جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
آه ..که عشق توچونان باد است ..هر دم که شعله ور شوم فزون می کند شعله هایم را ......
باد آمد و برداشت ز سر، روسری ات راانگار عیان کرده خدا، دلبری ات را......
در بندشان کنخیال می بافند.گیسوانرهاد رب ا د...
نگاهت را که دیر می کنیبوی تنهایی می گیرددستانمنبودنت را حوصله نمی کنمنمی دانم از کدام سمت می آییاز کدام مسیرکه پر می شود بودنت در تمام شهرندیدنت را بلد نیستمگاهی تیتر درشت چاپ شده ییک روزنامه عصریدر دستان من...پر می شوداز کلمات اسم توکلماتی که هوس نوشیدن یک فنجان چای با تو دارنددر کنار پنجره ای نیمه بازکه باد لذت آخرین آغوش تو را به یادم می آورد...
گاهی وقتا فراموش کن کجایی،به کجا رسیدی و به کجا نرسیدی،گاهی وقتا فقط زندگی کن...یاد قول هایی که به خودت دادی نباش،تو تلاشتو کردی اما نشد...یه وقتایی جواب خودتو ندههر چی پرسید:چرا اینجای زندگی گیر کردی،لبخند بزن و بگو کم نذاشتم اما...نشدیه وقتایی فقط از زنده بودنت لذت ببر...از بودن کنار کسانی که دوستشان داریو دوستت دارن...از طلوع خورشید،از صدای آواز قمری ها...از باد...باران...از همه ......
بعد از تو هنجارها را می شکنمگیسوانم را به سرانگشت هایباد می سپارمو هرشب در آغوش خودم می خوابمتو این رسوایی را تاب نمی آوری....
نشسته ام کنارِ پنجرهو باد می وزد ...درخت ، می خرامَد از درونو شاخه در عزای سیبِ چیده اش ؛سکوت می کند ...پرندگان چه بی ریا میانِ ابرها ؛به اوج می روند !و انزوای کوه ، بی صدا ؛بغل گرفته آسمان شهر را .سکوت می کنمو می تکانم از درون ؛غبار روزهای تلخِ رفته را ......
یک عمر درگوشمان زمزمه کردند سرت را بَر باد ندهیٓ ندادیم هَم...به خودمان که آمدیم دل داده بودیم باد با خود برده بود......
رمز عاشقانه هایم نام زیبای توست مست عشق میشوم از شنیدنش , دستار احساسم را به باد میدهم تا بال و پر بگیرمسوی خرابات آغوشت......
از ریل دست های تو رد شد قطار باد من با سکوت و یک چمدان غم، سوار باد آشفته می رسم به جهان زنی که باز موهاش را گذاشته در اختیار باد می خواستی که دل بکنی از هرآنچه بود می خواستم فرار کنم با فرار باد خیره به راه رفتن من ایستاده ای دریای بی تلاطم در انتظار باد خیره به جای خالی من، کوه بی خیال من شاخ پر شکوفه ام و بی قرار بادهر شب هجوم تنهایی به اتاق ها درهای قفل باز شده با فشار باد ...
باد می رقصاند ساقه های سبز عریان راکنده ای افتاده با برگهای زردخوشه های پسته بر دستان برگناگهان طوفان رسیدساقه های سبز عریان خم شدندگاه می ریخت میوه های آن درختخسته از طو فان دردزندگی گاه شیرین گاه تلخاری اینچنین است رسم روزگار....
ناگهان آمدی به خلوتِ من، تا به خود آمدم دچار شدمعشق من بودی و نفهمیدم تا که رفتی و بی قرار شدممثل گلدان خشکِ کنج حیاط، در خودم دفن می شدم هر روزبوسه هایت شکوفه زارم کرد با نسیم تنت بهار شدمناگهان ریختی در آغوشم... سرم افتاد روی شانه ی توسیل موهات روی شانه ی من، من دلم ریخت...آبشار شدمعطر گلهای سرخ پیرهنت، گرم و آرام در تنم پیچیدخوشه خوشه پُر از تبِ انگور... دانه دانه پُر از انار شدمخنده هایت... دریچه ای به بهار،چشمهایت... ...
مرغِ آوازخوان جلوی پنجره استخطِّ زردی چو موی ابرویشمی زند طاق بر دو چشم ِ سیاهدیده های زلال و نافذِ اوهمه سو می دود چو باد به دشتچندبار، نوک به شیشه می زند، انگارصاحبِ این اتاق در خواب است!می پرد در سکوتِ آبیِ نورو نگاهِ غریبِ من به دنبالش...
رقصیدن گیسوی تو در باد قشنگ استگیسوی تو ھم بسته ھم آزاد قشنگ استپیراھن گلدار تو از جنس بھار استآن غنچه که از دامنت افتاد قشنگ استتو چشم نگردان که دلم تاب نداردتردید ندارم که لبت شاد قشنگ استبا خاطره ات زنده ام و شاد چنان کهدر گوشه ی زندان کنمت یاد قشنگ استمن خانه خرابت شده ام گرچه بگوینددر کار جھان خانه ی آباد قشنگ است...
دارد به پایان می رسد این شاعرتیریمانند کبریتی که سمت باد میگیرییک روز آخر میرسی عالیجناب عشقیک روز مثل نوشدارو باهمان دیرییک روز شاعرها به دنیا حکم می رانندانا فتحناکبدون خون و درگیری...
دریاب که ایام گل و صبح جوانیچون برق کند جلوه و چون باد گریزد...
کبوتران سفیدآسمان راپرکرده انداینطرف وآنطرف پرواز می کنندگویی آن بالاهادر رقصندو باد برایشان فلوت می نوازد....
کجای زندگی ام ایستاده ای ؟حس مجهول این روزهایم ،نیمه ات در قلبم ،نیمه ی دیگر هم از مغزی ،که از کار افتادهدرون قلبم افتاده ای شب ها ،چشمانم را خواب می بردخودم را امامدت هاست که باد برده است...
دیگر از بادی که موهایم را تکه تکه کردنمی ترسمو از خدایی که بچه ها رابین هفته تقسیم ...ازمارمولک های بازیگوشو مردهای تیرهدر کوچه های بن بستنمی ترسم...از کوتوله های گستاخ فیلم هاو تنهایی های بی محاباو زنگ های غریب پستوی خانه ای اونمی ترسمریش های بلند از دل ریشچشم های خیرهدست های کشیده شده با دست دیگرینمی ترسممن از دیگری نمی ترسم... اگرچه سایه ام را از دست داده امو سال هاست آسمان به من نزدیک تر می شودمثل شاخه ها ک...
غروب/در خوابِ بستر دریا/لالایی باد...
فراموش نکن که زمین از لمس کردن پاهای برهنه ات لذت می برد و باد مشتاق بازی کردن با موهایت است....
دوست دارمشمثل دانه ای که نور رامثل مزرعی که باد رامثل زورقی که موج رایا پرنده ای که اوج رادوست دارمش️️️...
روسری سر کن و نگذار میان منو بادسر آشفتگی موی تو دعوا بشود......
می تکاند بادشاخه های درخت را…برگی از روی ناچاریدوستانش را وداع گقت...
نمی دانم باددر گوش برگ چه گفت؟که دل از شاخه برید...
نکند بوی توراباد به هرجا ببرد...خوش ندارمدل هر رهگذری را ببری...! ...
خدا را که دارمانگار کسی دستی به قلبم می کشدانگار کسی می گوید خیالت راحت؛من هستم ...و من تمام دلشوره هایم رامی سپارم به باد...
گیسوان شب یلدایی *تو*تمام خزان مرا به باد داد......
نکند بوی تو را باد به هر جاببرد خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری...
عطر موهایت در بادطعم چشمانت در یاد.....
یک کوه پیر منفعل شدکه از یائسگی گذشته بودتو را فتح کردیا تو او رانمیدانمبه ھر حال یک پرچم سفید چون موی تو...در قله باد می خورد...
به باران نمی بازمبه باد نمی بازمبه برف ، به گرمای تابستاننمی بازمبا جسمی نیرومندبی هیچ چشم داشتیبی هیچ خشمیارام لبخند خواهم زدغذایم روزی یک کاسه برنجیک کا سه سوپ با کمی سبزیهرانچه روی میدهد رابه پیشیزی نمی گیرمخوب می بینم خوب می شنومو درک میکنمو سپس فراموش می کنمزیر سایه درخت سرو دشت انجا که یک کلبه چوبی کوچک استمی مانم اگردرشرق کودکی بیمارباشدبه پرستاریش می روماگردرغرب مادری خسته استبار ساقه ها...
یه بار رفیقم تو سربازی خون دماغ شد گفتم چی شدهگفت خاطراتشو تو مغزم کشتم خونش از دماغم زد بیرونبعد چند دیقه طفلی یهو ناخودآگاه گوزید یه رفیق دیگمون گفت خب خداروشکر جنازشم باد برد ......
امروز...قیچی را برداشتمو پایان دادم به تمام دلخوشی هایم!موهایی را...که فقط باد نوازش میکندباید چید....
صندلی عقب تاکسی نشسته بودم دختره کناری با اشاره بهم گفت:ببخشید میشه بکشی پایین؟گفتم: میخوای بخوری؟گفت: کثافت منظورم شیشه بود!گفتم: بیشعور منم منظورم باد بود!...
زمستان است/نگاه به شاخه های خشکیدهام نکن/پرستوها برگردند/رقص برگهایم/ دیوانه میکند باد را......
پیراهن از شکوفه که پوشیده ایباد عاشقت میشود ..محبوبکم گلبرگ ها هم مال توبیا تا برویم......
عزیز منچرا این روزها اهلی ما نمی شوند ؟و باد مثل یک حاکم دیوانهتازیانه می زندتازیانه می زندهرچند اشتیاق ام به توهمیشگی دست در دست استو لب به لب دوست داشتنم به وقت توو کبوتر سفیدی امکه به سفیدی دست های تو آموزمو شال گردنی نارنجی اتدوست داشتن امبه دور گردنت......
کرانه در کرانه یاد انزلیدر هوای گرم، مرا دارد باد می زندآن وقتی که دریا موج داشتمرغ غواص، اخطارگونه داد میزد...
روز یا شب؟ –نه، ای دوست، غروبی ابدیستبا عبور دو کبوتر در بادچون دو تابوت سپیدو صداهائی، از دور، از آن دشت غریب،بی ثبات و سرگردان همچون حرکت باد –سخنی باید گفتسخنی باید گفت......
صبح یعنی پرواز قد کشیدن در بادچه کسی می گوید پشت این ثانیه ها تاریک است گام اگر برداریم روشنی نزدیک است...
در جوی زمان ، در خواب تماشای تو می رویم.سیمای روان ، با شبنم افشان تو می شویم.پرهایم ؟ پرپر شده ام. چشم نویدم ، به نگاهی تر شده ام.این سو نه ، آن سویم.و در آن سوی نگاه ، چیزی را می بینم، چیزی را می جویم.سنگی میشکنم، رازی با نقش تو می گویم.برگ افتاد ، نوشم باد: من زنده به اندوهم. ابری رفت، من کوهم: می پایم. من بادم: می پویم.در دشت دگر ، گل افسوسی چو بروید، می آیم، می بویم...
مینویسم/ تا / بپرم از روی/ باد٬ حرامزاده/ که پنهان شده است/ لابه لای نی زار سر٬ راه/باد دستم را میگیرد....
غرق شد شناگر/دریا ابی بود و ارام/بادکابوس های ساحل را می شمرد....
خدایادوستم داشته باش مثل پدری که دخترش رادختری که موهایش راموهایی که باد راو بادی که گلهای پیراهنم رادوست دارد...
دلم می خواهد...خودم را...از تنم در بیاورم...بشویَم...بچلانم...و رویِ طنابِ حیاطمان پهن کنم،فردا بیایم...و ببینم...که مرا باد با خود برده است...!...
میخندم به بادکه اغلب بیموقع میوزدمیخندم به ابرکه اغلب بر دریا میبارد .به صاعقه نیز میخندمکه فقط میتواند چوپانها را خاکستر کند !و میخندم به ...تا شاد زندگی کنم !من میخندم ،اما دنیا غمانگیز است واقعا غمانگیز است ......
بغلم کن که هوا سرد تر از این نشودزندگی خوب شود ... باد خبرچین نشود ... بی هوا بوسه بزن، عشق دو چندان بشودبوسه آنگاه قشنگ است که تمرین نشود!......
حرفی که میخواست بگوید خیلی سنگین بود ،شوخی بردار نبود !باید بعدها میتوانست بارش را بدوش بکشد ...آخر حرف از دهن مرد بیرون میآید ؛باد که نیست ، حرف است ......
بانوی روزهای زرد پاییزم!بیا برویم زیر درخت بیدروسری ات را وا کن!بگذار باد خیال کند بهار آمده استبه جهنم که از حسادت بمیردبید!...