جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
یا نوریکی بود ... یککککی نبودبانوی زیبایی بود به نام بهارمخمل سبز نگاهش هزار دل پشت معجر خود داشتبه بلوغ رسید و نامش شد تابستان... و حالا در این برهه از زمان ؛در اوج آزاداندیشی ؛ به سنی رسیده ؛که نامش شده پاییز و خزان ...؛و این یعنی ؛برگ ها اجازه دارند ازاین به بعد ؛به هر رنگی دلشان خواست ؛ لباس بپوشند...حالا بهاربانوی مخملین نگاه ؛ابهتش شده صدچندان ... ؛نامش شده ؛ فصل عشاق شیداوپریشانگرچه پاییز غمنامه ی بهار است از دل...
پاییز جان...نارنجی خوش آب و رنگم...لطفا هوای چشم های خیس...و گونه های تر را داشته باش....کمی هم حواست به...قدم زدن های طولانی و بی هدف...بغض های بی شانه....و دست های سرد و خالی باشد...این روزها دل های بی قرار کم نیست...فدای تو شهریور !...
- آلزایمر۲:آی ی ی ی،،،گمانم ناوی ام،سوخته میان پاره آهن های سانچی!یا که آن دخترِ نو بالغ --بخت برگشته،،،برای جوریِ اندک جهازش می کرد در پلاسکو، --خیاطی!شایدم،یکی از صد و چند تن --مسافرانِ اوکراین!افتاده به پای مرگاز تیر تک تیراندازهای داعش در اِدلب!من کی ام؟!آزاد؟یا که بسته بالی --یک پرنده!میان میله های س...
.بعد از تو شبانه روز طولانی شداین شهر پر از درد و پریشانی شداز خاطره ات قلب مرا بغض گرفتهر روز غروب ِخانه بارانی شدالناز اسفندفرد...
منو به اجبار پای سفره عقد نشوندنزیر تور حریرم به در نگاه میکنم؛شاید بیایی ومنو با خودت ببریاما بعد از این همه انتظار...نیومدی که نیومدی....کسی چه میدونه که من چشم به راه توام...با نیومدنت درخودِ،خود شکستم،بریدمآسمون هم مثل دلِ من گرفتهبی تاب،غم داره...بغض و زاری داره......
جمعہهمان مترسکزمین گیر شده ایستکہ بار تنهایش راهمان کلاغ هاے دورگرد پر مے کنندجمعہ همان بغض سرباز شده ایستکہ هران امادهِ فوران استجمعہهمان هواے ابرے و مه الود استجمعه همان نیمکت هاے خالے وخیابان هاے سردوتاریک و خالے از هراحساسیستجمعہ ...محبوبِ جانمان روز کہ تواسمِ چند حرفے ام رابہ زیبایے انچہ تمامبہ زبان اورےدیگر برایم جمعہ اے در کار نیستوخیابان هاے سردهمہ از دم چراغانے میشوند ونیکمت هاے خالےهمہ شاهد عا...
می توان تو را داشتپکی بر لحظه ها زدقهوه ای تلخ نوشیداشک را مزه مزه کردو بغض را بلعید.می توان تو را داشتدر پشت لبخندهایی که هیچ کس نمی داند چقدر غم گزیده است !.بمانپشت لبخندهایم جا خوش کنمن سال هاست که به نداشتن عادت کرده اماما هنوز می خندم .......
{{سوختن تغیری شیماییست که با تولید نور و گرما همراه است}}نمیدانم آن که کمیا نوشت جفا ندیده یا دیده و دم نزدهاما من دیدم و هر چه کردم نتوانستم دم نزنم.کمیاگر نمی دانستشاید نمی توانستو شاید هم نمی خواستاما من می دانم و می توانم و می خواهم که صمیم قلب فریاد بزنم و مویه سر دهم .مویه سر دهم و لا به لای ترحیم قطرات اشکم در گورستان سرد و غم زده ی گونه هایم و رقص تار های گلویم از بغض و ضجه،مدام بگویم چیزی را که کمیاگر نگفت. بگویم سوختن ف...
دلتنگیگاهیهوای انباشته ی توستدرسقف کوتاه شده ی اتاقزنی ستکه خودش را می زندبه آن راهوبن بست راتا صدای تکه تکه شده ی مردیدر بزرگ راهگریه می کندمردی استایستاده بر چتر مچاله شده ی آفتابدر انجماد بارانوبغض آهنگ های دو نفرهخانه ایکه گم کرده راهش رادربهانه های کودکیکه نیمه شباز تواسب می خواهداسبی رمیده در دلت...
من رویاهامُ همین امروز میخوام...همین امروز دلم میخواد با صدایِ سازم آروم کنم دلِ آدمایِ مهمِ زندگیمُ...همین حالا دلم میخواد یه عکاسِ ماهر باشم تا لبخندِ عزیزترینامُ ثبت کنمیا یه خیاطِ درست حسابی، یه نویسنده یِ بی نقص ....الانه که دلم می خواد ورِ دلم، تو تک تکِ روزا و لحظه هام باشی...من همین امروز، همین حالا که بیست سالمه دلم میخواد شروع کنم راهِ به رویاهام رسیدنُ....همین حالا که بازوهام زور داره و چشمام سو...همین الان، تو بیست سالگی...
هر جا بهار بودپُر از تو بودهر جا پاییزکنارِ تو بغضی شکسته بودمگر تو چند فصلیچه قدری که این همه، تمام روزهای جهان راگرفته ای؟تمامِ فصل هایِ نابِ سطر هایِ ناز راانگار تو از خیال همبزرگ تری...
این بار تماس ویدیویی نگرفته بود، نمی خواست چشم های پف کرده اش را مادرش ببیند اما هیچ جوره نمی توانست بغضش را از پشت تلفن پنهان کند.می گفت دلم را خوش کرده بودم به تکنولوژی که هزاران کیلومتر فاصله را از میان برداشته، هر روز می بینمتان، گوشی را می چرخانم که خانه ام را ببینید، گوشی را می چرخانید که مبلمان تازه ای را که خریده اید ببینم، می گفتم سالی یکبار من میایم پیشتان، سال بعدش شما، خودم را دلداری می دادم که زندگی همین است، که آدم باید راه خودش ر...
بغضمی فشاردگلوی دیوار راهنوزبوی باروت میدهدناله های خرمشهر......
جرات کن و همانی باش که با آمدن پاییز، دست در دستِ باران می بارد می رقصد و هوایش را به هوای آسمانی گره میزند که چیزی جز پاکی و رهایی در آن پیدا نیست، آخ که پاییز جان میدهد برای دوباره ایستادن، دوباره آرام شدن.جرات کن و همانی باش که بی پرواتر از همیشه کنار خستگی هایش می ایستد و پا به پای آنهمه بغض، دوباره حال دلش را خوب میکند. جرات کن و با تمام سردی، لباس شوم عادت آدم های غلط زندگی را از تن برون کن و آسوده تر از همیشه در پاییزی قدم بگذار که از آن ت...
یه روزی هم عشق سراغ ما میاد،ما که دلمون زمستونه همدممون بارون،ما که یادگاریمون از عشق دلتنگی و به دوش کشیدن شبای پر از انتظاره.اونوقت میایم و از اومدنی میگیم که بین بودن و رفتنش دنیا دنیا فاصله ست.از عشقی که بجای بغض نیمه شبی خنده میاره رو لب،از دست هایی که ویرونی رو بلد نیست موندن و ساختن باور و رویاشه.یه روزی هم عشق سراغ ما میاد دلِ بارون خوردمون آفتابی میشه هیچ ترس و رنج و حسرتی همراهش نیست،میمونه می ایسته پای تک تک لحظه ها.فقط یکمی بیشتر طاقت...
خبر به دورترین نقطة جهان برسد نخواست او به من خسته بی گمان برسدشکنجه بیشتر از این ؟ که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسدچه می کنی ، اگر او را که خواستی یک عمر به راحتی کسی از راه ناگهان برسد... رها کنی ، برود، از دلت جدا باشدبه آن که دوست تَرَش داشته ، به آن برسد رها کنی ، بروند و دو تا پرنده شوند خبر به دورترین نقطة جهان برسد گلایه ای نکنی ، بغض خویش را بخوری که هق هق تو مبادا به گوششان برسدخد...
محبوب مناز سقفِ دنیایِ بدونِ شماآبچکه می کندو منزمینی هستم کهاز فرط دلتنگیعطش آغوش دارمنهسیلابِ بغض....
از نسل سپیدارم این بار که می آیممهری به دهان دارم، این بار که می آیمآشفتگی ام پیداست، از حالت فنجانمآوای بمِ تارم، این بار که می آیماز دوری آغوشت، آهی به گلو دارماز آینه بیزارم، این بار که می آیممغرورم و میخواهم، بیهوده در انکارمآبستن اقرارم، این بار که می آیمدر پشت نقاب خود، از حادثه ویرانمچون جسمِ سرِ دارم، این بار که می آیموقتی که تو میرفتی، بغضی به گلو افتادچون ابرم و میبارم، این بار که می آیموامانده ایّم د...
تا چشم بر هم بزنیم پاییز هم بساطش را جمع می کند و می رود؛ انگار اصلا با مهر نیامده بود، انگار آبانش با موهای رنگی از ما دل نبرده بود، انگار سرمایش با آتش آذر،بغل کردنی نشده بود!تا پاییز فکر رفتن به سرش نزده کینه هایمان را به دست بارانش بسپاریم تا از دلمان بشوید، غم هایمان را به دست باد بسپاریم تا از شاخه ی دلمان جدا کند.زمستان که برسد دردهایمان یخ میبندندلیز میخوریم زیر نگاه سنگین تنهایی و آنوقت است که بغض و دلمان با هم می شکند.پاییز را ا...
من بنای کهنه ای در بستر ویرانی اممثل باقیمانده ی آثاری از اشکانی امبا نجابت بغض ها را در گلو حل کرده اممثل ابرم,زود میگیرد رگِ بارانی املذتی دارد برای چشم تو شاعر شدنبا تو ترکیبِ نبوغ سعدی و خاقانی امای کبوتر از قفس دوری کن و اینجا نمانتا ابد من در اتاق کوچکی زندانی امدیدن تصویر خود در آینه زجرآور استتا که تفسیری برای بی سر و سامانی امبخت ما فاعل نشد تا همت و کاری کندمثل اسماعیلم و در نقش یک قربانی امشعر من تصو...
یک پنجره لبریز از انتظارچند دیوار بغض گرفتهگلدانی فراموش شدهدر کنج اتاقشعری ناتماموشاعری مچاله در تنهایی خویشتمام دار و ندار خانه استبی حضورتو !...
درخت نارنج، داخل حیاط...پدر پیرم روی تخت،مادرم کنارش،،، --در قاب! بغضی به مهمانی گلویم آمده استدر این میانیک چیز کم است، -- تو!!! کاش میان این خانه، --قدم می زدی! (زانا کوردستانی)...
نگران نباش، هیچ اتفاق خاصی نیفتادهفقط کمی دلتنگ تر شده امکمی خسته تر، کمی افسرده ترکمی پیرتر، کمی....راستی که چقدر کمی هایِ زیادیدارند به احوالاتِ بدِاین روزهای من اضافه میشوندمیدانی من همیشه از سمتی زمین خوردم کهاعتماد داشتم تکیه گاهم خواهد بودحالا وقتی با بغض روی زمین مینشینمو تکه هایِ غرورم را جمع میکنممیفهمم چه بر سرِ احساساتم آمدهگاهی وقت ها باید بعضی حس ها راتویِ نطفه خفه کردمن دیگر به دیوار هم تکیه نخواهم زدآد...
دل که یاد نمیگیرددوری را،فاصله را،دل که نمیفهمدصبر را،تحمل را،دل است دیگر...مدام بهانه میگیرد و گلایه میکندحق هم دارد![جدایی بر گریبان عاشق خیمه میزندجنگ را برپا میکندو بغض را حاکم...]امان از نبودنها،باید کسی حواسش باشد:)...
بلوغی تازه در سرشاخه های نخل های کوفه پیچیده استچه بغضی در گلوی تشنه ی این عصر غربت زای تفتیده است...
آجر به آجر...بند بندم بغض و دلتنگی ست... تنهایی از من آخرش یک مرد خواهد ساخت......
دیشب دلم...روی دست هایم جان داد...این روز های آخر...به دور دست ها خیره می ماند...بی صدا بغض می کرد...و گاهی آه می کشید...چشم به راه بود...می فهمی ؟! چشم به راه.......
خودم راپشت عینکی سیاهپنهان ساخته اممبادا قامت شرقی و زنانه اتبا تماشای دیدگانمترک برداردمبادا قلبم دیوانه شود وبی هوا بگوید دوستت داردغمگینمراستش را بخواهیدلم برای عاشقی کردنچشم های پرمهرت را کم داردنگاهم کنصدایم بزنو بگذار خالی شود از بغضگلویی که فریاد کردنت را آرزو دارد...
مَردی غریب ،آخر این قصهتبعید شد به بغض زمان،دِق کرداین چاه های نفت خبر دارندغربت ،چه با غرور مصدق کرد!...
تنهایی یعنی:سرت درد کند،برای داشتن کسی که تنهادلیل تنهایی توستتنهایی یعنی اویی که باید باشد، نباشد؛کسی که داشتنش محال استو فراموش کردنش ناممکن...تنهایی یعنی: تو نباشیو من بین و بغض و حسرتبا دلتنگی تمام"خیالت"را به آغوش بکشم!و بدتر از تنهایی هم یعنیتو حال مرا بدانی، بخوانی، و باز نیایی......
درست همان لحظهکه غرق آرزوهایت هستیساحل ،زیر پایت را خالی می کندخوب غروب را نگاه کنشایدآهوبغضمرا ببینی...
مرد شدمتا فقط بغض کنمحسرتِ هر روزم را...و زمین نگذارمبُغچه خستگی ام را جلویِ چشمِ همهوَ فراموش کنم دستِ رفاقت هاییکه همه پُتک شدندتا غرورم مثلِ دیوارِ پس از زلزله ایخورد شود.......
من روحی مردهدر جسمی سرگردانقبرم آسمانفاتحه امآواز دم غروب گنجشکانپنجشنبه هایم وقت سحربغض مادرمگردوی خرما پیجنوشته هایم حمدو سورهدلتنگی هایم بغض تو شیشه...
از وقتی رفته ایدست های خیالتدر زمینِ دل منبذرِ بغض می کارند....
چنان به هوای تونفسم گرفته استکه خیال میکنم-بغض-نامِ دیگرِ دوست داشتن است....
اومدم پشت پنجره، گوشه ی پرده رو کنار زدم و خیره شدم به خیابونی که روبه روی پنجرمون بود.پاکت وینستون آبیم رو باز کردم، یه نخ از توش درآوردم و بین لبام نگهش داشتم.کام اول رو کشیدم:\پشت چراغ قرمز بودیم، پسربچه ی گل فروش بهم گفت:-عمو برا خانومت گل نمی خری؟نگات کردم.لبخند زدی.خواستم کیف پولمو درارمو برات گل بخرم که بوق ماشینای پشت سر بهم فهموند چراغ سبز شده و باید رفت!\دود کام اولم توو هوا پخش شد!کام دوم رو کشیدم:رو موتور بودم.از...
هفته ای که بروی حالش از این بهتر نیست...شنبه اش بغض و هوای جمعه اش بارانی ست.......
بی تو نگاهم عشق را باور ندارددنیا ز چشمان تو زیباتر نداردحالم شبیه بغض دریایی بزرگستکه ساحلش اصلا تماشاگر ندارد...
هوا کدر استو من در بغض آسمانذره ذره آب می شومشروع توستدر پایان منو من در اوج تابستانغرق پاییزم ......
زشت ترین زیبای جهان شدیآن زمان که بلعیدمدردناک ترین بغض تا امروزم را...
رفتم آسمان هارا تماشا کنمچشمانم به هرسوبه هوای بویِ عطرِ توتمام خاطره هارا گشتهبا یک چترکه خیس از سکوتِ باران خورده ی فاصله هاسترفتم باران ها را تماشا کنمسیلِ هجوم قطراتکه بر سرِ تنهایی ام می ریختو مراتا انتهای رویای دستانتعمیقبارها غرق خود می کردتمام خیابانکوچه به کوچهثانیه هاراهر سو به دنبال ردِ عطر نگاهتآزرده دل ،قدم زدماز عمقِ عمیقِ جانمتورا فریاد کردم در اشکچون بغضی فرو خورده و بی کساخر من زیر باران...
شب و دلتنگی من...غزل چشمانت...بغض سنگین و تپش های دل ویران استهمهٔ احوالم......
همیشه نباید حرف زدگاهی باید سکوت کردحرف دل که گفتنی نیست!باید آدمش باشدکسی که با یک نگاه کردنبه چشمت تا ته بغضت را بفهمد....
محرم شد از غم نگاهم گرفت / به سوزانترین اشک، آهم گرفتشکست در گلو بغض سوزان من و / عطر حسین روح و جانم گرفت …السّلام علیک یا ابا عبد الله …...
دوباره شب دوباره بغض و آه مندوباره این نبوده انتخاب من......
دلتنگی می شود بغضو در نهایت دریاچه نمکیکه بر چهره ات روان می شود...
غرق دلتنگی امحتا اگر دوستم نداریبرایم نشانه ای بفرستاین بغض هاتا نشکنندسینه ام آرام نمی گیرد......
ای آهِ سینه سوزمحسرت ِ تا هنوزمای بغض گاه و بی گاهای عشقِ خوب ِ کوتاه،خداحافظ خداحافظیه خاطره یه دردیبا قلب من چه کردی؟یه عمره بی قرارمای زخم موندگارم،خداحافظ خداحافظاین فاصله یه دنیاسکه اولش همینجاستو آخر مسیریمُردم و دیدم میری!...
من رفتمدر ظهری داغ و تب آلودآه ... نه !پاییز بودبرگ ها خودکشی می کردندتا درخت سر پا بماندآسمان پر از بغض بودکم می باریدچشم های من اما بد جور بارانیست!من رفتمنگاهم به انتهای جادهبه تلنبار خاطره هاخیره ماندمیدانمهر قصه ای را پایانی ستهر دردی را درمانی ستمن رفتمتو بمان و هزار سوال بی جوابزندگی این است ...همیشه یکسان نیست !!!...
از سالهای سرد بی تحویل می آیماز شعرهای تا ابد تعطیل می آیممن اولین مرگ جهان را خواب می بینماز - ترس مردن در تن هابیل - می آیمگاهی تصور می کنم زهری پر از بغضمیعنی به ضعف کهنه ی آشیل، می آیم!روز تولد قدر من را آل می فهمدهنگام رفتن، روی دست ایل می آیممن پای حرفم مانده ام، با این همه تمساحدارم کماکان از شکاف نیل می آیمابهام، شک، ایمان یقیناً نه... نمی دانمبا یک بغل تصویر بی تأویل می آیممن، آدمم! با آرزوی زندگی کردن...