متن جنگ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات جنگ
بر شانه هایِ شهر دیدم پیکرت را
با گریه بوسیدم تمام باورت را
بی خواب بودی از صدای تیر و آژیر
حالا خدا دارد به دامانش سرت را
باور نمی کردم بمانی پای حرفت
تا اینکه دیدم اشک های مادرت را…
زیباتری در عکس های جنگ! آقا
دشت شقایق کرده...
سلام همسنگرِ من! خوب هستی کربلایی؟!
چه جایی بهتر از آن جا که نزدیکِ خدایی...
اگر از حال من جویا شَوی، بد نیستم... باز...
خودت که خوب می دانی ندارم هیچ جایی...
و اما نامه ات را... داده ام دستِ همان که
هنوزم چشم در راه است تا روزی بیایی......
زندگی جنگ است!
و انسان دانا،
سربازی شجاع و بی باک است.
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
آنچه در تنم می چرخد
خون نیست
گلوله ای ست
بی قرار
که هر جا فرصت کند
عصب می کُشد!
«آرمان پرناک»
همه چیز
واقعی بود
حتی موشک کاغذی
حتی تخته سیاه
که پیشانی ما بود و
کلاس درس
اتاقِ تانکی سوخته...
ما الفبای واقعی زندگی را
با خونمان یاد گرفتیم!
«آرمان پرناک»
جنگ
تقویم را
سوراخ سوراخ کرده است
ورق پشت ورق
کدام تاریخ می توانم
با تو
قرار ملاقات بگذارم
زندگی؟!
«آرمان پرناک»
نمی ترسی
از هیچ چیز نمی ترسی!
جای گُل های دامنت
مین هم بکارند
باز هم بی پروا
می رقصی...
«آرمان پرناک»
چندیست درون من
جنگ بزرگی شکل گرفته است
که طی هر حمله
قسمتی از روحم ویران میشود
خ .نواندیش
۱۴۰۳/۱.س.ش
کاش
در جنگ جهانی بعدی
مردها دست از «دَردانگی» بردارند
به خاکسپاریِ تفنگ ها مشغول شوند
زن ها
به میدان بروند
و پیروز
نیروهایی باشند
که زیباتر می رقصند...
«آرمان پرناک»
فقط خم شدم /
از زمین کاغذی را بردارم /
که نصفِ صورتش سوخته بود /
نمی دانم چرا جنگل /
پشتِ سطلِ زباله ای پنهان شد !
«آرمان پرناک»
دخترِ سوار بر عطرِ مریم! /
گمشده ای منتظر است /
خلافِ بادِ گیج بچرخ /
بچرخ در صدای پژمرده ی زمان /
بچرخ در چشمِ آسمانِ خون آلود /
بچرخ در مغزِ تفنگ ها /
بچرخ در لباسِ بیابان /
بچرخ بچرخ بچرخ
و پیدا کن دستی را
که...
سنگین تر از تفنگ /
عکسی است که یک سرباز حمل می کند /
عکسی بدون رنگ
عکسی بدون رخ
عکسی تمام هیچ !
«آرمان پرناک»
تمام ترسم از .....روز های بیهوده است
و خستگی من از جنگهای بیهوده است
که خستگی ام از آن روزیست فهمیدم
برای هیچ بود ........ روزها که جنگیدم
تا کی قرار است گلوله /
جای خالیِ خال های پلنگ را /
پُر کند؟ /
تا کی قرار است تفنگ /
تنها زبانِ بدن ها باشد؟ /
تا کی قرار است جنگ /
بر پشت بامِ خیسِ خانه ها /
راه رود؟ /
آقای دوربین! /
شما جوابی بدهید!...
گر سیاست طلبان
بگذارند که بابا برسد نان می داد
اگر از جنگ گذر می کردیم
کودک از داغِ نبودیِ پدر
سر صبح ؛ جایِ تحصیل و خوشی سرگردان
می شود راهی این شهر مریض
چه بلوغی شود این بی پدری
کودکی با حسرت
کودکی از سر بی مهری ما...
باران
باران
زیر گلوله باران
بی چترِ جان
پا به پای خیابان
در هوایت قدم زدن
قدم زدن در هوایت،
این چه جنگی است که باخود دارم ؟
«آرمان پرناک»
نه کویر باران دارد،
نه خاورمیانه آرامش
آریا ابراهیمی
پیش از جنگ
سرزمینم، دختری زیبا و نورانی، بود.
افسوس!
بعد از جنگ،
دیدم که او سرزمینی به آتش کشیده شده بود.
شعر: ژنرال پاییز
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
عشق تو،
در گهواره هم همراه من بود!
جنگ نگذاشت،
که بزرگ شود!
شاعر: سردار قادر
برگردان به فارسی:زانا کوردستانی
در سرم قارقار می چرخد
مسلخی در تمامِ تن برپاست
حالِ سربازِ روی مین دارم
که خبردار می شود باباست...
«آرمان پرناک»
پلک هایم /
دمادم /
روی مین ها پا می گذارند /
در گلویم /
هزار کبوترِ تیرخورده /
هزار کبوتر بی پر /
هوای پرکشیدن دارند...
آرمان پرناک
جای زمستانِ اخوان
جای کتک خوردنِ پرچم از طوفان
جای تکان های یک جیبِ خالی
جای تنهاییِ تمامِ آدم ها
پُست میدهد
سربازی که حکم زنده بودنش
به شهادتِ پوتین های پاره بسته است
«آرمان پرناک»