متن زمستان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زمستان
با خداحافظی، فصل پاییز، زمستان در راه است
برگ های درختان آرام فرود می آیند
رنگ های پاییز با نسیم ناپدید می گردند
روز ها کوتاهتر و شب ها طولانی تر می شوند
پرندگان خوش آواز به سمت جنوب پرواز می کنند
فضا از سرما پر شده است
یخبندان همه...
از تو تنها شالی می مانَد
کهنه تر از یاد زمستان،
و کلاهی گشاد
که بر سرِ دنیایت رفته است،
آی آدم برفی!
مثل آرزوهای محال من
روزی بُخار می شوی.
پاییز از راه می رسد
با کوله باری از مهر انار یزد، خرمالوی شیراز ، پرتقال گیلان
تا
آذر را به زمستان سپارد .
حجت اله حبیبی
در دامن مرگ، دلم نترس است
هر چند سرد و شکننده است
مرگ حقیقت است، نه ترسی در دلم
در هر حرکت، زمستانی خفته است
اما شعله های امید، هنوز روشن است
کاج هایِ سپیدپوش
صدایِ قیل و قال کلاغ ها مرا به خود می آورد
از جا می پرم،
گویی صد سالی به خواب رفته بودم
نگاهم میفتد به بسته یِ سرترالینِ رویِ میز
با خود کلنجار می روم که کُلِ بسته را یک جا سر ریز کنم در حلقم و...
بی تو،
یخِ این دنیای بد خلق پیشِ ما آب نشد …
باور کن بهاری که نفس های تو را نداشته باشد،
بهار نیست؛
بی نهایت زمستان است… زمستان!
زمان در رگهای زندگیم یخ زده است...
سرمای احساس های یخ زده تا مغز استخوانم را منجمد میکند و از انبساط روح یخ زده ام تکه هایی از آن از چشمانم سرازیر میشود...
و من در انجماد زمان و سایه سکوت ساعت ها تکرار مردنم را در روزمرگیهای زندگیم نظاره...
دلنوشته وداع زمستان:
زمستان برای رفتن پا تند میکند ! گویا زیر پای مردم زیبایی هایش پایمال شده در لحظات آخر عمر نگاه غرق اشکش را برای من بجای میگذارد ! زمستان نرو لطفاً بمان من سردی دستانم را به اسم تو تمام میکردم تا کسی از دلیل سردی هایش...
وداع زمستان
زمستان برای رفتن پا تند میکند ! گویا زیر پای مردم زیبایی هایش پایمال شده در لحظات آخر عمر نگاه غرق اشکش را برای من بجای میگذارد ! زمستان نرو لطفاً بمان من سردی دستانم را به اسم تو تمام میکردم تا کسی از دلیل سردی هایش باخبر...
بهار زیباست ..
بهار را دوست می دارم ...
بهار خبر از آمدن مهمان است ...
بهار خط پایان بر زمستان است ...
بهار تب زمستانی ست که یخ بسته بود ...
بغضی است رسوب کرده در یخی که آب شده است...
که من بغض رسوب کرده را در آب...
دوستم بدار عزیزم
همیشه که سیاهی ها پشت درمان منتظرمان نایستادند
گاهی
هم دنیا دست مهربانی خود را بر روی سر گلدان شمعدانی سفالی گوشه ی حیاط اَش میکشد
همیشه خورشید پشت ابر نمی ماند
دستت را به من بده عزیزم
بیا،باهم راه برویم تا به کوه برسیم
ابرها آن...
یک تو برایم کافی است
تا که دست هایم
سرمای هیچ زمستانی را
حس نکنند
و هیچ برفی
باغچه ی کوچک احساس قلبم را
سفیدپوش نکند
یک تو از همه ی دنیا
برایم کافی است
برای جوانه زدن
در بهاری که در پیش است
مجید رفیع زاد
در زمستانی سرد و خاموش
دست تنهایی ام را می گیرم
و در امتداد جاده ای که
وعده ی آمدنت را به من می دهد
قدم می زنم
امید برگشتنت را از من نگیر
من نیازم را
در نگاه تو می بینم
بیا تا بهار با قدم های تو
به...