متن کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کوتاه
«المیرا ای گوهر نایاب» کان جاه
کز آب گوهرت بر لب رسد تبخال جانها را
دستی بر رویِ سَرِ بی کسیِ کوچه بکش
پنجره؛
تابِ نگاهش شده بی تاب،
بیا.
در دلم، حالِ بدی، جوشید و رفت
بهرِ گریان کردنم، کوشید و رفت
بس نمک، بر سینهام، پاشید و رفت
بر سرِ من، گردِ غم، پاشید و رفت
تو ماه هستی و
بوسیدنت
نمی دانی که
چه ساده
مرا هم بلند قد می کند...
او که از عشق فقط تَن خواهد!
بودَنش، حَتم گسستن خواهد
در بارگَهِ هستی!
آنجا که تو سَرمستی؛
وعده نده سَردَستی
شدم آواره ی چشمت،
به چشمان خودت سوگند.
که جز چشمت
به چشم من نیاید هیچ چشمی.
چقدر عذاب آور است.
آینده ای که تو در آن سهم من نباشی.
گناه من چیست.؟
که چشمان تو، دل هر عابری را میبرد.
سرگردانم میان خاطراتی که
لابه لای هیچ کدامشان تو نیستی.
یک خیابان پر گنجشک به پیراهن توست
دست را باز کن و بر قفسم دکمه بکش
چشم بستن بر دو چشم همچو آهویت چه سود
تا که این دل دم به دم بی چشم سر می بیندَت...
صبح من ازحنجره تو طلوع میکند
منتظر است که صبح بخیر را بشنود
سوختیم از اضطراب عشقی که بهر ما تسکین نداشت
خاطرمان ملول گشت و جانمان گرفت و لب نگشودیم
هوایم، با تو شد حالا، پر از مهر؛
نفس هستی و با تو، میکشم، دم!
مرا، مست از محبّت کن، دمادم
تو از جامِ تبِ صهبای احساس
دارد احساسم، سپاس از «تو»؛ که گشتی یارِ من؛
گشتهای یارِ دلِ تنهای شببیدارِ من!