متن مجید رفیع زاد
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مجید رفیع زاد
تاریکی شب
موهایت را به خاطرم می آورد
و سکوتش
چشم هایت را
آنگاه که تو پلک می بندی
و من چون ناله ی مرغ سحرخیز
پر از فریاد می شوم
مجید رفیع زاد
لحظه هایم را به پایت سوزاندم
آتش گرفتم
آه از عمق وجودم شعله می کشید
اما تو به جای آنکه باران شوی
سوختنم را تماشا کردی
حالا خاکستری هستم از عشق
که تجربه ای شد تلخ
برای تمام لحظه هایی که
برایم شیرین بود
مجید رفیع زاد
ای کاش پلک بودم
تا هر شب
چشم هایت را
در آغوش می گرفتم
و هر صبح
نوید طلوع خورشید را
به نگاه زیبایت
هدیه می دادم
مجید رفیع زاد
من از سکوت فاصله می ترسم
از صدای بوق ممتد تلفن
از سپیده ی صبح انتظار
و بغضی که هر غروب
نفس را بند می آورد
می ترسم دیگر نباشی
شب ها خاطراتمان را
برای ماه تعریف کنم
مجید رفیع زاد
هر روز عصر
کنار فنجان گرم می نشینم
به عشق قهوه ی چشمانت
آن را سر می کشم
و خاطرات با تو بودن را
مرور می کنم
ای کاش بودی
شیرینی فنجانم می شدی
مجید رفیع زاد
در امتحان زندگی
اعتماد تنها اشتباهی بود
که مرا مردود کرد !
محبت هایی که بوی مکر می دادند
لبخندهایی که به لب شیرین
و در باطن تلخ بود
و من در خواب عمیق غفلت
که هرگز بی مهری ات را
احساس نکردم
مجید رفیع زاد
نقش خیالت را
بر دار قالی چشم هایم می بافم
و اینگونه میان رویایم
لحظه ی شیرین با تو بودن را
احساس می کنم
مجید رفیع زاد
هر چقدر عشق را
فریاد زدم
صدایم به تو نرسید
تا نرسیدن
ردیف شعرهای من شود و
میان قافیه هایم
پیر شوم
مجید رفیع زاد
دلتنگی
از چهره ی غمگین
شعرهایم می بارد
کجاست چشم هایت ؟
تا در آغوش بگیرند
واژه های بی تابم را
بیا که چشم های تو
تنها پناه
شعرهای من است
مجید رفیع زاد
وقتی که دلتنگ می شوم
خودم را مهمان می کنم
به کافه ای در شهر
اما خالی از عشق
قهوه ای تلخ بر روی میز خاطره ها
می نوشم به عشق آرزوهای محال
و باز دلتنگ تر از همیشه
مهمان می کنم خودم را
به خیابانی که سنگ فرش آن...
تمام روزم
ختم بخیر می شود
وقتی که هر صبح
واژه ی شیرین سلام را
با عطر دل انگیزی
که از نفست بر می خیزد
به من هدیه می دهی
مجید رفیع زاد
دلم کلبه ای می خواهد
با پرده هایی به رنگ عشق
و چشم هایی در انتظار خواب
قصه هایم گهواره ی
چشم هایت می شدند
آنگاه خواب عمیق عشق را
به پلک های زیبایت
هدیه می کردم
مجید رفیع زاد
حال شعرهایم خوب نیست !
ای چشم های تو
پرستار شعرهای من
ای دست های تو
مرهم زخم این اشعار
به عیادتم بیا و با چشم هایت
شعرهای بی جان مرا
در آغوش بگیر
که ردیف و قافیه را
از یاد برده ام
مجید رفیع زاد
ای کاش
به جرم دوست داشتنت
زندانی آغوش تو می شدم
و تو تنها زندانبان
خلوت تنهایی من بودی
جایی که آزادی را
برای همیشه احساس می کردم
مجید رفیع زاد
تسخیرم می کند
شبی که یک لحظه
بدون یادت چشم بگذارم
پلک هایم سنگین
همچون هوایی که در ریه هایم در حال عبورند
شبی تلخ و سرشار از کابوس
بی گمان خاطره ات
مرهم این آشفته حالی است
وقتی که یاد تو را
در آغوش می گیرم
مجید رفیع زاد
نبودنت
زخمی عمیق است
عاشقانه بر قلبم می فشارم
که درد زخم تو
شیرین تر از درد فراق است
مجید رفیع زاد
بهانه ات را می گیرد
قلبی که تنها همدم آن
در این روزهای بی کسی
قاب عکسی است از تو
که خاطراتت را
بر من تداعی می کند
آنگاه که رویای شیرین داشتنت را
بر تن رنجور چشم هایم می بافم
مجید رفیع زاد
شب بخیر با زبان ما
بیگانه است
هر شب
سلام می کنم به خیالت
تا خیال تو
شبم را بخیر کند
مجید رفیع زاد
شعرهایم را
حرف به حرف برایت می بافم
و بر تن چشم هایت می کنم
می خواهم
هر که نگاهت می کند
بداند که
شاعر چشم هایت
منم
مجید رفیع زاد
تشنه اند چون کویر !
تنها نگاه توست
که سیراب می کند
این کویر در حسرت باران را
بیا که دل نوشته هایم
چشم هایت را
التماس می کند
مجید رفیع زاد
تنها امیدم
برای پیدا کردن تو
قاصدکی بود
که به دنبالت فرستادم !
افسوس
اینک کنار من است
تا هر دو خاطراتمان را مرور کنیم
او خاطرات بازی اش با باد
من خاطرات بی تو ماندن را
مجید رفیع زاد
پرسه می زنم
کوچه های خلوت شهر را
که آبستن قدم های توست
و زمزمه می کنم
الفبای عشق را
در هجوم تنهایی خویش ؛
ای یگانه محرم دل
بیا که کوچه های شهر
در انتظار قدم هایت
به سوگ نشسته اند
مجید رفیع زاد