متن آرمان پرناک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آرمان پرناک
در گوشه ی چشمم
طلوع و غروب آفتاب هم
به هم رسیده اند
من
که دو پای زمان دارم
پس
چرا به تو نمی رسم
«آرمان پرناک»
پنجه ی خونینِ کارنیکس
بر دیوارِ تارِ هادریان ...
دیگر از لای انگشتان
نمی بیند مِه
فانوسش را
به نوشته نزدیکتر می کند:
- سپرهای کوفته بر زمین
روزی بلند خواهند شد -
«آرمان پرناک»
با لک لک ها کل کل نکن، کبوتر !
چه می فهمند آغوشِ باز تو،
یک چشم طلوع و
یک چشم غروب تو
دورانِ پروازِ کبوتر و باز رسیده
آغاز کن!
پرواز، با باز و کبوترهاست
«آرمان پرناک»
از بهارهای ندیده ام
از حرف های نشنیده ام
از خاطراتِ چشیده ام
از فرشته ای که به دستم
نامه ی هبوط را داد،
هم پرسیده ام
هیچکس
هیچکس
پاسخِ تنهایی ام را نمی دهد
«آرمان پرناک»
پوست تخمه ها
آفتابگردان ها را
پای مترسکِ مصلوب کشانده است
بینوایان نمی دانند
کلاغ کیست
آفتاب کجاست
«آرمان پرناک»
می دانی!
این روزها
بیشتر از شعرِ سپید
سرم
گرمِ برف بازی ست
ممنون که زمستان را
به من هدیه دادی
«آرمان پرناک»
تو نه!
گلوله ات راست می گفت !!
آدمی که پای قلبِ خود ایستاده
سایه اش زود کج خواهد شد
«آرمان پرناک»
من میخِ محبت را
برای قابی رویایی
به دیوارِ عشق کوبیدم،
یک نفر دیگر
کلاهش را به آن آویخت ...
«آرمان پرناک»
باران
باران
زیر گلوله باران
بی چترِ جان
پا به پای خیابان
در هوایت قدم زدن
قدم زدن در هوایت،
این چه جنگی است که باخود دارم ؟
«آرمان پرناک»
بگویید چگونه بخندم
بگویید چگونه بگریم
چشم هایت، دو عکاس
که روز و شب مرا
ثبت می کنند...
«آرمان پرناک»
پیشانیِ آینه را ببوس
نمی دانی
چه روزهایی
چه شب هایی
چه ها دیده از تنهایی...
«آرمان پرناک»
به تو که زل می زنم
از قاب بیرون می آیی
لبخندت را بر لبم می کشی
نگاه می کنی به پیراهنِ مضطربم
و با لحنی، عکسِ عقربه ها،
از نبضِ زندگی می گویی ...
«آرمان پرناک»
ر
ی
خ
ت
ش
پای قابِ گرنیکا /
تکّه ها را دوباره چسباند و /
« درد بودم » شبیهِ یک کودک /
« مرد بودم » که پای خود ماند و ...
«آرمان پرناک»
خیابان های پینه بسته ی تاریخ راست میگویند
امروز دیگر
هیچ پلاکی
ما را به هویت نمی رساند
«آرمان پرناک»
ببخش بر چشمم
کمی از
گرمای اقیانوسِ چشم هایت
تا نجات یابد
نهنگِ قرمزِ منجمدی...
«آرمان پرناک»
به آینه که نگاه می کنی
پیشانی ات
24 خط خورده است
می بینی هنوز
برج های زهرمار را بغل میکنی
و عقربه ها
بی بند
پشتِ سرت تاس می ریزنند
سخت است
در چشمِ گذشته ایستادن
خیلی سخت
خاطره بان بودن
کار هر کسی نیست
«آرمان پرناک»
تنها یک پلک دیگر
تنها یک پلک دیگر
تنها یک پلک دیگر
تا روشناییِ جنگل
تنها یک پلک دیگر
پسرم!
نترس!
تنهایی تو را بغل کرده است
«آرمان پرناک»
آرام باش و
دستت را به من بده
نمی خواهد
خاطراتت را به خط کنی
یا هجاهجای دردهایت را تقطیع کنی
چشم هایت
همه چیز را گفته اند
چشم هایت،
امانت دار خوبی هستند
«آرمان پرناک»