متن انتظار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات انتظار
سخت ترین انتظار اون زمانی هست که منتظر برگشتن چیزی یا کسی هستی که سخت به دستش اوردی ولی آسون از دستت رفته بی دلیل بی خبر بدون نشونه سخت ترین انتظاره چون عقلت میگه برگشت غیر ممکنه ولی ته دلت هیچ وقت نمیخوای باورش کنی و فقط میتونی تا...
طراوت باران
(میلاد منجی عالم بشریت )
تو می رسی و جهان را قرار خواهی داد
به دشت و کوه و بیابان بهار خواهی داد
طلای ناب وجودت چه برکتی دارد !
به کیمیای محبت عیار خواهی داد
نگاه چشم و جمال تو غرق زیباییست
به دست این همه آئینه...
وقتی قهوه میخوری از تلخیش لذت میبری اما وقتی بادوم میخوری اگه تلخ باشه میندازیش!چون از بادوم انتظار تلخی نداری!
بحث، بحث انتظاره همین ...
هر صبح
خوش رنگ ترین لباس عشق را
بر تن واژه های عریان می کنم
و به انتظار طلوع چشم هایت می نشینم
تا زیباترین سروده هایم را
از لحن نگاه تو بخوانم
مجید رفیع زاد
کاش می توانستم:
دستان خسته ام را،
به ردای سبزت برسانم؛
و بگویم:
چقدر با تو آشنایم من!
کاش می توانستم:
مهِ رویت را ببینم؛
و آرام آرام،
نگاه آسمانی ات را،
نظاره کنم!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب آدینه ی انتظار)
شهر به خواب می رود
شب تنها شاهد
بی قراری هایم می شود
و من به امید آمدنت
با قایق خیال
کنار ساحل چشم هایت پارو می زنم
بیا که در انتظار موج نگاهت
دریا را در آغوش گرفته ام
مجید رفیع زاد
برای درکم عزیزم،دچار باید بود
در انتظار کسی بی قرار باید بود
میان شهر مثل های باز و کفترها
پیاده باشی و او هم سوار باید بود
درون خلوتِ یک ایستگاه متروکه
مدام منتظر یک قطار باید بود
ببند چشم و گمان کن پرنده ای هستی
که جای باغ به...
^انتظار پشت پنجره آنجا سخت شد که فصل ها می آمدند و می رفتند، برگ ها می ریختند و رشد می کردند اما او نمی آمد^
-هیلا بهرامی
@sheer sefid🌱🤍
وقتی دلم برایت پر می کشد
دلتنگ تر از همیشه
پناه می برم به آن کوچه ی بن بست !
با اینکه تمام مساحت آن
خاطرات قدم هایت را
در من زنده نگه می دارد
اما قلبم
سرشار از دلشوره هایی هولناک است
ترس نداشتنت
خاطرات سبز تو را تهدید...
کرشمه
بسته زلف یار خواهم شد، بی دل و بیقرار خواهم شد
شهره روزگار خواهم شد، عاقبت سر به دار خواهم شد
راهی لحظه ی سرآغاز و یک جهان آسمان پرواز و
محو آرامش گل ناز و چشمه ی جویبار خواهم شد
آه یک لحظه نگاهش من، جاده پیمای سر...
از این مردمانِ بدِ روزگار
ندارم دگر هیچوقت انتظار
هم آنان که اعضای یک پیکرند
همه تشنه ی خون یکدیگرند
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
از خانه ی ما بهار را دزدیدند
دلگرمی عشق و یار را دزدیدند
ما فکر زمستان و شب یلدایم
دزدان شب و انتظار را دزدیدند
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
آذر است و آخرین نفس های پاییز
و من همراه برگ هایی بی جان
میان کوچه های سرخ
زیر شلاق باران انتظار
هوای خواستنت را التماس می کنم
بیا و پایان بده
این لحظه های بی روح و سرد را
تا در این واپسین روزهای خزان
همراه با مهر
به...
پاییز رنگ جهنم به خود می گیرد
آنگاه که غم نبودنت
از گوشه ی چشم هایم چکه می کند
و دلتنگی در انتظار دست های نوازشگرت
دیوانه وار تو را فریاد می زند
بیا تا در پس این همه تاریکی
اندوه را
قربانی لحظه های شیرین با هم بودن کنیم...
هرشب خودم را در آسمان...
چند قدم مانده به ماه...
در آغوش ستاره ای کوچک و کم سو
زانو در بغل...
با موهایی آشفته
و چشمان غم آلودِ خیره به مهتاب...
و لبخند بی رمق
در انتظار تو نشسته ام...!
بیا و پریشان حالیِ مرا مرحمی باش
...
بهزاد غدیری...
شب هایم را
به صبح پیوند می زنم
و در انتظار سپیده ای روشن
چشم به راهی می دوزم
که خبر از آمدن تو می دهد
به انتظارت می مانم
حتی شده تا صبح با ماه سخن می گویم
بیا که وجود سرد من
محتاج آفتاب نگاه توست
مجید رفیع...
دیگر چه فرقی می کند
باران ببارد
یا نبارد!
وقتی چتر خیال تو
بر سر ماندگار است...
دیگر چه فرقی می کند
بسازم یا بسوزم!
وقتی عشق تمامش سوختن است...
دیگر چه فرقی می کند
چه روزی خواهی آمد
وقتی همه روز در انتظارم...
دیگر هیچ فرقی نمی کند
اما...
تو خورشید من باش
من در فصل سرد انتظار
آدم برفی می شوم
تو بتاب
تا قطره قطره
برایت بمیرم
مجید رفیع زاد
حریف خاطره هایت نمی شوم
حتی اشک هایم سد راه تو نشدند
جای خالی ات
اکنون سرشار از خاطره هایی است
سرد و بی روح
و من در انتظار
امید واهی آمدنت
مجید رفیع زاد
چه ساده دل...
ماه ها وسط این بیابون خشک
توی یک قایق چوبی
به امید جَزر و مَد نشستم،که شاید
آب به این دریای خشکی زده برگرده...
باید پام رو از این قایق بیرون بزارم.
امروز وقت رفتنه.انتظار کافیه
برای خودم یه حوضچه میسازم
شاید اندازه ی دریا نباشه اما...