شعر عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه
واژه به واژه
در دل تنهایی و سکوت
در میان شبهای بی ستاره ام
تنها تو را خواهم سرود
تویی که چشمانت
می نوازد غزل عشق را
تویی که
می خواند دلم
تنها نام تو را
بادصبا
شعر بلند
دوست داشتن را
در لحظه های با تو بودم خواهم سرود
لحظه هایی که
هر ثانیه اش بوی یاس می دهد
بوی شکوفه های نارنج
بوی عشق
بوی زندگی
و من
خود را
در بهشتی خواهم یافت
که تو
باغبانش هستی
بادصبا
قرارِ قلبِ بی تاب منی تو
شراب و باده ی ناب منی تو
تو را من دوست دارم، دوست دارم
که عشق پاک و نایاب منی تو
بادصبا
با شیرینی لبخندت
خورشید
طلوع می کند
و با نگاه پر مِهرت
شکوفا می شود
خنده هایم
همچون غنچه های عطراگین یاس
و می دود در تمام من
غزال وحشی چشمانت
و چه زیباست
با تو
طلوع خورشید دُر افشان
و چه زیباست
گونه های شقایق
که تو آن را...
در دل فاصله ها
لحظه ها
ثانیه ها
من تو را می جویم
مَبر از یاد مرا
مَرو بی من ، تو مَرو
چشم در راه تو ام
همچو نیما دم صبح
مَه گرفته همه جا
شُر شُر باران است
عاشقی می چسبد
دل سپردن زیباست
بشکن این فاصله را...
دلم اینک
تو را ای عشق!
می خواهد
در این ابری شدن هایِ دل ِتنها و غمبارم
و می خواند تو را در خود
بیا که
دیده گریان است و جز تو نیست غمخوارم
که شیدایم
که لیلایم
که از عشق تو رسوایم
بیا که
لحظه ها تنگ است
و...
مثنوی بلند عشق!
بیت به بیت تو را
می خواند
چکاوک سرخوش باغ
لابلای شاخ و برگ درختان زرد روی پاییزی
و زمزمه می کند
در گوش شکوفه ی چشم به راهی که
از بهار سال گذشته
دلتنگ و بی قرار
با هر طلوع و غروب خورشید
پشت پنجره ی...
خیالت
با طلوع هر سپیده
نوازش می کند
گیسوان پریشان دلتنگی را
که بی تو
به خواب رفته است
شب گذشته هم مانند شبهای پیشین
و خیالم تو را
لحظه به لحظه
و هر ساعت
جستجو می کند
بی آنکه بدانی
بی آنکه بفهمی
و ببینی
با چشمهایی منتظر
وچون...
با طلوع صبح و
رقص گلبرگِ شقایق و نسیم
و به همراه گل شمعدانی
که لبِ پنجره ها می خندد
من تو را
هر لحظه
هر کجا
می خواهم
و تو را
می خوانم
با سرودِ رودی
به دل تنگ و نگاهی که تو را منتظر است
ای که چون...
آیا می آید
روزهای با تو بودن؟!
روزهایی که درآن
موسیقی عشق
شکوفا سازد
احساس شاعرانگی ام را؟!
تا هزاران جان شوم
با هر بار جان گفتنت
اینک !...
به انتظارت
آرزو می کنم
تمام تو را
و بی قرار وعده های دیروز
آرمیده ام
پای سپیدار دلتنگی
و در...
از تو می نویسم
هر سپیده ی صبح
وقتی که
نوازش می کند
گیسوان به هم بافته ی
یاس و اقاقی ها را
نسیم صبحگاهی
از تو می نویسم
آنگاه که
می خواند
بر پرچین پشت باغ
پرنده ی آرزوها
و می رقصند
واژه ها با خنده ی خورشید
آری...
از شوق لبریزم برای دیدن یار
هر لحظه در فکر توأم در فکر دیدار
کی می رسد آن لحظه و کی می رسی تو
در کنج آغوشت برایم جا نگهدار
تو نازنینی ناز خود را می فروشی
من عاشق تو هرچه نازت را خریدار
یک شب بیا از صورت من...
حتم دارم در این زمانه یِ قیرگون،
تُو؛
خورشید را به یکباره بلعیده ای که؛
این چنین می درخشند چشمانت !
می خندی با تب لحنت
رو ذهنم عشق می پاشی
می پرسم کی به این خوبی
چشاتو کرده نقاشی!
درسته که واسه گفتن
آدم گاهی میشه ناشی
ولی مجنون شدم آره
همونی که تو لیلاشی
شدی دنیای این شاعر
خانومی که شما باشی!
◾شاعر: سیامک عشقعلی
کجایی؟
که با آمدن صبح
دوباره خورشید نگاه می کند
از پشت پنجره
به من و تنهایی ام
و من
محو در خیال با تو بودنم
بیا
برای همیشه بیا
تا چشمانم
به آفتاب نگاهت
پلک بگشاید کنار تو
و بشنود گوشهایم
زیباترین
موسیقی زندگی بخش را
از لبان تو...
در شبی پر از ستاره
که پریشان کرده گیسو را
در آغوش زمین
مهتاب
می خواهد دلم
دیوانگی را با تو
ای دنیای من
ای شاه بیت مثنوی ِ عاشقی هایم
سکوت هر شبت را
پشت کوه فاصله
بشکن
میان برگ ریز لحظه ها
نامهربان با من
و با قلبم...
کنارم که باشی
پاییز دلتنگی ام
با همه ی غم انگیزی اش
و ابری بودن لحظاتش
زیباتر از بهار می شود
و همای سعادت می نشیند
به تماشای عاشقانه هایم
که در ساحل چشمانت
به پرواز در آمده اند
باد صبا
بتاب
ای خوبِ من امروز
بتاب
چون آفتابی گرم
که بی تو
سرد و بی جان و پریشان، خاطرم این دَم
و خانه
خالی و دلگیر
و بی اندازه غرقِ غم
که قلبم می زند پَر در فرازِ آسمانِ بودنت اینک
بخند
ای خوبِ من امروز
که لبخند تو و...
اگر روزی بیاید که
به هنگام طلوع صبح
نگاهم در نگاهت
چون پرستویی مهاجر
بال بگشاید به شهر آرزوهامان
و با موسیقی امواج قلبت
برلب ساحل
برقصم
همچنان پروانه ای بی تاب
و با تو عشق را معنا کنم
با دیدن مهتاب
و در آغوش لبخندت
دوان باشد
نگاه من...
بیا
تا بگذریم
از هر چه اندوه است
با هم
ما دو تن امروز و ساعتها
دور از ما و من ها
چشم در چشمانِ هم
خیره
بمانیم و بخوانیم
در شبِ دلدادگی
با بوسه ی مهتاب
شعرِ عاشقی را
چون گلِ نیلوفرِ مرداب
و خیس از نم نمِ بارانِ...