شعر عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه
میدانی چگونه است این احساس:
اگر به ماهِ بلورین بنگرم،
به شاخهی سرخ پاییز،
که آهسته بر پنجرهام خم شده است،
اگر در کنار آتش،
به خاکستر ناپیدا،
یا به پیکر پژمردهی هیزم دستی کشم،
همهچیز مرا
به سوی تو میکشاند،
چنانکه بوی عطر گل،
تا تهِ جانِ دلتنگی میرود.
ز گرما و گرم آغوشت شدم ابری و بارانی
فراموشم شده هر شب تلاطمهای طوفانی
چه آرامم از آن روزی که بوسیدم لبانت را
ولی بیوقفه میخواهم نوازشهای طولانی
ساز دل مرده من کوک شد از دیدن تو
به طرب باز نوازد وقت خندیدن تو
شاد و سرمست نگرم بر رُخَت ای زیبارو
جان سپارم به خدا لحظه بوسیدن تو
تو را من دوست می دارم
ولی جانا نمی دانی
شدی دنیای من دیگر
چرا با من نمی مانی؟!
نوشتم بر تنِ لاله
که خون شد این دلِ تنگم
گل لاله به غصه گفت:
که من خونین دلم چون تو
قسم
بر زخمه ی چَنگ و
قسم بر ساغر و...
صبـح یعنی که تو باشی و منِ دیوانه
چـــهچـهِ بـلبـل و مــستــانگیِ پروانه
عطرِ یاس و نمِ باران و بَنان و حافظ
چون شرابی دلِ ما مـست کند جانانه
هزارانبار جان دادم
برای ناز ابرویت
بیا آخر دلِ ما را
ببر با موجِ گیسویت
ز جان و آبرو رفتم
گذشتم از همه دنیا
نرفتی یکدم از یادم
پریرویِ غزلپیما
اما زمستان همیشگی نیست، نه…
حتی در قلبِ یخزدهترین درخت
جرقهای از امید هست، پنهان و گرم.
بهار خواهد آمد،
با نوازشی آرام و بیصدا.
شاخههای خشکیدهام
جوانه خواهند زد دوباره، با عشقی تازه.
کلاغها خواهند رفت،
و جایشان را پرستوها پر خواهند کرد،
با نغمههای زندگی.
کسی از راه...
قلب من در چشم تو، چشم تو در قلب من.
هر دوشان در یک نگاه در یک نظر جا مانده اند.
از حال من نپرس که دیوانهتر شدم
از حال و روز تو چه خبر؟ عاقلی هنوز؟
این ماه هم تمام شد اما هلال، نه!
در چشمهای مهزدهام کاملی هنوز
بیدار ماندهام که تو را مثنوی کنم
آسوده تر بخواب! عزیزدلی هنوز
"آینده "
زمان، جادهای بیانتهاست و ما دو مسافر در سایهروشن آن.
درختان سکوت میکارند و باد رازهای نگفته را میان برگها میرقصاند.
دستهایمان چون دو رشته نور در هم تنیده،
و ردپایمان بر سنگفرش روزهای نیامده،
حکاکی رؤیایی که هنوز شکل نگرفته است.
آینده ما، سطر نانوشتهای در کتابی...
انگار چشمان قشنگت رنگ دریاست!
در ساحل آرامشش یک دشت رویاست
باز ازنگاهت می نویسم ،مثل دیروز
ابیات چشمانت عجب درگیر معناست
مغرور زیبایم، غزل جان گیرد از تو
چون آهوانه بودنت روح غزل هاست
پیشم بمان ،هم با دل من عاشقی کن
چون بی تو این خانه غمین وسرد...
یک نفر باید بیاید عشق را مهمان کند
سر گذارد پیش من یا قصه را پنهان کند
من چنان هستم که نازم علت حیرانی است
او چنان در عاشقی باشد، مرا حیران کند!
دین و دل را واگذارد در تمنای وصال
آن چنان باشد که ترک دل از این و...
تو ای قرار هر شبم که مستم از،سبوی تو
دلم نشسته باز هم خمار گفتگوی تو!
پرانده خواب از سرم، دوباره شور عاشقی
نمیخورم به جان تو. قسم ولی به موی تو_
تمام دفترم شده غزل غزل نشانی ات
وچشم واژه ها همه، اسیر جستجوی تو
دراین سکوت شهر شب،...
✍ عطشِ عریانی
@bzahakimi
هیچ میدانی؟
تو که باشی
چسبناکست؛ بسی
بستری که در آن
حسّ خیس و
حالِ خاصّ زنانگیام
فوران میکند از:
عطشِ عریانی...
با دلم میمانی؟
"نجوای ماه و موج"
هر شب، ماه آرام بر دریا میتابد،
و موجها، نامت را با اشتیاق در گوشِ ساحل زمزمه میکنند...
"بارانی از عشق"
در هوای دلتنگی،
عشق تو بارانیست که میبارد،
و من، خاکی تشنه که هر قطره را
با اشتیاق در آغوش میگیرم...
درآسمان خیالت دوباره
بال زدم
دوباره باغمتو دست بر
جدال زدم
شکوفه کردگمانت دوباره
درشب شعر
درآسمان غزل ماه را
مثال زدم
نشان پنجه ی دستم به
روی سرپیداست
چنانکه درغمتو روزو ماه و
سال زدم
رقیب،دست به دست توبود
خنده کنان
ومن به جمع رفیقان دم از
ملال زدم
خـوشا همراز دل من باشم و بس
همیـشه سـاز دل من باشم و بس
چو بلبل نغمه خوان گردم اگر که
تو را طـــناز دل من باشــم و بس
"منو عشقم"
در دل شبهای پرستاره،
به یاد تو سحر میکنم.
با هر تپش قلبم،
نامت را صدا میزنم.
ای عشق بیپایان من،
تویی تمام امیدم.
در نگاهت گم میشوم،
با هر لبخندت، زنده میشوم.
چگونه بدون تو باشم؟
وقتی قلبم در دست توست.
با تو به آرامش میرسم،
در...