متن انتظار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات انتظار
حالت عرفانی ات را دوست دارم مرد من!
غیرعشقت در دلم چیزی ندارم مرد من
آمدی با بهترین رنگ خدا در باورم
باشما زیباترین شعر بهارم مرد من
آرزو دارم همیشه عشق من باشی فقط!
تا تو باشی مثل سایه در کنارم مرد من
کاش برگردی به احساس قشنگ عاشقی...
شادی رویای وصل از دل من پر گرفت
به ساحل قلب من موج غمت سر گرفت
خسوف غم آمد و صورت ماهت گرفت
چه بی صدا آمد و تو را چه راحت گرفت
میان فریاد من سکوت تو دیدنی است
برای من گل عشق همیشه بوییدنی است
شعله ی احساس...
هر چه صدایت کردم
نشنیدی
چه حرف هایی که در گلویم جا ماند
و چه لحظه هایی
که بی تفاوت از کنارشان گذشتی
میان ازدحام این همه حرف
دست به دامان سکوت شدم
که خواندنش
سواد عشق می خواست
اما افسوس
تو آن را هم نداشتی
مجید رفیع زاد
دوستت دارم های
بر روی کاغذ را
مچاله کرده ام !
دیگر نمی نویسم ؛
می خواهم بغض شود
و در خواب
به انتظارت نفس بکشم
تا بدانی
نهایت عشق من
چشم هایی است بارانی
مجید رفیع زاد
چشم هایم عقربه است
و ضربان قلبم ثانیه شمار
روزهایم ساعتی است که بدون حضورت
هرگز میزان نیست
وقتی سهم من از تو انتظار باشد
تمام ساعت های شهر
بدون عقربه اند
بیا که ساعت قرار
بی قرار حضور توست
مجید رفیع زاد
زیبای من
سناریوی فراق زیبا نبود.....
سپید و شکسته به رُخسارم نشست
دلخوشی ها را ،طوفان غمت به صخره ها کوبید وپارو شکسته به گل نشست
میدانی زیبا....
بعد از تو
رهگذر ها به شانه ام نمی زدند
کلبه انتظار عطر کهنه دلتنگی گرفته
خودکارم کاغذها را بی اختیار خط...
لباس فقر بر تن این دل بی قرار من
تجسم نگاه تو نیمه ی شب شکار من
کشیده فکر من تو را میان دفتر دلم
میان صفحه های آن عکس تو شاهکار من
کلید قفل این دلم میان دست تو ولی
شکسته ای تو قفل این خانه ی بردبار من...
جای تو خالی است
کنار دفتر نقاشی ام
مدادهای رنگی
چشم انتظار تو هستند
بیا که قشنگ ترین رنگ را
برای موهایت
کنار گذاشته ام
مجید رفیع زاد
قد یک جنگل درخت من قلم دارم نیاز
تا که بنویسم تو را ای گل خوش عطر ناز
می کشم قلب تو را مثل برگ زرد مهر
می سرایم من تو را با قلم اما به شعر
تا تو هستی در دلم می شوم نقاش تو
هر نفس از عمر...
در انتظار آمدنت
لحظه هایم را کشتم !
اینک مرا
به قصاص محکوم کرده اند
غافل از اینکه
نمی دانند
من در لحظه هایی که
تو نبودی
هر لحظه جان می دادم
مجید رفیع زاد
بوسه ی چشم تو بر شعر من ای یار خوش است
شاعر چشم تو بودن به چه بسیار خوش است
از تو دل کندن و دوری به خدا ممکن نیست
بهر تو شعر سرودن با دل زار خوش است
شهره ی شهر تویی غیر تو دلداری نیست
دل سپردن به...
در جاده تنهایی
انتظار می کشد
راه
پای آمدنت را
بادصبا
چامک
ردیف شعرهایم
صدای قدم های توست
بیا و با عشق بمان
من جانم را
برای قافیه
انتخاب می کنم
مجید رفیع زاد
ای تو آقا محرم دلها بیا
بی تو خون است این دل شیدا بیا
بی تو این دنیا شده زندان ما
بی تو خون می بارد از چشمان ما
همره موج غم دریا شدیم
کنج زندان بی کس و تنها شدیم
ای به عالم سایه ات بر سر بیا
می...
یه باغچه ی کوچیکیه کنج حیاط قلب من
درخت آرزوی اون بدون برگ و پیرهن
روی تموم شاخه هاش پرنده ها غم می خونن
انگار که از عاقبت باغچه چیزایی می دونن
بیا که فصل این دلم بی تو دیگه خزون شده
دلم می سوزه واسه اون گلی که نصف...
زبان من چه خاموش و دلم سرشار از حرف است
وجود سرد من بی تو ، بیا پوشیده از برف است
تو رفتی و زمستان را به قلبم ارمغان دادی
تو ای نامهربان غم را ، چرا بر من نشان دادی ؟
همیشه عاشقت بودم میان بی وفایی ها
همیشه...
از وقتی رفتی،
در کوچه پس کوچه های انتظار،
واژه های دلتنگی را قدم زدم برای
التیام تاثرم!
اما عاقبتِ این کوچه های خیالی بن بست بود و همه چیز خلاصه شد
در قاب عکسی،
که در کنجِ دنج اتاق به جا مانده و خاطرات در ذهن پریشان...