متن تاریکی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تاریکی
چرا یک آدم باید به حرف های تاریکی کسی گوش کند؟ هر چه نباشد حرف های تاریکی آدم با حرف های روشنایی اش خیلی فرق دارد. میان تاریکی آدم بیشتر شبیه خودش است تا دیگران و این خیلی ناجور است. فکر می کنم دیوانه خانه ها پر از آدم ها...
به نفع مان است که تاریکی هر چه که هست و نیست را بپوشاند. چون چیزهای خوب دنیا کمتر از چیزهای ناجورش است . آن مقدار چیز وحشتناکی که از تاریکی می زند بیرون در مقابل آن چیزهای وحشتناکی که تاریکی ها تو خودشان مخفی می کنند هیچ هستند ....
اگر کتاب های ترسناک را بتکانی می بینی همه ی کتاب فقط توصیف تاریکی و سایه های عجیب و غریب بیرون و درون آدم ها ست . در صورتی که هیچ چیز مثل تاریکی به آدم ها آرامش نمی دهد . چون همان قدر که تاریکی چیزهای خوب را مخفی...
اگر کتاب های ترسناک را بتکانی می بینی همه ی کتاب فقط توصیف تاریکی و سایه های عجیب و غریب بیرون و درون آدم ها ست. در صورتی که هیچ چیز مثل تاریکی به آدم ها آرامش نمی دهد. چون همان قدر که تاریکی چیزهای خوب را مخفی می کند...
به او گفته بودم
تا می تواند
تاریکی ها را پاک کند
از درونِ جیب های خالی ام
شروع به گشتن کرد
و گشت
و گشت
و گشت
تا جایی که دیدم
ماشین لباسشویی
ناپدید شد
«آرمان پرناک»
پلکی بزن فانوس دریایی
غم، بادبانم را به طوفان داد
در چشمِ برمودای تاریکی
نفتی ترین پیراهنم جان داد...
«آرمان پرناک»
حتی اگه نوری نباشه؛
ما دیگه از تاریکی نمیترسیم...
مرا به نام تو می خوانند،
در تاریکی ما می شویم
در نور، من و تو
همراه با توام ولی
کسی مرا به من نمی شناسد
من
سایه ام .
و بگو با لوح ساده ات چه کردند که بد بودن را
برگزیدی ؟!
شاید روزی ،تاریکی را از آسمان وجودت دزدیدم........
در حوالیِ من خیلی وقت است که خورشید،
در پس ِتاریکیِ شب ها نتابیده!
از آن زمان که طنین ِصدای تو
جایش را به سکوتِ خانه داد،
شب شد، و تا ابد تاریک ماند…
پریا دلشب
جلوتر بیا
به موازات لب های پنجره
حالا بگو در این تخیل غلیظ
در انتظارِ کدام اشاره ی باران
باشم ؟
که از بسامدش
رنجی ناگزیر بر سرم نریزد
وپرت نشوم بر شمایلِ تاریکی
که ذهنی مرطوب را پس می دهد
مریم گمار
بزرگتر که میشی ترس هات میریزه
ترس از تنهایی
ترس از نبودن ها
ترس از تاریکی
به یه جایی میرسی که از شدت نبودن ها
تو تنهایی و تاریکی هات غرق میشی
ته کشیده ام
دیگر نه صدایم می آید
نه نفس هایم
گاهی:
در میان این تاریکی ها،
لابه لای لحظه ها، پشت خنده ها
فقط قدری نفس میکشم که نگویند مرده است...
تاریکی شب
موهایت را به خاطرم می آورد
و سکوتش
چشم هایت را
آنگاه که تو پلک می بندی
و من چون ناله ی مرغ سحرخیز
پر از فریاد می شوم
مجید رفیع زاد
دربدر...
گفتی بیا و در تاریکی غم را بدر کنیم
نیامدی ...
غم آمد و تاریکی
ما هم دربدر شدیم
دیدی آرام آرام بعد تو دلم
نیمه شبها به بی کسی؛
صدایم به سکوت،
چشام به تاریکی عادت کردند؟
کسانی که سعی دارند همه چیز را در
شفافیت ببیند!! هرگز همه واقعیت را نخواهند دید
درک واقعیت همیشه در روشنایی ممکن نیست
گاهی؛ واقعیت ها پنهان میشوند
و باید در تاریکی به دنبال آنها رفت...
بهنوش ولیزاده