متن بهزاد غدیری
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بهزاد غدیری
در این گودال آلوده منم در حبس پاکی ها
نمیخواهم فضایی را پر از چرک و تباهی ها
درون تُنگ خوش باشد به روی آب جای من
گریزانم زِ آزادی میان جمع ِماهی ها
از سنگسار دردهای بی شمارم
دیگر به پایان آمد آرام و قرارم
بغض قلم لبریز شد از حسرتی که
شد عاقبت گل واژه بر سنگ مزارم
«بهزاد غدیری»
دور از تو در این شهر مرا حوصله ای نیست
در یاد تو غرقم به دل امّا گله ای نیست
جاریست به شریان تنم بارقه ی عشق
تا لحظه ی تسخیر دلم فاصله ای نیست
«بهزاد غدیری»
غم دل را نه شب تار فرو می ریزد
نه پشیمانی هر بار فرو می ریزد
بندبند دلم از حس قشنگی پر شد
که هر آن پرده ز اسرار فرو می ریزد
بغض غمگین نگاهم چه غریبانه و تلخ
در همان لحظه ی اقرار فرو می ریزد
هرچه دیوار...
هر روز تو بر عشق بزن لبخندی
بر هر غم و اندوه بزن لبخندی
با عشق بلند شو به پا خیز هر روز
ای آنکه مثال گل ، به ما میخندی
«بهزاد غدیری»
از شعر و سرود و مهربانی بنویس
دلتنگ توام هر آنچه دانی بنویس
آلوده شده هوا نفس کم دارم
ای دوست به رنگ آسمانی بنویس
«بهزاد غدیری»
من چقدر خاطره ی نداشته دارم از تو ،
چقدر قرار های نگذاشته ،
کافه های نرفته ، نیمکت های ننشسته ،
چقدر دوستت دارم های نگفته ،
حرف کمی نیست وفاداری به دست هایی که تابحال لمس نکرده ای...
«بهزاد غدیری»
و شعر من تفسیری بود از چشم های او
آنگاه که باران ، لبریزِ احساسمان کرده بود
«بهزاد غدیری»
من یک آدم ساده و آرومم
که احساسات و عشق از دست رفته اش را در پسِ عمیق ترین لبخندش پنهان میکند...
بهزاد غدیری