متن آغوش
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آغوش
آغوشش برایم مسکنی بود که حتی شده برای چندین لحظه تمام درد هایم را التیام بخشید زمان را برایم متوقف کردو مرا از دنیای حال به دنیایی شبیه جهانی موازی سوق داد و معلق از هر حس و حالی کرد؛
اما تنها آغوشش نبود، آرامش وصف ناپذیری بود که مانع...
بند بند وجودم را
نذر آغوشت کرده ام؛
تو حاجت برآورده شده ام باش
گناهش با من...
- کتایون آتاکیشی زاده
قلبم از آن تو
روحم از آن تو
ذهنم در یاد تو
این است عاشقی،
بغضم از فراقت
حرفم در نگاهت
جانم در صدایت
راهم در صفایت
و وجودم از برایت..
این است عاشقی..
زندگی میکنم از برای تو
عاشقی میکنم در هوای تو
گم میشوم در آغوشت
دستی کِشَم...
گفتی بنویسمت غزل می خواهی!
غمگین شده ای و راه حل می خواهی!
بوسیدمت از بهانه ات فهمیدم
انگار فقط کمی بغل می خواهی!
🟪 شاعر: سیامک عشقعلی
گفتی بنویسمت غزل می خواهی!
غمگین شده و راه حل می خواهی!
بوسیدمت از بهانه ات فهمیدم
انگار فقط کمی بغل می خواهی!
🟪 شاعر: سیامک عشقعلی
زیبا تر از آن خنده ی زیبا وسط بغضِ بزرگ
دلچسب تر از عطر چای و قند هِلی
شیرین تر از طعمِ عسل در سبلان
تو در آغوش من از هر چه خوب، خوب تری:)
آرزویم همه این بوده که یک شب تا صبح
یک دل سیر به چشمان تو من زل بزنم
خیره در مردمک چشم غزالت شوم و
در تب خواهش بوسیدن تو جان بکنم
پنجه در زلف پریشان و کمندت بکشم
و تو نزدیک کنی فاصله را تا بدنم
سرِ مجنون مرا...
بیا برویم.
برویم آنجا که بوسه،
کمترین گناه عاشقانش باشد،
و آغوش،
منظره ی تمام
کوچه پس کوچه های شهرش …
فائزه حیدری
آغوشم را
برایت کنار گذاشته ام
حتی بوسه هایم را
شاید در عصر آغوش های یک روزه و بوسه های ساعتی!
عقب مانده ام بخوانند
اما من
به بازوانم تنها قول تو را داده ام
و سکوت لب هایم با همنشینی لب های تو خواهد شکست
عزیز دلم دلت قرص...
سال هاست هر صبح خورشیدِ آغوشت بر تنم طلوع می کند؛ در آشفتگی ها، سینه ات امانت دار اشک هایم می شود و به هنگام شادی، بازوانت شنوای خنده هایم.
شب هنگام که می رسد اما چشم باز می کنم. دلتنگی ها را به سینه ام می سپارم، دستانم را...
تشنهٔ دیدار رویت آب می خواهد چکار
آنکه بیتاب تو شد پس تاب می خواهد چکار
عاشق بیچاره حسرت می کشد آغوش را
عکس زیبای تو را در قاب می خواهد چکار
لحظه های با تو بودن بهترین دارایی ست
پس طلای پر عیار و ناب می خواهد چکار
شعر...
در کوچه پس کوچه های ذهنم پرسه می زنی
این طرف و آن طرف ...
هجوم خاطراتت آشفته می کند ذهن پریشان مرا
خاطراتی که همچو سایه, طول و عرضشان را
شفایت حضورت اندازه می زند
گاهی کم رنگ ،گاهی پررنگ
گاهی کوتاه و گاهی بلند ...
بسان نقاشی سیاه...
سیاهی گوی بلورین چشمانت در شب آنچنان درخشان وهوس آلودتر میشود که روح و جسمم را با تو در می آمیزد .و خیال داشتن آغوش نابت با آن بوسه های
آتشینت مرا تا مرز عشق و جنون میکشاند.
چه هارمونی زیبایی!!
سیاهی چشمانت
ابروان پر پشتت
مژگان در هم پیچیده...
لب های تو لب نیست دلیل مستی ست
چشمان تو چشم نیست عذاب قطعی ست
موهای پریشان تو یک جنگل بکر و
آغوش تو آغوش نه آرامش حتمی ست