متن اشک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشک
اشک ها حرف هایی هستند که هیچ وقت گفته نمیشن...
کاش!
من و تو
زیر یک چتر ،می لرزیدیم
و من در آغوشت ، می گریستم
آغوشت ،مرا گرم می کرد
و اشکم تو را...
حجت اله حبیبی
حریف خاطره هایت نمی شوم
حتی اشک هایم سد راه تو نشدند
جای خالی ات
اکنون سرشار از خاطره هایی است
سرد و بی روح
و من در انتظار
امید واهی آمدنت
مجید رفیع زاد
وقتی می مانی و می بخشی، فکر می کنند رفتن را بلد نیستی
باید به آدم ها از دست دادن را متذکر شد
آدم ها همیشه نمی مانند
یک جا در را باز می کنند و برای همیشه می روند
اما منی که ماندم ، نه اینکه رفتن را بلد...
ابر می آید گاهی و باران می خواهد فقط
شبیه دل من که می گیرد و گاهی اشک می خواهد
همچون رودی که باران ساخته است
می گذرد در دل من آن رود از خون
پریا حبیب زاده
@Parya habibzade
اشکهایم را که برایت پست می کنم
خیلی زود
لبخندهای نوازشت را برایم
پیامک می زنی.
فاطمه نعیمی* مهرانه
قاصدکهای رها
اشک هایم،
بارانی ست یک ریز
می بارد از بلندای آسمان...
چشمه ی عشق
چشم های توست
آنگاه که از زبانم
دوستت دارم را می شنوی
و پهنای صورتم آبشار اشک
وقتی که
لبخندت را می بینم
مجید رفیع زاد
آقام می گفت:
-مردا هیچ وقت نباس گریه کنن.
خدا اشک رو داد به زن که دل مرد رو باهاش به رحم بیاره.
اشک واسه ما نبود، ما فقط ته خاطر خواهیمون تو کوچه راه رفتن و دید زدن دختر مو فر همسایه روبه رویی بود.
طفل معصوم یه جور...
نگاه به عکس کردم و
دلم برای تو تپید
تو رفتیو نگفتی از کجای چشم!؟
که اشک...
روی تو چکید
امشب قلم در دفتر من گریه سر داد
گویا دلش از شعر تنهایی گرفته!
با اشک خود بر سینه ی دفتر روان ؛ گفت:
بس کن نگارش ؛ در رثای او که رفته
دور از تو و غمنامه های ناگزیرت
بی شک کنار یار و دلدارش نشسته
اما تو اینجا...
برای کسی چشمای قشنگت
را بارونی کن
که تو سی سالگیت
برای خنده هایی که
برای تو ساخت
احساس خوشبختی کنی
نه اینکه بابت اون روزها
آه پشیمونی بکشی
دست هایم
دوری از دامنت را
باور ندارند !
گل های پیراهنت
همیشه سیراب
از اشک شوق من بودند
افسوس
فاصله بهانه ای شد
تا همیشه دست هایم
از دامنت کوتاه بماند
مجید رفیع زاد
آمدم سر بزنم شعر بخوانم بروم
آنقدر دلزده هستم که نمانم بروم
به همین کوچه و این خانه و دیوارِ اتاق
و به آیینه سلامی برسانم بروم
آخرین بار به لب هات کمی زل بزنم
به دلم طعم لبت را بچشانم بروم
یک کمی خاطره جامانده که بردارم و بعد...
امشب قلم در دفتر من گریه سر داد
گویا دلش از شعر تنهایی گرفته!
با اشک خود بر سینه ی دفتر روان ؛ گفت:
بس کن نگارش ؛ در رثای او که رفته
دور از تو و غمنامه های ناگزیرت
بی شک کنار یار و دلدارش نشسته
اما تو اینجا...