شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
جمعه ها شرحِ دلم یک غزل کوتاه استکه ردیفش همه دلتنگ توام می آید ...!...
محبوبِ منامروز آرام در گوش آسمان آبی نجوا کردمدر گوش گلهای کوچک حیاط رازی گفتمو برای گنجشک های روی درخت حرفهایی زدمو از خدای بهار خواستم با بهار حال خوب بیاورد کهما کشتی شکستگان خسته ایم و جز امید به لطفِناخدای هستی،هیچ کس را امید رسیدن به ساحل امن نیست.همه ی این حرف ها را با قطره های اشکم به نسیم بهاری گفتم تا برایت بیاورد که بدانی دوستت دارم و دلتنگم ...هر نوازش نسیم بوسه ای ست که برایت فرستاده ام.میان تمام خبرهای بد کاش تو خب...
چقدر دلم میخواهد بدانم حالا که من نیستم حالت چگونه است بى من؟آیا تو هم وقتى نام مرا میشنوى دلتنگ تر میشوى برایم؟ وقتى باران میزند براى لحظه اى یاد من مى افتى؟ یاوقتى عطر من مشامت را پُر میکند، چشمانت مرا لو میدهد؟نکند دیگر دلت یاد مرا نمى خواهد؟!وچقدر این جمله مرا میشکند...
دلبر نازک نارنجی من ...یهویی یاد تو افتادم و یهویی دلم برات تنگ شدمن اتفاق های زیبایی که در زنده گی به شکل یهویی می افتند رو خیلی دوست میدارممثلا وقتی یهویی چشم هام به چشم هاش گره میخورد و یا درگیر لبخند زیباش میشدمو یهویی ، بی دلیل ضربان قلب تند تند میشدند و سلول به سلول تنم حسش میکردند ...یا مثلا الان که یهویی یاد تو افتادمیاد تمام زیبای های بی انتهایت ...تو تنها در گذشته زنده گی نمیکنیتمام ابعاد زمان رنگ تو را میگیرندگذشت...
مثلأ منمثل دختران فیلم های ایران قدیمهمیشه موهایم را میبافمسرمه میکشمکمی سرخاب به لب هایممیزنم...و چادر گلی به سراز کوچه ی شما رد میشوم...مثلأ تومثل مردهای آن دورانسر کوچه ایستاده ایزنجیر بلندی را در هوا میچرخانی..مرا برای چندمین بار میبینیعاشقم میشویکلاهت را روی سرت صاف میکنیچند قدم جلو می آیی...اما حرفی نمیزنی.!مثلأ منمیروم و پشت سرم را نگاه نمیکنم...تو همچنان ایستاده ایو به رفتنم نگاه میکنی!بعد از مدتی...
چقدر دلتنگ حضورت هستم!کاش تصویرت،نفس میکشید...
دلتنگ توام می کنم اقرار به این کاراز بغض من اصرار و از اخم تو انکاردل کندن تو باعث جان کندن من شداز من نفسی مانده تو انگار نه انگارای ناز تو ویرانگر شب های نیازمجان بخشی و جانکاه دل انگیز و دل آزاراز خیر حضور تو و دیدار گذشتممن قانعم ای عشق به یک وعده دیدار!از هر دری آمد دلم از پنجره رفتیبا زور نمی شد بکشم دور تو دیوارای عمر رسیده است به ما خیر تو لطفاً!در کوچه دلتنگی اندوه نگهدار...
نیاز مندم به تو،به تو احتیاج دارم شدید،مثلِ وابستگیِ ماهی به آب،مثلِ احتیاجِ آدم به هوا،مثلِ نیازِ آدم به حوا،میخواهمت عجیب،مثلِ نشستنِ اولین برفِ روی زمین،مثلِ تشنگیِ کویرِخشک و خالی برای باران،و من اینجابرای تودلتنگم عمیق،دلتنگ،مثلِ مادری که بعدِ چند سالِ دوریفرزندش را به آغوش کشیده باشد،مثلِ دخترِ چند ساله ای که گم کرده عروسکش را،شیرینِ همیشگیِ من،دلبرِ نازنینِ من،توی دنیایی که خدا دستِ آدمهارا از دو گوشه ی شه...
خوب که فکر کنی می بینی ما آدما حق داریم مرده پرست باشیم. که بذاریم یه آدم یا یه رابطه بمیره، بعد بگیم چقدر برامون عزیز بود. که بذاریم از دستمون بره بعد یادمون بیفته چقدر دوستش داشتیم.آخه مرده ها آروم و بی صدا زیر خاک خوابیدن و هیچ کاری به کسی ندارن. نه حرفی میزنن، نه دلی میشکنن، نه اعصابی از کسی خورد می کنن.خب دوست داشتنی تر از زنده هاان. دیگه ترسناک نیستن. دیگه آزارشون به کسی نمیرسه.قصه رابطه هاام همینه! آدما ترجیح میدن یه رابطه تموم شه و ...
جمعه ها شرح دلمیک غزل کوتاه استکه ردیفش همهدلتنگ توأم میاید...
دلتنگ که باشینفس هایتبوی کهنگی می گیرد....
کاش تو هم دلتنگم می شدی......
دلتنگ که میشومبا تو قدم میزنمتو سکوت می کنیمن لبخند میرنمتو نگاه میکنیمن لبخند میزنمتو گریه میکنیمن غرق میشوموناگهان کسی بر شانه هایم می زند...
بعد من یادم اگر بودی و دلتنگ شدیعشق را زنده نگهدار، شبیه است به من...
روزهای بهاری بیشتر از روزهای دیگر دلتنگت میشوم...دلتنگِ باران های بهاری که هیچوقت زیرشان با تو خیس نشده ام... دلتنگِ کوچه باغ های پرشکوفه ای که هیچوقت با تو قدم نزده ام...دلتنگِ درختِ بهارنارنجی که هرگز بوسه های مارا ندیده...و دلتنگِ نسیمِ بهاری که تابحال بینِ آغوشِ من و تو، گیر نیفتاده...فقط بگو چند بهارِ بی ثمرِ دیگر،مانده که بی تو باید دلبرانه هایش به شب برسند؟!...
هوهوی خزان و برگ زردی دارداحساس غریب و آه سردی داردیک روز که دلتنگ شدی میفهمیتنهایی لعنتی چه دردی دارد...
انصاف نیستحالا که عاشقت شدم،دیگر از اینجا عبور نکنی...من و خیابان به تو و لبخندهایتعادت کرده ایم...من به جهنم ،بیا که خیابان همدلتنگت شده است......
ماهپتوی سیاه شب رابه سر کشیدتا پنهان شودفهمید...دلتنگ تو ام......
آهای عاشق دیروزیتو قسم خورده پاییزیاگه هنوز هم تو دلت آثاری از برگ و خزون موندهاگه اثری از آیه های عشق تو مقدسات تو موندهاگر که فکر برگشتیاگر فصلها رو خوب گشتیاگر دلتنگ پاییزیاگر از غصه لبریزیبیا آغوش من بازهبیا نفس عشق و کنیم تازهمن هنوز عاشق غروب پاییزمهنوز هم بذر عشق و زیر قدمهای تو میریزم...
بلاتکلیفمبین دلخور بودن و نبودنقهر و آشتیمهم بودن و مهم نبودنمبلاتکلیفمدلتنگم میشوی هنوز؟!برایت مهمم هنوز؟!عاشقم هستی هنوز؟!امان از دست این سوالهاکه هر روز در دلم از تو می پرسم...بلاتکلیفم میان دو کلمهآری یا نه؟جوابش را نمیدانماصلا هیچ چیز نمیدانمفقط میدانم که می خواهمتهنوز....!...
سال ها بعد ...!مردى کنار تو ،جدول حل می کند ...!و زنى ،کنار من کاموا می بافد ...!و ما هر دو ...پشت پنجره اى رو به پاییز ،دلتنگ خواهیم بود ...!براى امروز ...!براى حالا ...!براى اینجا ...!...
دوست دارمدر این شب دلپذیرعطر توچراغ بینایی من شودو محبوبه شب راهش را گم کند.دوست دارمشب لرزان از حضورتپایش بلغزددر چاله ای از صدف که ماهش می خوانندو خنده آفتاب دریا را روشن کند.اما نه آفتاب است و نه ماهعصرگاهی غمگین استو من این همه را جمع کرده امچون دلتنگ توام....
والشمس وضحیهاوالقمر اذا تلیهاکه دلتنگ توام...
پاییزوفادار ترین فصل خداستحافظه ی خیس خیابان های شهر راهمیشه همراهی می کندلعنتی، هی می بارد و می بارد…و هر سالعاشق تر از گذشته هایشگونه های سرخ درختان شهر رامی بوسد ولرزه می اندازد به اندام درختانو چقدر دلتنگ می شوند برگ های عاشقبرای لمس تن زمینکه گاهی افتادننتیجه ی عشق است…...
پروانه های شادیبر دست های مهربانسرود رنگارنگ بهار رازمزمه می کنند.دلتنگم، بوی دست های مهربان رادلتنگم، شادی راچشم به راهم،بهار را ......
خوش به حال بوته ی یاسی که در ایوان توستمی تواند هر زمان دلتنگ شد ، بویت کند...
هنوز با نوای باران دلتنگ صدایت می شوم حضرت جاناندلتنگ ماه رخت می شوم ؛دلبر ازلی و نادیده و ابدی امآرام می شود ؛ ذهن خسته ام ؛ وقتی می بارد یاد بارانبی چتر می روم زیر باران ؛ در دیوان اشعار سپید ایواناو می بارد و من می شوم حیران ؛از های های سوزناک دل ناودانگرچه گشته ام سال ها ؛ بیابان ؛هنوز یکتاپرستم ونگشته ام پیرو خدایانبا اینکه ؛ خاکی ست ؛ جاده های ابریشمی این خیابانهنوز ابری ست ؛ دل پردرد این آسمان ؛با یاد و خاطرات اندوهبا...
دلتنگ اردیبهشت آغوش توام...
رویاهای رنگیم را به سقف خیال تو آویخته امهر بار که دلتنگ می شومرنگی از سقف خیالت می چینمو به لحظه های خاکستریم می پاشمعجیب عطرآگین می شود خیالهای رنگیمبا یاد تو....
دلتنگ روزهایی هستمکه معنی خداحافظتا فردا بود. .__.بیا قدم زدن هایمان رادوباره تکرار کنیم،این خیابان همدلتنگِ توست...!...
.دل تنگِ توأم و هر آنچه بینِ مان نبوده ؛دل تنگِ تمامِ خاطراتِ نداشته مان و اتفاقات پیش نیامده مان...حتی دلتنگ همین فاصله بینِ مان!و غم انگیزترین دلتنگی همین استآدم دلتنگِ چیزی شود که هیچوقت نداشته ......
نگران نباش، هیچ اتفاق خاصی نیفتادهفقط کمی دلتنگ تر شده امکمی خسته تر، کمی افسرده ترکمی پیرتر، کمی....راستی که چقدر کمی هایِ زیادیدارند به احوالاتِ بدِاین روزهای من اضافه میشوندمیدانی من همیشه از سمتی زمین خوردم کهاعتماد داشتم تکیه گاهم خواهد بودحالا وقتی با بغض روی زمین مینشینمو تکه هایِ غرورم را جمع میکنممیفهمم چه بر سرِ احساساتم آمدهگاهی وقت ها باید بعضی حس ها راتویِ نطفه خفه کردمن دیگر به دیوار هم تکیه نخواهم زدآد...
برعکس بعضی آدما که خلق و خوی اطرافیانشون مثلتغییرات جّوی، رو کیفیت کارشون اثرگذاره، هیچ چیز روش اثر نمی ذاشت.علاوه بر صاف و صیقلی بودنش، یکی دیگه از اشتراکاتشبا سنگ مرمر بی تفاوتیش به دنیای اطرافش بود.مثل گلای وحشی یه روز صبح بدون اینکه نگران چیزیباشه خوشحال به آفتاب و عابرا سلام می کرد.روز بعد یهو غیبش می زد و همه رو بدون اینکه بشناسنشدلتنگ خودش می کرد.وای که این جور تضادابه قشنگترین شکل ممکن آدمو دیونه می کنن....
دلتنگ توأم،حضرت معشوقه کجایی؟دل تنگ تو و در کف یک میز دوتاییدلتنگ تو ای حسرت ممنوعه ی قلبمتا کِی بنشینم ، تو از این راه بیایی؟جوری خبر از این دل وابسته نداریک انگار نه انگار...تو معشوقه ی ماییصد توبه شکستیم، تو را سیر ببینیملاقدرت و لاممکن از این عشق جداییهر چیزم اگر، جمله فدای تو کنم، بازکی میرسد این عشق،بدون تو بجاییاین جمعیت ازعشق چه دانند،که من راتجویز کنندم، دل از این عشق رهاییاسطوره ی پاکی و نجابت به جه...
دلتنگ که می شوم...پنجره ها را می بندم...کرکره ها را پایین می آورم...و روی سردر قفسم می نویسم...به علت برودت هوای عشق...همه ی پروازها به مقصد آسمان مسدود است......
بعضی ها خیال می کننددوست داشتن ساده استخیال می کنندباید همه چیز خوب باشدتا بتوانند کسی را عاشقانه دوست داشته باشنداما من می گویمدوست داشتن درست از زمانی شروع می شودکه بی حوصله می شودکه بهانه می گیردکه یادش می رود بگوید دلتنگ استیادش می رودبا شیطنت بگویددوستت دارم ...اگر در روزهایِ ابری و طوفانیدوستش داشتیشاهکار کرده ای!ما عادت کرده ایم همه چیز راحاضر و آماده بخواهیمهمه چیز آنطور که می خواهیم پیش برودو ا...
من از زندگی سر می روموقتی لبخندت را پرنده ها برایم می آورندو جهنمِ کوچکمریز ریز گل می دهد!زندگی از من سر رفته اماحالا که دلتنگ توام....سهمِ مرا از زندگیلبخندی کنببند به پایِ پرنده ایکه این نامه را برایت گریست.......
من می رومو کلیدِ این خانه ی دلگیر رازیر هیچ گلدانی نخواهم گذاشت.دلتنگ که شدیآمدی نبودمنگرد!باران،هرگز شبیهِ آنچه بودبه آسمان بر نمی گردد......
روزها با فکر او دیوانه ام، شب بیشترهر دو دلتنگ همیم، اما من اغلب بیشتر...
تفاوتی نمیکندکجای جهان باشی؛کجای جهان باشم؛هرگز تفاوتی نمیکندیک متر فاصلهیا حتی کیلومتر هامن هرثانیه دلتنگت میشوم...!...
دلَ م را دوست دارم؛وقتی برای تو تنگ می شودوَ تو را دوست دارم،که دل تنگم می کنی️️️...
دلتنگتم...یجوری که انگار سال ها کنارت زندگی کردمو هرروز، تو آغوش تو از خواب بیدار شدمو هر شب، تو اغوش تو خوابیدم!!یجوری که انگار سال هاست نیستیو من قد چن سال دلتنگی کشیدم...عجیبه که تنم مدام بهونه ی عطر تنتو داره!!عجیبه که وقتی خیره میشم به عکستو رو صورتت دست میکشم با خودم میگم چطور آدم دلتنگ آغوشی میشه که هنوز لمس نکرده؟!..چطور بی قرار دستایی میشه که هیچوقت نگرفته؟!..و چطور معتاد به صدایی میشه که هنوز از فاصله ی چند سانتی تو گوشش نپی...
کاش می شددر هر سبد واژه ای گذاشتجمله جمله اش را شست چیدو چه زیبا میبود ..کلمه های از جنس هلو سیبدر کنج باورت میچیدو با یک گازتمام طعم های خوش آن رادر گوشه ی قلبت می گنجاندیو دلت حکم همان یخچال را اجرا میکرد هر وقت دلتنگ این واژه ها میشدی و محبت خونت می افتاددر دلت را باز میکردی و یک واژه از آن را میچشیدی ........
دلم تنگ است و می گویی که می دانیچه سود از گفتنش وقتی که می آیی، نمی مانی...
حالم به حالت بستگی دارددلتنگ باشی رو به پایانم...
دلتنگ که باشی گاهی با کوچک ترین چیز میشکنی حتی تشابه اسمی......
هرچی بیشتر رویا پردازی کنیم دلتنگ تر میشیم!......
مثل یه دیوونمدلتنگ و بارونیاشکام سر میرهتوو هر خیابونیقلبم ترک خورده حال بدی دارمهیچوقت نفهمیدیچقدر دوستت دارم...
دلتنگ که میشوم به دیدار نیمکت قدیمیمان میرومواندکی انجا میمانم و به دریا خیره میشومتو چقدر شبیه دریا بودی!!!!مراشیفته خودکردی،به اغوش کشیدی و درعشق خود غرقم کردی و وقتی غرق در عشقت بودم !!مرا به سوی ساحلی نا امن پس زدی تو چقدر شبیه دریا بودی!!!!...
گفتمش:《ای مه، کجایی؟》 گفت: 《در هَنگ ِ تو اَم》گفتمش:《ای مه، چه رنگی؟》 گفت:《همرنگ تو اَم》گفتمش:《ای مه، چنین خونین تو از بهر چه ای؟》گفت:《گشتم کشته ای صد پاره، در جنگ تو اَم..!》هر شب ِ شَر، سر سودایِ سحر، حال تو بود...گفتمش:《ای مه، چه حالی؟》 گفت:《دلتنگ تو ام》.....