متن باران
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات باران
سرازیر شدم همراه باران
چترت شد در مقابلم
کنار بزن آن چتر کینه را
بنگر به دل باران زده ام
ای خوش آن عمر که در شغل محبت گذرد
حیف از آن عمر که درناله. وحسرت گذرد
ای خوش آن دل که مشغول محبت گردد
حیف از آن عمر که دائم به بطالت گذرد
امروز هم روز دیگری
برای دوست داشتن تو آغاز شد
تا شعری دیگر
بسرایم پر از واژه هایِ عشق
برای آن چشمان رویایی
که تا بر من می تابند آرام می گیرد
قلب بیقرارم،
سبز می شوم و گرم
در این زمهریر زمستانی ،
بتاب با گرمای بودنت
بر منی...
چرا زعشق کسی را دگر نمیشود خرسند
چه شد که قدروفا را کسی نمیداند
چرا زمانه عجین گشته با دغل بازی
چه شد که معنی حجب و حیا کسی نمیداند
چرا زضعیفان کسی نگیرد دست
چه شد که بوی خدا را کسی نمیداند
بیا که آن گذشته ای را که خیلی زود به گذشته ملحق شد دوباره بیاد آوریم و این بار آن را در حال به خود هدیه کنیم و زره زره آن را تماماّ نفس بکشیم.
جمعه خیال تو
یاغی و سرکش
تمام احساسم را زیر و رو می کند
تنهایی بر پیکره ی جانم
نقشی از دلتنگی می زند
و در سینه ام دلی را می لرزاند
که در تب و تاب رسیدن
به حصار آغوش تو می سوزد ،
دلم می خواهد
در این...
دلتنگی های جمعه را
هیچ چیزی تسکین نمی دهد
بهانه جویی های دل بیقرارت را
هیچ کلامی آرام نمی کند
هیچ آهنگی نوازشگر
رِخوت روحت نیست
فقط می خواهی
دست ناگفته های دلت را بگیری
با نسیمی از یادش
بروی به خلوت خیال او
همانجا که او هم منتظر توست...
درون من کسی ست
به مهربانی تو
که هر غروب دلتنگ
دست تنهایی مرا می گیرد
شانه به شانه ی من
خستگی هایم را قدم می زند
با چشمان زلالش خیره می شود
به دو چشم مشتاقم
دل به دل غصه هایم می دهد
مرا می کشاند در قاب علاقه...
چرا دگرکسی را زعشق خورسند نیست
چه شد که وفا را کسی نمی بیند
چرا زضعیفان کسی نگیرددست
چه شد که صدق و صفاراکسی نمی بیند
چرا زمانه عجین گشته با دغل بازی
چه شد که حجب و حیارا کسی نمی بیند
چرا دگر زمحبت اثر نمی بینم
مگر زبانم...
انسان ها هم مثل آسمان ..
هرچه دل بزرگتر و مهربان تری داشته باشند
غم های بیشتری برای باریدن دارند!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
باران ، عطر تن زمین را بر می انگیزد
و پاک می کند تنها یادگاری بازمانده از تو را
رد پاهایی تکرار نشدنی...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
اگن صدای دهل از دور خاشن
شویلدا خاردن انگور خاشن
از صدای سازوآوازو نغاره چه توا
زیر بارون ،صدای یارون خاشن
باران بهانه بود
شاید برای ما...
تا بشکفد غزل
از بوسه های ما!
باران بهانه بود
عاشق شویم باز
با خاطرات هم...
مثل قدیم... باز...
باران بهانه بود
تا مهربان شویم!
رنگین کمانِ عشق
در آسمان شویم!
باران بهانه بود
(لطفِ خدای خوب)
تا آشتی کنیم
با حرف های خوب!...
خوش به حال زائری که در صحنت
زیر باران اسیر رحمت تو شد
تلق تلق نم باران زند به پشت من ؛ ای داد
ببین ؛ به نم باران هم ؛ چه بی جوانه شدم
و لحظه ای گذری عاجزانه می پرسم
جواب می دهد از قبل چه پیرترانه شدم