جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
عصرجمعه بی کسیهایمدو چندان می شود !بغض های سینه امگویی نمایان می شود !با چراغ یاد تودر کوچه باغ خاطرهغصه های هر شبماز من گریزان می شود !...
اصلا مگر میشودتو بیایی و من سکوت کنممگر می توان بی تفاوت بودای بغض نشسته بر گلوی قرنای پادشاه دردای هرچه باتو برگ و بار بریزیم تمام نمی شود این رخت سرخ و زردبگذار بگویم اگرچه خاطرت که هستبعد از تو کوچ کرد از این باغ ردپای عشقنفرت تمام کوچه پس کوچه های قرارمان رابه رگبار بستآنها که رفته بودند که هیچ، هرگز نیامدندهرفصل به سهم خودش از مانده ها، بال و پر شکست.ای قدخمیده زیر بار غمِ این نقطه از زمیندر چشم من شکوهِ تا ابد مان...
بغض دارم؛ ولی دلم می خواد با صدای بلند گریه کنم شب به چشم هات خیره شم تا صبح صبح تا شب یه بند گریه کنم شاعر: علیرضاسکاکی...
بی تو تنهایی ودلتنگی و این پنجره ها...گرچه باران زد و سبزند همه منظره هاچتر در دست خیابان به خیابان گشتمتا که خالی شوم از بغض و غم خاطره ها...
میان بغض و گریه ،مانده ام تنها گرفتارم ....من میان گیج ترین حالت یک قرن گرفتارم....دلگیرم از خاموشیهای یک رویا وتمامش دور از دستهای جدا مانده ما افتاد . ....خسته و گریان به کناری ،زیر یک سقف بلورگریه هامان جا ماند.......میزنم ناله و فریاد از دل ، زسر هجر و نمی آید باز،...نفسی از یارم .....ابگینه شفاف چشمانم تمام عشق را فریاد زدند....و موسیقی بودنت در رگانم جاری شد ..بیا تا مثل سهراب بنویسم .. دلخوشیهاکم نیست.........
بغض هایمان را از بس حبس کرده ایم تبدیل به زندانبان های ماهر برای بغض ها شده ایم من خود یک زندانبان پر از زندانی هایی هستم که آماده لبریز شدنن.زهرا هاشم زاده...
من هر روز با او صحبت میکنمدر پشت میزی زیبا در کافه ای قدیمی من غزل میشوم او شور میشودمن غرق می شوم او ناجی می شودمن مات می شوم او مبهوت می شودمن درد او درماناو سرد می شود من گرمامن حرف می شوم او نگاهمن بغض می شوم او اشک در سکوت دو نفرمان پا به پای هم سخن میگوییمبی هیچ نشانه ای از رنگ هر روز صحبت در سکوتصدای سکوتمان از هزاران موسیقی دیدنی تر استخندهایمان عمیق تر و احساسمان پرشورتر......و صدای سکوتمان پر رنگ تر.....ز...
بزا برات بنویسماز پاییزایی که رد شد و تو نبودیاز برگ نارنجیایی که بغض میکردن از نبودنتاز خیابونایی که دلتنگت بودنبزا برات بنویسم این پاییز چقد هواتو دارهخدارو چه دیدی شاید یهو پیدات شد دمِ غروبیزیر قطره های بارونبا یه بغل خرمالوبه قلِم:فا_بش...
بزا برات بنویسماز پاییزایی که رد شد و تو نبودیاز برگ نارنجیایی که بغض میکردن از نبودنتاز خیابونایی که دلتنگت بودنبزا برات بنویسم این پاییز چقد هواتو دارهخدارو چه دیدی شاید یهو پیدات شد دمِ غروبیزیر قطره های بارونبا یه بغل خرمالو...
من دلم پرواز میخواهد....کنار این نبودنها، دلم یک عاشق دیوانه میخواهد....شبیه دردهای پشت لبخندم...شبیه بغضهای خیره در قلبم....شبیه حجم یک آشفته بازارِ حسودان جهان ..دلم یک عاشق دیوانه ی دیوانه می خواهد....عجب هجران جانکاهی ، مرا تا عمق یک آتش کشاندی و شدم غرقت....شبیه آهِ یک سینه....شبیه بغض یک باران...بیاور آرزوها را....من از عالم، من از آدم، من از دنیای نامردان، فقط یک عاشق آشفته ی دیوانه میخواهم....شیرین فکوری نیا...
هیچ وقت از روى لبخند،حالِ کسى را تشخیص ندهید!یک لبخندِ ساده،در عینِ حال می توانددردآور ترین حرف ها رادر خودش جا بدهد!شما نمى دانیدبعضى از ما آدم ها چه مى کشیمتا تمامِ بغض هایمان رادر همان لبخند خلاصه کنیم،گاهى لبخند هانشانه ى شادى نیستندبلکه حکمِ اشک هایى را دارندکه بى صدا مى ریزند......
ما انسان ها گاهی دیر قدر همدیگر را میدانیم!وقتی یک نفر را از دست میدهیم تازه یادش میکنیم، خوبی هایش از جلوی چشمانمان میگذرد، مینشینیم خاطراتی که با او رقم خورده را مرور میکنیم، غصه میخوریم، بغض میکنیم و با خود میگوییم کاش بودی، کاش به همین راحتی از دست نمیدادمت.خلاصه کنم رفیقاگر خواستی به کسی بی مهری کنی،یک لحظهبا خودتبه نبودن اش فکر کنبه نبودن اش برای همیشه....
روسری ای که در باد می رقصدرویای رنگ پریده ی... زنی استکه از فرسنگ ها فاصلهتورابه.... ««نام »»می خواندگیسوان بیقراری امدر هوای مهربانی ...شانه هایتسفیدخواهد شددر شبی که ابر دلتنگیبغض های نباریده ی "دوستت دارم" رابر تنت می پوشاندو توشاعرترین ...کوه دنیا خواهی شد......
هر چه از من فاصله میگیریمن...،کمتر لبخند میزنمبیشتر بغض میکنمکمتر فراموشی میگیرمبیشتر افسوس میخورمکمتر فریاد میزنمبیشتر سکوت میکنمکمتر نفس میکشمبیشتر غرق میشومبگذریم...!!!کم یا زیاد دیگر فرقی نمیکندوقتی تمامِ منلبریزِ از تو ست...
می دانی یاد تو که میفتمبهار می آید خزان می شودخنده می آید بغض می شودگل می آید ولی پرپر می شودشعر می آید غم می شودقهوه می آید اما آن هم سرد می شودراستی این را بگویمیک بار هم خودت آمدیولی درد شدی...
فضای مجازی تبعیدگاه آدمای خسته اس . . ..تظاهر کردن خیلی سخته فکر کن همه اش یه نقاب زدی و خودت پشت اون نقاب پنهانی هیچکس خود واقعیت و نمی بینه هیچکس زخم هات و نمی فهمه و شاید تو یه روز خسته شی از اینکه این همه مدت خودت نبودی ولی مجبوری این نقاب و نگه داری نمی تونی همه چیز و خراب کنی می دونی زندگی بهت حق انتخاب نمیده تو مجبوری به ادامه دادن به نگه داشتن این نقاب به نگه داشتن این لبخند بی روح به روی لب هات و پنهان کردن این دردی که شاید هر لحظه ت...
بغض گلوگیری ست جمعه تا خفه نکند دست برنمیدارد...
محبوب من.شما نباشی؛ همه ی بغض های جهان در گلوی من استکوچه ها را یکی یکی ورق میزنماز پاییز راهی به شما پیدا میکنمباران های درونم آغاز میشودمحبوب من؛ بی تو پاییز دوران سختیست......
آدم هر چقدر هم ادعا کندکه می تواند تنهایی اش را قُلدرانه به دوش بکشد...باز هم در خلوت خودنیازمند حضور گرمی است که ظرفِ شنیدنش را با دردهایش پر کند.تا گوشه ای از ذهنش آرام شوداز اینکه قرار نیست غم هایش را سر بسته، به گور ببرد...او خواهد فهمید در شب هایی که با هر فکر مزاحم، اشک مهمان چشمانش می شودمحتاج کسی است که با دلگرمی اش،اشک را در گونه هایش بخُشکاند...می دانیآدم هرچقدر همروزها برچسب قوی بودن را بچسباند به پیشانی اش،...
خسته ام از تو و از مکر و ریا می فهمی..؟بی وفا بودنت و ژستِ وفا می فهمی..؟ خسته ام خسته تر از کودک کبریت فروشزیر باران و ... کسی گفته گدا می فهمی..؟ مثل مردی که از او مانده فقط یک پسر وشده آلوده ی تزریق دوا می فهمی...؟ شده ام شاعر بی حوصله با یاد کسیمانده در پیچ و خم قافیه ها می فهمی...؟ حال من با تو نفس های گلوگیر...نگوبغضِ در دام گلو... مانده به جا می فهمی...؟ گفته بودم به تو این بار "شما" یادت هست...؟مع...
وای به حالِتاناگر دُختری بُغضش را به جای گریهبخندد .. کارتان تمام است ..!دیگر او سنگی شده است ،با نقاب فرشته ..!دیگر کارتان تمام است ... ...
تظاهر کردن خیلی سخته فکر کن همه اش یه نقاب زدی و خودت پشت اون نقاب پنهانی هیچکس خود واقعیت و نمی بینه هیچکس زخم هات و نمی فهمه و شاید تو یه روز خسته شی از اینکه این همه مدت خودت نبودی ولی مجبوری این نقاب و نگه داری نمی تونی همه چیز و خراب کنی می دونی زندگی بهت حق انتخاب نمیده تو مجبوری به ادامه دادن به نگه داشتن این نقاب به نگه داشتن این لبخند بی روح به روی لب هات و پنهان کردن این دردی که شاید هر لحظه تو رو بکشه یا قورت دادن بغضی که داره خفه ات م...
مرگ زودرسی استوقتی با همین بغض های در گلو ماندهبدونِ شب بخیرهای توبه خواب میروم......
عاشق نشدم که بی تو شاعر بشومدر خوردن بغض، بی تو ماهر بشوملبخند زدی خودت نمیدانستییک روز به عشق، بی تو کافر بشومبعد از تو قرار شد بمیرم اماانگار بناست بی تو ظاهر بشومکابوس ندیده ای که احساس کنیدر مرگ چقدر بی تو قادر بشومتردید نکن خدا خودش میداندعاشق نشدم که بی تو شاعر بشوم...
بغض آمده است مرا گرفتار کنددیوانه ی کوچه و خیابان کندتو بگو ای یار به کدام کوچه ای؟ به کدام در، این دل باید زاری کند رو راست باش با من ای یار بگو که دروغ بود تا این دل تمام کند... سجده صاد...
خیره می شومبه اتاق ته راهرو بغض کمین کرده گلویم را می چسبد...آن اتاق بایگانی خاطرات ماستعطرتپیراهن چهارخانه مردانه اتو حتی موهایت که جا مانده روی شانهمن آن ها را تا ابد نگه خواهم داشت ،آن ها نماد عشقند......
بغضگلوگیری ستجمعهتاخفهنکنددستبرنمی دارد...
مراقب باششکستنی شده امزود می شکنمکنار ثانیه های سر گردان خویشو بغضی که آرزویباریدن را درد می کشدای تمنای آشنازخم این درد ها را زود تر شفا بدهکه درد را به درد می کوبدو با خواهش تن روبرو شده......
با چشم هایت حرف دارممی خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویماز بهاراز بغض های نبودنتاز نامه های چشمانمکه همیشه بی جواب ماندباور نمی کنی؟!تمام این روزهابا لبخندت آفتابی بودامادلتنگی آغوشترهایم نمی کندبه راستیعشق بزرگترین آرامش جهان است....
پشت هم شعر نوشتم که بخوانی،خواندی؟بغض کردم که ببینی و بمانی،ماندی؟به خدا شعرترین شعرِ منی، می فهمی؟هوس انگیزترین حسِ منی، می فهمی؟...
شده دلتنگ بشی؟بغض کنی؟اشک بشی؟با خیالِت همه لحظه هامو من بارانم...
چقدر به چشمانت زل بزنمچقدر برای روز مبادا کمت دارمبه دستت نیاورده امکه بخواهم از دستت داده باشمتو بگو این اشک های بی هنگاماز کجا می آیند؟تعادل شانه هایم رابغض های عمل نکرده امبه هم ریخته استبغض سنگینم می کنداشک اما سبکمن مدام سبک سنگینت میکنم...
بغض هایممیراث دارِ زخم های کهنه اند.با خنده هایی که طعم تلخی گرفتهفریادهایی که با سکوت خفه کرده ام ، در میان حنجره ام دق می کنند.واژه هم حال مرا نمی فهمد.و این شب ها قبل از خواببرای آوار این حجم از دلتنگی\وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ\ می خوانمزهراغفران...
دلتنگ توام می کنم اقرار به این کاراز بغض من اصرار و از اخم تو انکاردل کندن تو باعث جان کندن من شداز من نفسی مانده تو انگار نه انگارای ناز تو ویرانگر شب های نیازمجان بخشی و جانکاه دل انگیز و دل آزاراز خیر حضور تو و دیدار گذشتممن قانعم ای عشق به یک وعده دیدار!از هر دری آمد دلم از پنجره رفتیبا زور نمی شد بکشم دور تو دیوارای عمر رسیده است به ما خیر تو لطفاً!در کوچه دلتنگی اندوه نگهدار...
پاییز پیام آور ِ بغضی زرد استیادآوری ِخاطره های درد استاین دغدغه ی همیشه ی آدمهاستتا آمدنِ بهار دلها سرد است...
من نفس های زنی خسته ام از استثمارقطره ی اشک سرِ گونه ی بی تقصیرمبغض یک دختر افسرده ام از بی عشقیغم یک جان به لب آمده از تقدیرم...
کسى چه میداند باران،اشکهاى چند نفر را در پس کوچه هاى این شهر پوشانده است؟!و شاهد دستهاى گره خورده چند عاشق بوده است؟!باران که میبارد،قلبهاى بسیارى را به شوق یکدیگر به تپش مى اندازد و از بغضهاى بسیارى گره باز میکند...باران براى همه عاشقانه نیست......
بغضم می شکندکه هر بارباران می بارد وُمنم پشت پنجرهبه امید گذشتنت از این سوبه آن سو(چشم در راهم)ولی هیچگاهولی هیچگاهتو نیامدی و نیامدی هرگزمنم هر بار که باران می باردمنم و دلتنگیبه یادت سرمم سیر می شود...
پاییز را دوست دارم… ﭘﺎﯾﯿﺰ، ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﺗﺐ ﮐﺮﺩﻩ! ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﻟﺮﺯ ﮐﺮﺩﻩ! ﺑﻐﻀﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﺭﺳﻮﺏ ﮐﺮﺩﻩ! ﺣﺮﻓﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ! ﻣﻦ، ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺳﻮﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﺗﺐ ﻭ ﻟﺮﺯ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﻢ! ﭘﺎﯾﯿﺰ، ﻋﺮﻭﺱ ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺼﻞ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ . ﯾﺎﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ؛ ﻟﻪ ﻧﮑﻨﻢ؛ ﺑﺮﮔﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﻧﻔﺲ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ ﺍﻡ ﻣﯽ ﻛﺮﺩﻧﺪ …!!!(زهرا رحیمی)...
امشب عروسیشه حواست هستتنهاترین دامادِ این شهرهما خیلی بد کردیم در حقشحق داره که با هردومون قهرهاز هم یه دنیا دور بودیموتنهاییو انکار می کردیماین اشتباهو از سر اجباربا هر نفس تکرار می کردیمهرچی که باهم بیشتر بودیمدرکمون از همدیگه کمتر بودهرشب صدای گریه و دعواکاش بچه مونم مثل ما کر بودهر اتفاقی اختیاری نیستاین زندگی گاهی خودِ جبرهوقتی که بچه در میون باشهچاره جدایی نیس، فقط صبرهیک انتخاب پوچ و بی منطقیک ازدو...
جمعه یعنی با خودت خلوت کنی، اما رفیق...عصر جمعه با تمامِ بغض و حسرت میرسد...
فریاد بزن بغض، بگو درد خودت راتا کی همه شب چشم تر و بالش نمناک ؟...
پاییزگاهی مثل یک شعر تلخ استمیچلاند قلبتمیریزد برگتمیگریاند چشمتگاهی هم چون مشعوقهء دلربایی استاز راه که میرسدعشقدوباره جان میگیرد تا زمزمهء نسیم در بزم رنگها عاشقانه به تماشا بکشاند و نوازش کندخستگی هایتدلتنگی هایتشکستگی هایتحتی گاهی با تلخی مرگ درونش به زخم نگاهی تسلی می بخشدگاهی همبی شباهت به سکوت خاطره ها نیستشاید پاییزبغض خفته در گلوی خزان استنمیدانماما هر چه هستیاد تو را در خاطرم تداعی میکند...
گاهی دلم برایت تنگ میشود .انگار ناگهان یک نخ از دل کشیده شود میان یک کار عادی بیادم می آیی و چند ثانیه از کار دست می کشم . ناگهان احساس میکنم یک بغض میان گلویم رسوخ میکند اما به خودم می آیم و میگویم به کارت برس ...دلت اگر تنگ شود بین گلوی خودت را می فشارد.به کارم می رسم در حالی که حس میکنم گوشه ی چشمم خیس تر از قبل شده ست......
دیدنیستچشمهای منُ هوای پاییز ،رخ به رخ در دلمسوز تو و نفسهای من ،بی قراری یک دل و نا گفته های نَفَسم ،آخ که عجیبست این هوای زیادی خوش...چشمهای تو و بغض نگاهم ،این نفس قطع نمی شودهوایی که تو را جاری کردهولبخندی که داغم می کندتمام نمی شویدر تمام من ،این پاییز عجیبتو رابند دلم می کند...مریم پورقلی...
خواستم از چشم زیبایت بگویم، بگذریماز قد و بالای رعنایت بگویم، بگذریمباد تا آهنگ میزد با نُت موی فرتشعرِ در خور,وقت اجرایت بگویم، بگذریممصرعی در وصف لبخند مونالیزات یاخلقت عاری از امّایت بگویم، بگذریمخواستم آرایه های شعری ام زیبا شوداز صدای ردّ پاهایت بگویم، بگذریماز جوانی جو زده دنبال استعمار توقصد آزادی کوبایت بگویم، بگذریمدر سکوتت برزخی می بینم از تنهایی اماز غمِ این مردِ تنهایت بگویم، بگذریمدر گذشته مانده ای...
بغض که می کنمپاییز می شود به یک باره...اشک هایم شبیه برگ های زرد می ریزند و جهان را سرد می کنند.درست همان لحظه است که باید لباس گرمت را بپوشی تا از سرمای چشم هایم در امان بمانی...علیرضا سکاکی...
حوالی تو را نمیدانماما اینجا باران با رویایی تو می بارد ؛شجریان با بغض بیشتریمی خواند؛باد روی مدار موهایت می وزدو بوی خاک آلوده به عطرتنت؛اینجا همیشه خزان استبهار من........
به قدر کافی، زن نبودمتا دامن چین دار و کفش های پاشنه بلند بپوشم و تق تق با سر و صدا وارد زندگی ات شوم!کفش های کتانی ام را پوشیدم کوله پشتی ام را که از بغض هایم پر شده بود برداشتمو آرام و بی صدا از زندگی ات بیرون رفتم . . ....
پاییز ؛ بهار به بغض نشسته است ؛ در اندوه بیکران روزگار...