یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
آبان هوایش غرق دلتنگیستعطرِ تو را در مشت خود داردفهمیده خیلی دوستت دارمهی پشتِ هم با عشق میبارد ...آبان از اول هم مُردد بودعطر تو را جاری کند یا نهمیخواست لبریزت شوم امااینگونه باران گرد و رسوا.. نهاو دیده بود از اولِ پاییزهرشب به یادت شعر میخوانمفهمیده بودم زیرِ این بارانتو میروی من خیس میمانم ...آبان شدم در اوجِ بی مهریابری شدم اما نمیبارمبعد از تو این پاییزِ لا کردارگفته هوای بدتری دارم ...آنقدر از ...