متن صبر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات صبر
دلتنگم و جز روی توام نیست قراری....
ای وصل به تو صبر و قرارم کجایی...؟
در سکوت شب، صبر تنها همراهی ست که درد را می پوشاند. دل سردی ها مثل بارانی بی وقفه، در قلب می بارند، اما هر قطره ای که فرو می ریزد، از خودمان چیزی می گیرد. گاهی باید در دل تاریکی ایستاد، بدون اینکه بدانیم انتهای این راه کجاست، تنها...
سخت است لقمه درد رنجش ازیار
که گیر کرده در گلو
نمیتوانی قورتش دهی
و اشکهایی که پنهان
در تراس چشمانت می رقصند
و می آید به سراغت شعورلبخند
و تو به مهمانی صبر دعوت میشوی و حضرت ساقی میزبانت میشود.برایت جام صبر میریزد
نور دردلت روشن میشود
درآغوش خدا...
اندکی صبر حالم را خوب میکند
و چه زیبا، جلوه گر است روحیه بعد از صبر
گویی. بر تخت پادشاهی جلوس
زده ای
و حتی، چشمان درشت خداوند هم به تو می خندند
آری دوست من
صبر. فقط کمی صبر
نسرین شریفی
به وسوسه ی دیدار
پنجره را به دیوار اطاقم نقاشی کردم....
آنقدر صبر کردم
تا قامت دیوارم تَرک خورد...
دلِ پنجره به آرزو شکست.
اطاقم کور شد و
تو نیامدی.
✍️ آدل آبادانی
انتظار، داستانی است که در هر قلبی نوشته می شود، قصه ای که با هر تپش قلب، عمیق تر و زیباتر می شود. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر نسیم، بوی حضور کسی را حس می کنی که هنوز نیامده است. انتظار یعنی چشم به راه بودن، با دلی...
انتظار، سفری است در دل زمان، سفری که هر لحظه اش پر از احساس و اشتیاق است. انتظار یعنی چشم به راه بودن، یعنی دل بستن به آینده ای که با هر تپش قلب، نزدیک تر می شود. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر طلوع و غروب خورشید، قلبت...
پنجه را قوچ ِ نمد تا حس کرد
اسب با شیهه ی طوفان در رفت
در خزرخیزتَرین حالت ِ دشت
کاسه ی صبر ِ دوتاری سر رفت...
«آرمان پرناک»
صبرچشمان ما ب دستان پر امید توست..
پروردگارا
دست پر امیدت را ب چشمان منتظر نشسته در صبر بکش.
صبر ما امید ب توست🌱
نویسنده سرکار خانم المیرا پناهی درین کبود.
خدایا برای آدمهای این دوره زمونه کاسه صبر جواب نمیده باید به جاش یه لگنی یا قابلمه ای که ظرفیت بیشتری داشت در نظر میگرفتی!!!
صبر مرا
به خنده ی خود
امتحان مکن.
حجت اله حبیبی
کوه ها رازهایی را می دانند که ما باید بیاموزیم. این ممکن است زمان ببرد، ممکن است سخت باشد، اما اگر به اندازه کافی صبر کنید، قدرت یادگیری را پیدا خواهید کرد.
ای بانوی رنجها
ای لطیفِ همیشه سخت...
چگونه توانستی تا آن بلندای بکرِ،
قله های صبر و شهامت را فتح کنی؟
به کدام ارتفاع از خوشبختی پرچم آویخته بودی که دردهایی آنچنان بزرگ را
اینچنین کوچک دیدی؟
بهزاد غدیری
چشمان سیاهت ، مرا می برد
غنچه لب هایت ، مرا می برد
وقتی که آه میکشد لبهای تو
پس لرزه ی آهت مرا می برد
تمام جاده ها از برف پر شد
تمام گوش ها از حرف پر شد
بیا عشقم به فریاد دلم رس
که صبرم سر رسید...
اصلا ب کسی چه من وتو درتب عشقیم
ما پایه ی هر روز هم و هر شب عشقیم
اصلا به کسی چه دل ما تاب ندارد
در موج زمان حسرت قلاب ندارد
ماه بغلی چشم عسلی دختر کوفی
من مثنوی گیجم و تو کل حروفی
من منتظرت میشوم از پارک...
تمام راه ها از برف پر شد
تمام گوش ها از حرف پر شد
بیا ای تو دلیل بودن من
دگر صبرم سر آمد ظرف پر شد
بگو که شب تاریکه دلم مرد است
بگو دلم گشاده به آه و درد است
بگو که کاسه صبر تو هم لبریز شد
بگو گرمای امید در شب سرد است
آتشی ست در دلم می سوزد بی قرار
بگو که دلم تا به کی در به در است
نگو که...
آن زمان که رقم سِنّ امان با انگشت های
یک دست شمارده میشد
نهایت تجربه امان از صبر همان چند دقیقه ای بود که برای بیرون رفتن و آماده شدن اتلاف میکردیم
یا در انتظار آمدن میهمان ها و باز کردن کادوهای تولد میماندیم
شایدهم سخت ترینِ صبر ها همان...
انچه بذر رنج کشیدن در دل وجودمان میکارد،
بی شک اگر در دستانمان
داس بزرگه سخت جانی، ببیند
با توان بیشتر از درد های خلق کرده اش تنمان را میخوراند،
آدمی اگر به مثال طفل محکم نفسی
که هنگام زمین خوردن اطراف را نگاهی سرسرانه کرد و با تکاندن تنش...