پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چشمانم را به آسمان دوختم،گویی آسمان هم آرام و قرار ندارد.،دلش میخواهد ببارد اما غرورش اجازه نمی دهد.همانند مناین روز ها هرچیزی هرچند کوچک مرا یاد تو. می اندازد تمام حرفهایم را برایت میزنم عکس العمل های همیشگی ات جلوی چشمانم نقش میبنددبالاخره غرور اسمان هم همچون من شکست شاید کمی ارام بگیرم همدمم پیدا شدهبعد از تو،تنها باران موهای مرا نوازش میکنداز همان لحظه هاییست ک میخندی و با برقی درون چشمانت اما جدیتی ترسناک میگویی باران را دوست ...
\طُ\را،براے تمامِ روزهاے بدونِ دلتنگے شبهاے بدونِ بغض ڪہ در همین نزدیکیست، میخاهم.\طُ\را، براے عآشقانہ هاے بی هنگام براے یڪ حال ِ غیرقابلِ وصف براے قهقهہ هاے از ته دلبراے قدم زدن در یڪ فصلِ پائیزےو...\طُ\رابراے جبرانِ تمامِ اشک هاے سَرازیر شده ام میخآهم⚇✔️...
پدرم،،، شاعر نیست...رنج هایش را اما می گِریَد، می مویدبا خودش زمزمه هم گاهی دارد از زمان هائی خوب پدرم،،، شاعر نیست!ولی از وزن \جدائی ها\ آگاه است صاحب دفتر و دیوانی از\\اشک\ استپدرم می داند، می داند؛(درد)هم قافیه ی (مرد)ست سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
اشک ها، زبان خاموش غم هستند....
هیچ عشقی بعد مردن قابل پیوند نیستبعدِ تو قلب من حتی با خودش پابند نیستسرد می پرسی که خوبی؟یا تو هم آزرده ایبعدِ اسمم بر زبانت دیگر آن پسوند نیست!با زبان دل بپرس از خود، که می خواهی مرا؟؟خوب می دانم که قلبت جای دیگر بند نیستعامل بیچارگی هایم همین خاموشی استفاصله تا ماندنت یک اشک تا لبخند نیستمثل کوهی که به اعماق فرو ریخته استنیستی دیگر ولی دستم به جایی بند نیستهیچ فرقی نیست بین مرگ یا این زندگیزندگی بی عشق حتی دیگر ...
گاه که اشک پناه گاهت باشدو سرما در تنت چرخ بزند هیچ آتشی دلت را گرم نمیکند وقتی دل گرم نباشی...
بی تفاوت توی چشمم زل زد و خندید و رفترنگ بیرنگی زحسرت بر دلم پاشید و رفتآنشب اما سردی برخورد بیرحمانه اشقبل رفتن نسخهُ مرگ مرا پیچید و رفتشانه زد موهای خود را/عطر زد بر پیرهنبهترین جامه هایش را به تن پوشید و رفتآنقدر بی تاب رفتن بود/ قرآن را کشیدازمیان دستم آن شب/خم شدوبوسیدورفتگفتم؛ آیا بازگشتی دارد این رفتن؛عزیز؟ازنگاهم پوزخندش را ولی دزدید و رفتاشک سردی حلقه زد درچشمهایم/سنگدلدر نگاهم التماس آخرم را دید و رفت...
همه ی زنان دنبال یک پناهگاهند، آغوش مردی که دوستش دارند یا خانه ی مردی که دوستش ندارند و پیراهن دلتنگی شان را آویزان، زیر آفتابی که پیراهن تو را هم خشک می کند. آغوش هر زن زیبایی، امن ترین جای دنیاست برای مردانی که تازه از جنگ برگشته اند و تنهایی شان را با ته مانده های سیگار زنی زیبا دور می ریزند، اما همه ی زنان هنگام تنهایی شان، به چیزهای ساده و معمولی پناه می برند، به آینه ی کوچک شان، شانه ی چوبیشان و هر روز موهایشان را شانه می کشند، به یاد مردی...
لعنت به من وُ عشق تو وُ وعده ی "ما"یتلعنت به منِ بی شرفِ مانده به پایتله کرده غرور و دل و آیینِ شعورمبی میلی و سردیِ دل و زنگ صدایتباید بروم، ماندنم انکارِ شعور استنادیده بگیرم همه ی خاطره هایتهی بغض و نمِ اشک و من و بالشِ خیسمتکرار تو وُ خاطره ی مانده به جایتکافر شدم از بعد تو ، انگار دوبارهلازم شده پیغمبر و اعجاز خدایتمن میروم آهسته و میپوسم و شایدروزی کسی از من غزلی خواند برایت...
چشم های دریده / اشک اشکپیله ی دریده یعنی؛ پروانه ای پرواز کرده است....
باران که بارید فهمیدم,میتوان چه آسان اشک ریخت,و کسی را ندیدو تنها مات و مبهوت بی تمرکز از هر قدم زدنبه صدای باران گوش دادو آهسته دسته ی چتر را ,از تنهایی بویید....
دلتنگِ ماه می شودبُراده های اشکوقتی سکوتهجوم شب رامی بَلعد...
خودم را بی تو دلخوشمی کنم جانا به هر نُوعیگَهی با اشکِ جان فرساگهی لبخند مصنوعی .- هوشنگ ابتهاج...
باز هوای ابری تو تیره کرده آسمان خیالم را.چه لذتی داشت آبتنی در چشمان غزل گوی تو.شاید تو دلیل سردرد های ناهنگام من بودی،شاید هم من ساده دلی بودم که بی قایق دل به دریا زدم.گاهی دوست داشتن ها بهایی به قیمت جان دارد و گاه تبعید زجر آور دارد.فصل ها چه بی رحمانه تاختند و به یغما بردند تار و پود عاشقی را.چه زود دیر شد و سرنوشت انتقامش را گرفت.دلخورم از تو از من و هرچه حسار من وتوست که خشت به خشتش از بی اعتمادی بنا شد .با اینکه قطار آغوش سالهاست که مسا...
اشک خون می بارد ابروقتی عُریان میسازد با شرمنبضِ بحران زده شهر را...
شاید اگر آن شب کمی باران نمی آمدآرامش از پشت سر توفان نمی آمدبعد از تمام عاشقی ها،اشک های منهرگز برای رفتنت پایان نمی آمدپشت سکوتم بغض کردم التماسم رااین بغض ها خیلی به این دیوانه می آمدآن شب صدای هق هق من را خدا فهمیدورنه که ابر از آسمان،گریان نمی آمدشاید نگاهی پشت سر انداختی دیدیبا رفتنت دیگر نفس آسان نمی آمدآری اگر آن شب کمی باران نمی آمدآرامش از پشت سر توفان نمی آمدعرفان علیزاده...
این روزهالگدمال شده اندزیر پای اشک،گونه هایممرهم بوسه هایت را می طلبد.سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
می خندم، امّا مثل سیر و سرکه می جوشممی خندی و مثل همیشه سرد و خاموشم تا بند ساکَت می نشیند بر سر دوشتیک آسمان غم می نشیند بر سر دوشم با هر قدم من در دل خود اشک می ریزمپیراهن تنهایی ام را باز می پوشم باشد برو! هرگز فراموشت نخواهم کردهرچند می دانم که از حالا فراموشم یادت بماند، بی تو من تنها نمی مانمهر شب تو را در خواب می گیرم در آغوشم بعد از تو چایی پشت چایی سرد خواهد شدبعد از تو دیگر قهوه ام را تلخ می نوشم تو ...
بی حسو حالو خسته ام وقتیهر روز بی تو غرق پاییزمنیستی ولی توی خیالم بازمن بی بهونه اشک می ریزمبیرون میرم توی افکارمهر لحظه پا می کوبی رو برگاجای قدم هاتو نگا کردمپر شده بود از حسرت فردابی حسو حالو خسته ام وقتیآهنگی که خوندی رو گوش میدمتوی دلم بد جور پاییزهتنهاییو باچشم خود دیدمرد میشم از خاطره هامون بازپل می زنم به سمت خوشبختیبازم مجسم می کنم جایلبهاتو رو گونم به هر سختیباور کن اینبار بار اول نیسپاییز هر س...
نمکین می بود خنده هایت اگر اشک هایت را کمی شیرین تر کنینفس ها می گذرد از ترفند گرد و خاک نرفته در چشم ،برای شستن تمام دغدغه های دلتو تو چه می دانی که خوزستان چشم هایت به رغبت مالچ نمی خواهندو چه فایده اگر مالچ بپاشینه خوزستان چشم هایت آباد می شود و نه دغدغه هایت شیرین.لیلا موسوی پناه...
فصل پاییز راکمی بیشتردوست دارمچونشب های پاییزفرصت بیشتریبه من می دهدبرای همنشینیبا خیال تووبارانشاشک شرمی ستکه ابر خاکستریمی ریزداز حال منوقتی غزلیدر وجودم شکلمی گیردو دم به زبان آمدنبا آهی همیشگیسر زا می رود...
نمی دانم این فاصلۂ اندوهگین بغضت را خنده کرد ؟ یا خنده ات را بغض ؟ اما من مدتهاست گلویم را به تیغ بغض سپرده ام و خاطراتت را با سیل اشک هایم غسل می دهم ..!این من بدون تو هیچ است و این هیچ را انقدر فریاد می کند تا جایی که فقط هیچ بماند و هیچ...این من هنوز کعبۂ عشقت را طواف می کند و عطر پیرهنت را نفس می کشد ، تا زندگی در رگ هایش جاری باشد...شاید دیگر دلتنگ نباشی و مرا در پستو های گذشته جا گذاشته باشی ...اما این را بدان یک نفر هر روز از پشت د...
با من اشک بریز که من از هر پاییزی بارانی ترم ...که تو خزانی...و من اولین برگ رقصان...من از پاییز تنها تو را فهمیدم ...تو از باران بگو ...من قطره می شوم ...در نگاهت غرق ...تو از برگ بگو ...می ریزم من ...از سرو خیالت ...من از صدایت زندگی را خواندم ...سکوت را تکرار کردم به تو رسیدم ...گاهی یک آسمان میان من و توست ...و من همان کلاغ عاشق پیشه ایم که به یادت رو از آسمان گرفت و پرستویی شد کوچ کرده به قلبت ...یلدا حقوردی...
ylda nvis چه قهقهه های دروغی سر دادم ...که مبادا نشانی از تاریکی درونم پیدا کنند ...چه روز هایی که آیینه تنها همدرد غم هایم بود ...از ترس ضربه هایشان به تنهایی بر سکوی زندگی رقصیدم ...آن زمان که باید تنگ بغض را می شکستم و تلخی را با شوری اشک غسل می دادم سکوت کردم ...و غم در اعماق من ریشه کرد و آرام آرام وجودم را فرا گرفت ...دایرهٔ تنهایی تنگ تر و تنگ تر شدو درد چو گیاهی مرموز رویید ...ابستن درد هایم شدم ...و همچون ستاره ای به هن...
خبرت هست که بی تو هر شبم شب یلداست؟اشک خون میبارم از فراق و از دیده ام هویداست!!⭐سعید بیات⭐...
کوه ها اشک ندارند،به سختی ناراحت میشوند و هنگام ناراحتی،فرو میریزند...
با این که زیر پایمقطره قطره اشک می چینمدستم ولی هنوزبر سر دیوار عشق تو نمی رسد...!...
خودم را بی تو دلخوش می کنم جانا به هر نوعیگَهی با اشکِ جانفرسا،گَهی لبخند مصنوعی......
مسلما اشک ها به ما داده شده اند تا استفاده شوند. مثل هر موهبت خوب دیگری، از آنها هم باید درست استفاده کرد....
رزق و روزی را خدا تقسیم کرد!اما گمان کنم ملائک، جای نان ها را به اشتباه انتخاب کردند،که یکی سر به طلاست و دیگری زباله را در آغوش میگیرد!سر به طلایان به ریش ملائک میخندندو در آغوش گیرانِ بدبختی، نمی دانند اشک هایشان را پاک کنند یا نفرین سر بدهند، از این سرگردانی و پوچی!کاش خدا ملائک را واسطه نمی کرد،اما حالا که دیگر گذشت!کاش برای درماندگان، کیسه هارا از طلا پُر کند!نسرین هداوندی...
رفتی ولی از یادمن ، هرگز نرفته یاد تواز چشم هایم می چکد اشک مبارکباد توای کاش می دیدی که من دلخونم از دوری ولیدلخوش به دیدار توام یک روز در میلاد توبا رفتنت یک کوه غم افتاد در دل، بی وفارفتی ولی دلشادم از ، این حال و روز شاد توهر روز می گفتی که من یک رنگ و یک دل با توامبا این دروغت بی هوا ، کم کم شدم معتاد تودلدادگی از یاد عاشق ها نمی گردد جداهر لحظه در یادم نشسته لحظه ی میعاد تومهران بدیعی...
هر سال روز تولدم شمع های بیشتری برایم اشک میریزند... تولدم مبارک!...
صدادر چشمانم نهفته بود که اشک شدسر خورد از گونه هایم......
میدانی امشب دنبال چه می گشتم؟ دستم را انداخته بودم در کیسه ی زمان، و دنبالِ تمام آنچیزی بودم که یک روز بخاطرشان کل شهر را پیاده گشته بودم. وقتی که حواسم نبود و آهنگ، هزار بار از اول شروع می شد. وقتی که خفقان و سکوت، دست به یکی کرده بودند و بغض، مرا با مرگ تهدید می کرد. من «تحت تهدید» تو بودم. و چه قدر قشنگ بود... که تو، در چاهی از من، نجات بودی و در قله ای، دره... که تو در نزدیک ترین جای جهان، از من دور بودی، که قوی ترین نقطه ضعفِ لبخندهایم بودی....
اشک دوش تابستانی روح است....
امیدوار باش!تا وقتی چشمی هست که با تو اشک می ریزدمی توان رنج زندگی را تحمل کرد رومن رولان ژان کریستف...
تو رفتی و من اشک خون گریه کردم. غمم بیشتر می شود. فقط این نیست که شما رفتید. اما وقتی ترک کردی چشمهای من با تو رفتند. حالا چطور گریه می کنم؟...
جمعه هاحال دلم بارانیست !اشک هایمهمه اش پنهانیست !تو نباشینفسم می گیرددل من درقفسش زندانیست !...
دیگر آنقدر از داشتنت دل سرد شده ام که نمی خواهم بگویم برگرد تا باز در آغوشت بگیرم و برای هر تبسمت یک بار بمیرم؛اما تو را به اشک هایی که برایت ریخته ام جواب این سوال هایی که مدام حول حافظه ام می گردند و بازخواستش می کند و با شلاقی از جنس خاطرات گذشته بر تنش زخم می زنند را بده چیزی از تو نمی خواهم جز اینکه کمک کنی جواب دلم را بدهمبخدا بدجوری دارد حافظه ی بیچاره ام را شکنجه می کندکار دلم به جایی رسیده است که از درد و جنون تکه های شکسته اش را ب...
باران رشت بود که زیرش گریستمحالا بغل بگیر زنی را که... نیستمگفتم که شعر چاره ی دوری ست عشق من!باید هنوز هم سر حرفم بایستمباید تو را اضافه کنم پشت غصه هااسمی که خیسِ اشک شده توی لیستم .....
دیگر تمام فصل چشمانم غم انگیزندلبریز از تکرارهای سرد پاییزندبعد از تو آری آسمان شعر من ابریستبعد از تو آری شعرهایم اشک می ریزندتو در کجای این دلم هستی ؟ ...بگو دستمچشمان من را در کدامین سو بیاویزنداز چار سمت لحظه هایم مرگ می باردخواهی نخواهی برگ هایم نیز می ریزند...
شوهرتان با خواهرتان رابطه داشته و به شما خیانت کرده؟ خب، حالا لااقل می دانید چقدر برای اطرافیانتان مهم هستید!کارتان را از دست داده اید؟ چه خوب! حالا فرصت دارید به کارهای مورد علاقه تان بپردازید!کرونا آمده؟ چه جالب! دست کم تعادل دنیا برقرار شده! ببین طبیعت چطور زده زیر آواز و پنگوئن ها آمده اند وسط شهر و همه چیز برگشته سرجای خودش!!قرنطینه شده اید؟ چه بهتر! از شر رفت و آمدها و مهمانی های خسته کننده و کلاس درس و مدرسه راحت شدید!ای بابا! درست...
اشک همافتاده از چشمم!گریه رادیگر نمی خواهم....
سکوتلبخنداشکتنهاییزندگی هستاماوقتی تو باشیتو که نباشی ،لیوانی حتی روی میز نیستکهنیمه پُرش را ببینم...نرجس مهدوى فر(مهرآرا)...
یک چمدانپر از اشکِ من یک خانهپر از عطرِ تو حالا تو بگو؛آن که می رود کیست؟ ...
از عمق شب ستاره ای آمد نفس زناندر موج اشک های من افتاد و جان سپردچون چشم آهویی که بر سر چشمه ای رسیدچون قلب آهویی که به سرچشمه ای فسردبا مرگ او ستاره ی قلبم به سینه سوختبا مرگ او پرنده ی شعرم ز لب پریدبادی وزید و زوزه کشان آب را شکستابری رسید و مرتع مهتاب را چریدآن قاصد هراسان با آن شتاب و شوردر حیرتم ز دشت کدام آسمان گسست؟گر با لبش نبود سرودی چرا فسرد ؟گر با دلش نبود پیامی چرا شکست ؟چشمم هزار پرسش اینگونه دردناکبر ب...
پاییز از دلشوره های دخترش هرسال غمگین استاشکی که می ریزد برای آذرش برگونه آذین استبادی وزید و قاصدک با شاخه ای از دردهایش گفتزردی هر برگی که می افتد زمین داروی تسکین است...
آرزو داشتم برای نصف یک روز هم که شده به ارتفاع سرسبزی میرفتم موهایم را رها میکردم تا باد جریان خودرا لابه لای آن ها پیداکند،دلم که ازحس خوب طبیعت قلقلک داده میشد بی هوا یکسری ازآدم هارا برای همیشه به فراموشی میسپردم...اما نمیشود مجبورم وسط این شهر،گوشه ی اتاقم خیلی از آدم هارا لابلای اشک هایم به دستمالی بسپرم...درهمین گوشه ها یادبگیرم که ابتدا فراموش کنم ودرانتها قبول کنم که گاهی باید درنهایت خواستن دست کشید......
اشک ها، واژه هایی هستند که منتظر نوشته شدن هستند....
سکوت کردم در برابر نگاهت....گوش هایم را گرفتم در برابر صدایت...تاکه دوباره عاشق نشوم....تاکه دوباره برایت اشک نریزم...اشک ریختم و صدایش را شنیدی...چشمانم را به رویت بستم و تصویرش را دیدی....گوش هایت را گرفتی در برابر صدای شکستن قلبم ....چشمانت را بستی در برابر اشک هایم....و من فقط نگاهت کردم...سکوت کردم...اشک ریختم.....تنهایی را یاد گرفتم....عاشقی را یاد گرفتم.....بستن در قلبم را هم اموختم......