متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
چه فرقی میکند
تو که نباشی
همین لحظه هام هم
برای من جهنم است...
آنقدر مست شوم و مستی کنم به پای تو
مرغان آسمان گریه کنند به حالم از برای تو
کار عقل و قلبم گذشته از صبر جانا بدان
هزار جانم بدهند همه یکجا بریزم به پای تو
شعری برایت نوشته ام
از جنس پاییز
لا به لای دفتری که بوی گل
به آغوشش کشیده بود
سر قرار همیشگی
در کوچه باغ شعر
به تو که رسیدم
دفتر را گشودم
چیزی شبیه به خالی بود
پس و پیش بود
انگار شعرهایم زمین ریخته
و کلمات دست و پای...
نگاهم با نگاهت در هم آمیخت
جنون عشق را بر دل بیاویخت
شمیم عطر گیسویت که پیچید
تمام شعرهایم بر زمین ریخت
من در خیال خود پُرم از خیال تو
بیخیال عالم و هر که هست کنار تو
مست میشوم از حس حضورت بانو
دائم الخمر میشوم گر ببینم گُل روی تو
بوی تنت در خیابان پیچید،
مرا به عقب کشاند،
به روزهایی که هنوز تو بودی،
و جهان دوباره زنده شد.
در ایستگاه مترو،
صدای خندهی تو بین جمعیت پیچید،
و من بدون اینکه بفهمم، دنبال تو دویدم،
تا هرگز گم نشوی.
تو و من،
دو نقطه در جهان که با هم یک ستاره میشویم،
و تاریکی هم نمیتواند ما را جدا کند.
بوی تنت،
مثل یادآوری روزهایی که هنوز نرفتهاند.
لمس دستانت،
همچون وزش بادی ست که تمام اندوهها را میبرد.
به تار موهایت قسم...
که هر بار روی پیشانیات میلغزند،
تمام جهان در من فرو میریزد.
بوی باران که میآید، انگار نامت دوباره در دلم زنده میشود.
نه تویی، نه آن روزها… اما هنوز چیزی در من تپش میکند.
وقتی دستت در دستانم است، جهان آرام میشود.
نگاهت پنجرهای به فردایی روشن است،
و لبخندت مرا به یاد میآورد که زندگی ارزش جنگیدن دارد.
با تو، حتی تاریکی هم راهی به سوی نور پیدا میکند.
دستت را میگیرم، حتی اگر نباید.
نفسهایم روی گردنت میلغزد و دیوارها راز ما را میشنوند.
هر نگاهت در من آتشی ممنوع میافروزد، و من بیشتر میخواهم…
با جسارتی که مرزها را میشکند، تو را به خودم میکشم.
عشقِ ما،
آتش زیر خاکستر است،
نمیسوزاند اما نمیگذارد بخوابم،
هر نگاهت،
خطریست که با دل میپذیرم،
و هر بوسهات،
طعمهایست برای دیوانگیِ دل…
ما دو نفریم در بازیِ ممنوعه،
که هیچ قاعدهای برایش نیست،
جز تپیدنِ دیوانهوارِ این دلِ بیقرار.
هر انسانی که در زندگیمان میآید،
آینهایست از فضائل و رذائل ما،
عشق و نفرتمان،
زیبایی و زشتیمان.
سکوت کردی،
اما لبهایت
هنوز روی گردنم شعر میخوانند…
بیصدا،
بیرحم،
بیتو.
هر شب،
لمسِ خیالت
روی تنِ خستهام میریزد،
مثل باران،
بیاجازه،
بیامان…
در آغوش تو،
جهان معنایی نداشت،
جز صدای قلبت،
که بیاذنِ من،
شعر میسرود روی تنم...
صبح است هوایِ دل ربودن با من
بال و پــرِ احـساس گشودن با من
لطفی کن و تـو فقط بمان یارِ دلم
از تو دو بغل عشـق سرودن با من
اینطور نیست که ماندنی باشند؛
خاطره ها، گاه فراموش هم میشوند.
درست در خاطرم نیست از کی دوستم داشتی..
اما وقتی گفتی چشمانت سارق قلبم شده اند،
چند شب از فرط ترس دلدادگی خوابم نبرد.
درست یادم نیست چه زمان بی پروا دستانم را گرفتی!!!
قرار چهارم بود یا..........
مرا بشنو؛
آنگاه که آوای گرم عاشقانه های معین در گوشت می پیچد"
و مدام دکمه تکرار را می زنی..
وقتی که صدای مرغان عشقِ باغ،
دوستت دارم های مرا در گوشت زمزمه می کنند.
مرا بشنو؛
با شنیدن اولین جانمی که در پاسخ صدای نامم دادم "
آخرین بارش...