مانده به در! دوستم نداشت کار رقیب بود که نامهربان مناز روز دیدنش به نظر دوستم نداشت من تا سحر به گریه و او تا سحر به خوابدردا که قدر خواب سحر دوستم نداشت... ....
قصّه ها که تمام می شوند آدم ها به کجا می روند؟چون غم آید به میان؛ خواب کجاست ؟...
در آن هنگام که شب فریب ثانیه های خاموش را می خورد خواب همه جا را فرا گرفته است.آسمان رنگ عوض می کند و پهنه به تاریکی می دهد.خوف همه جا را گرفته است، ستارگان آن دم نور را به فراموشی می سپارند؛ اما همچنان زندگی ادامه دارد تنهاساعتی زمان حبس و زندانی ثانیه های خاموش می شود و تاریکی را همچون رنگ مبهمی بر آسمان روانه می کندشب غلیظ است و همه چیز را در خود گم کرده است، تاریکی همچون سایه ای سنگین و خموش روشنایی را می بلعد و شوق هر موجودی را کور می...
تو را در پریشانیِ خوابی دیدم؛سراسیمه بودی ورنگ به رخسار نداشتی.پا برهنه و بی واهمهمی دوییدی...می دویدی تا به آغوشم برسی،رسیدی و من را در حریمِ امن ات جای دادی.اشک شوقم را با دست هایت پاک کردی.بی پروا مرا بلند کردیچرخاندی و چرخاندی؛من جوانه زدم، سبز شدم!آن جا یافتم کهمن فقط در حصار دستانِ توپیچکی می شوم؛و رو به آسمان اوج می گیرم.زل زدم به توبه خطوطِ موازی صورتت؛گویی فلسفی ترین داستانِ قرن را می خواندم؛می خواندم...
گاهی اوقاتبه تحریر آورم افکارِ خویش راو محکوم می کنمرویداد های پس و پیش را.چشم ها را می بندمو هجوم می برم به عقیده هاجای هیچ انکار نیست،من پرم از حیله و فریب ها.گویم که،چه موجودیست این جهانِ پست؟هیچ بود و به خدا هیچ هست!تو اگر جوابی داری، باید بشمارم تا شصت.حالا که در خونَش،شادی های کشنده را کم داردو تا دلت بخواهد در خودش غم دارد!اگر بخواهی بمیری، این حوالی سم دارد؟!عدالتش این است کهدر آخر سپرده می شوی به خاک...
امشبشیک ترین لباس هایم را می پوشممی خوابممنتنها دیوانه ای هستمکه دوست داردقرارهای عاشقانه اش رادرخواب بگذارد......
دلم میخواست چون پروانه ای دورو برت بودمو یا شاید نگینِ ساده ی انگشترت بودمنگاهم میکنے دنیا شبیهِ چشم های توستچه میشد صاحبِ آن چشمهای محشرت بودم؟صدایم میزنے انگار میخندد خدا امّاصدایم میزنے خواهر،چه میشد همسرت بودم؟تورا دیدم که روی مادرت را بوسه مے دادیبه فکرم زد دوباره کاشکے من مادرت بودمنشد پروانه ات باشم، نشد دُردانه ات باشمفقط در خواب خود دیشب من عشق آخرت بودم...
طرح ناب خنده ات هوشیار میخواهد مگر؟عاشقی را با تو غم بسیار میخواهد مگر؟راه ها گم کرده بودم با تو من پیدا شدمدیدنت هرثانیه بیدار میخواهد مگر؟من تو را در خواب هایم شب به شب سر میکشمتکیه دادن بر دلت دیوار میخواهد مگر؟لحظه ای از یاد تو غافل نشد این قلب منقاتل لبخند ها هم دار میخواهد مگر؟کاش میدانستی ام این روزها دیوانه امدرد بی درمان شدن جز یار میخواهد مگر؟...
می گی: اینجا پاییز نیست. شبیه خوابه. پرواز نمی کنم، ولی سبک شدممی گم: خوابم ... دارم خواب می بینم. تو رو می بینم. اون دور وایستادی. خودت دوری، ولی.... ولی صدات نزدیکه .... انگار کنارم نشستی ....می گی: آره. منتظرم. منتظرم یکی بیاد از دورتر حالمو ببره با خودشمی گم: زنگ زده بودی . ندیدم. دلم می خواست صداتو بشنوم. یادم رفت. ...یادم رفت صداتو حفظ کنم.می گی: گریه می کنی؟ اشکاتو پاک کن، من پشت دیوار، چسبیدم روی آجر ها. فقط.... شاخه ها رو...
بالاخره یک صبح بیدار می شویمو می بینیم که برف باریده...یک برف ساکت و آرامهمه جا را یک سکوت سفید فرا گرفتهو دیگر نه خبری از خون و خون ریزی خواهد بود،نه صدای مسلسل،نه صدای زوزه ی گرگ ها ...بالاخره یک روز صبح بیدار می شویمو می بینیم که باران باریده.اشک ها شسته، غم ها را بردهو دکه های روزنامه فروشی و کلمات دروغ روزنامه ها را آب برده،همه جا تر و تازه شدهو رنگین_کمان ها بیرون زده اندو همه جا رنگ آرامش گرفته.بالاخره یک روز صب...
می رفتیم اگراز این خواببه خوابی دیگر .بهتر بود از اینبیداری عذاب آور...
لااقل به خوابم که می آییبا آغوشت بیا،برای برگشتن شتاب نکن،و چه اشکالی دارد اصلاً؟ خواب است دیگر! گاهی جا بمانفکر کن خواب بوده ایفکر کن خواب دیده ایفکر کن خواب مانده ایلیلا کردبچهبخشی از یک شعر...
به وقت ِشبآرام باشمن ستاره ها رامیشمارمخوابت که بردتا صبحسیر نگاهت میکنم......
بال و پَر نداشته ام اماتا دِلت بخواهد،پریده امنیمه شب،از خواب.......
قبل از اینکه بخوابم ، خواب می بینم...خواب چشمهای تورا....خواب میبینم رفته ای! نه انگار خواب نیسترفته ای...قبل از اینکه بخوابم، بیدار می شوند تمام کابوس های دیشبم...خواب می بینم آمده ای!دستهایم را می فشاریمی گویی آروم باش برمیگردم...لبهایم می شکفد...چشمانم برق میزندقلبم پر تپش تر از همیشه...و خوشحال می گویم می دانم بر میگردی میدانمبدون منبرای تو هم سخت استمی دانم،کی ؟ کی برمیگردی؟؟؟دستهایم را رها می کنی!و می گویی...
خواباگر می شُد بِدَرَد نخوابم رالبانِ گاهیِ اُفتاده بَر خاک بودبوسه هام...شعر : حادیسام درویشی...
_الو؟_جانم!_کجایی؟ دیر کردی یا نمی آیی؟_رسیدم،واحد چندم؟_بیا! بالای بالاییرسیدم خسته روی مبل... :"کولر را بزن لطفا!"جلوی بادِ کولر موی تو زد سر به رسواییسپس عطر تنت پیچید، من را هم هوا برداشتکه در تنهاییت امشب کنم آغوش پیماییدلم از استرس مثل سماور داغ می جوشیدتو هم می ریختی در استکان بخت من چایی(زیادی خسته ای، رنگت پریده، استراحت کنالهی که بمیرم من!، بفرما چای آقایی!)نشستی رو به رویم، عشق از چشم تو جا...
دیشب خوابت را دیدمصبحشمعدانى باغچه مانگل از گلش شکفته بود...!...
دیگر از خواب هم کاری ساخته نیست,نه مرا میبرد,نه تو را می آورد,تشدید میگذارد روی دلتنگی هاو منعاجزانه تا صبح,دخیل میبندم به ضریح آسمان!شاید با سپیده,تو هم برسی...!...
بیا قرار بگذاریم هر چند شنبهدر خوابیخیالیجایی...یک دلِ سیرهم را ببینیم...
دیشب خواب تو را دیدم...الهى مثال عکس قرص ماه که در آب افتاده پرچین و شکسته نباشى...الهى بتابى و بدرخشى ...صاف و شفاف ...الهى هرگز ابرهاى سنگین غصه روى صورتت را نپوشاند...الهى تعبیر خواب من اینها باشد...
هرشبخواب را فریب می دهمبرای نیم ساعتی بیشتر در فکر تو بیدار ماندن...برای پاشیدن رنگ بنفش، نارنجی و آبیبر تابلوی نقاشی آینده مانقدم زدن با تودر کوچه پس کوچه های تاریک و روشن ستارگان،شنا در خلاف جهت بادهاآشتی های بی درنگپس از قهر های بی انتها،پشت پا زدن به سنگ های دنیابه راه افتادن نگاه بر لب ساحل سرخ ترین دریا،گم کردن راهدر پیچ و خم های موهای بلند و کوتاه،خندیدن به ترک های دیوارحتی در عبور از مشکلات ناهموارو روبرو...
هر شب خواب می بینمستاره ها دورترزمین ناموزونسکوت مطلقآهستهدست می کشم بر خیالمشکر خداتُو هنوز از فکرمنرفته ای....
شب بِخیر که میگوییتمامِ آرامشِ دنیا برایِ من میشود...!هر چه حسِ خوب...حالِ خوب...در دنیا هست به سراغم می آید...!با رویایِ اینکه شبیدر کنارِ تو ...در آغوشِ تو ...با نوازشِ دستان تو به خواب بروممیخوابم....!...
محبوبم... من یقین دارم که یک روز بیدار خواهم شد..شاید یک صبح خنک پاییزی...من بیدار خواهم شد و بی تفاوت به تمام خبرهای جهان، رادیو کوچکمان را آنقدر روی موج های موسیقی تاب خواهم داد تا به شعری از فروغ برسد...محبوبم یک روز بیدار می شوم و دیگر نگران تو نخواهم بود..دیگر به تو زنگ نخواهم زد..دیگر از شلوغکاری اول صبح گنجشک ها پشت پنجره گلایه نخواهم نکرد...محبوبم من یقین دارم در آن صبح دلکش، تمام پنجره های رو به خیابان را باز خواهم کرد... سرمای سحرگاهی ر...
از خواب من گذشته ایبه آرامیِ قوییدر دریاچه ی پاییزی...
من ادامه ی بیداری توامیاتو ادامه ی خواب من؟...
آسمان من پر از هواپیماهای ملخی تک موتوره ای است که هیچوقت قادر به اوج گرفتن نبوده اند، بیشتر شبیه سمپاش های روی مزارع ذرت توی فیلم های قدیمی سیاه و سفید شاید، با بدنه جعبه ای شکل و بال های نردبانی و خلبان های پالتو خز پوش و عینک های مخصوص. من هیچوقت پرواز را دوست نداشتم، پاهایم روی زمین که باشند خیالم راحت تر است. برعکس مادر که همیشه خواب می بیند دست ها را باز کرده و پرواز می کند، اوج می گیرد و بالا می رود. می گوید این تنها خواب تکراریست که از دی...