پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
کسیو داشتم که وقتی فهمید یه نخ سیگار کشیدم یه هفته قهر کرد وگریه میکرد که چرا کشیدی ولی همون یه آدم باعث تمام مستی و مواد کشیدنم شده صیاد عزیزی...
همه تنها هستیم . فقط شکل و شمایل تنهایی مان است که به مرور عوض می شود و ما فکر می کنیم تغییر کردیم . / محمد رضا کاتب / رمان لمس /...
خیلی از چیز ها به مرور زمان شکلش عوض می شود اما تنهایی آدم همیشه همان قیافه ی همیشکی اش را دارد . / محمد رضا کاتب / رمان لمس /...
برای پر کشیدن ،باید تنها بود، از پروانه بپرس؟حجت اله حبیبی...
گاهے چنانگره می خورد دلت به دلیڪه هیچ چیز و هیچڪس رایاراے گشایشش نیستگاهے چنان مست می شویاز شنیدن صداییڪه نفس هایش را بوسه می زنیگاهے چنان نامے رابا جان و دل می خوانیڪه پژواڪ موسیقے عاشقانه ایستگاهے چنان بیتاب می شویڪه بجاے اشڪ، سیل می باریگاهے چنان دلتنگ می شویڪه سَر بر دیوارِ جنون جان می دهیاینچنین است قصهٔ عشق و دلباختگیو آغاز تمام تنهایے ها...
غمگین ترین لحظه ی تنهاییزمانی است که کسی رو نداریشادی تو باهاش تقسیم کنیآریا ابراهیمی...
باران که می باردتنهاییکنار پنجره می ایستدو می نگرد مغموم قلب هایی راکه در کوچهقدم می زنند. سجاد حقیقی...
تا به خودم آمدم، فهمیدم که بیمارم، یک بیمار روانی، روحم بیمار است، روانم درد می کند، قلبم تیر می کشد و بی رحمانه بر وجودم تازیانه می زند، گاه به مانند یک مار زخمی به دیگران نیش میزنم و پرخاش می کنم و گاه مهربان و مظلوم می شوم درست مثل یک کودک پاک و معصوم،گاهی بی دلیل بغض می کنم و گریه ام می گیرد و گاه بی دلیل شاد می شوم و لبخند می زنم، گاه عاشق می شوم و گاه از عشق بیزار، گاهی دوست دارم فرار کنم و به کشور یا شهری دور سفر کنم و جایی زندگی کنم که نه...
چقدر تشنه امطاقتم طاق شده استاین دوری امانم را بریدهتو همانند سراب مقابل چشمانمخود نمایی میکنیان چشمان شیطنت امیزتآن لبخند ملیحتشیرین زبانیهایتقامت بلندتدستان پر مهرتوحرم نفسهایتدر این تنهایی مرا تشنه تر میکندمن در بیابان باید ها ونباید ها گیر افتاده امبی انصافی نکنمرا نمیراندر پیم بیاسیرابم کن از وجود خویش نگذار در این بیابان قصه ای ناتمام، کتابی نگشوده ورنجی بی پایان برای عبرت دیگران باشمای شاهزاده ی قلب پاره...
گفتند :چرا تنهایی ؟از تنهایی خویش ب جمع ما بیا…دگر نمی دانستند من در تنهایی خود ب عهدم وفا دارم..در محفل آنها باشم ،خیانت ب قلبم کردم..نویسنده المیرا پناهی درین کبوددانش اندوخته علم روانشناسی...
شاید باران،تنها صدای تو را برای من آورد،یا شاید باد،عطر تو را از لابه لای گل های پژمرده بیاورد.چه غم انگیز است این شب ها،وقتی ماه، پشت ابرها پنهان می شود،و من به یاد تو،از دل این تاریکی ها عبور می کنم.دلم برای آن لبخندهایی که هیچ گاه بازنمی گردند تنگ شده،برای آن نگاه های کوتاه و ناگهانی،که مثل برق می درخشیدند و خاموش می شدند.آه، اگر زمان می توانست دوباره به عقب بازگردد،شاید این بار،ما در همان خیابان های خالی،یکدی...
گفتند چرا از پیله تنهایی خود بیرون نمیایی..گفتم در تنهایی خود مهمان دارم..و مهمان حبیب خداست..روا نیست غیر این باشد.....
تنهایی، پا ندارد!وگرنه او هم مرا تنها می گذاشت.شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
هر شب...بال پرستوها را میچینم بالش تنهایی را درست میکنم تا در خواب...مهاجرت کنم به چشمانت!...
بهار که می آیدبنفشه ها کوچ میکننددر نگاهتومن به انتظار معاشقه ایسبز می پوشمباغ تنهایی ام را....
تَنهایی سبکِ مُناسبی برای زندگی نیست ..باید کسی باشَد که بشود دوستش داشت ،که بشود در نگاهَش عشق دید ،که بشود برایَش مُرد ......
دل بهانه گیر است می دانی! تنهایی امان عاشقیم را برید بوسه را از لا به لای فاصله هانثار عشق میکنمای همه ای آرامشم...
اگر روزی پرسند، تنهایی را شرح بده اینگونه خواهم گفت که تنهایی، دیاری آشوب زده است. در آن سرزمین نشاط در نزاع به سر می برد و هیچ گاه از جنگ خسته نمی شود. همان عارضه ای که به جان آدمی می افتد و آن را از پای درمی آورد. تنهایی، دردی بسیار است. همچون باتلاق، اگر ادامه بیابد هرکسی که مبتلا به آن شود در عماق خود هلاک می کند و نمی گذارد رنگ خشنودی را ببینی. گویا مذابی جان سوز باشد، تمام وجودت را به آتش می کشد و می سوزاند. تنهایی اگر از گذشته بماند، ...
در نقطه ای ایستادم، همانند گهواره که تکان می خورد، اما حرکت نمی کند . چشم به راه اخباری از سوی مرگ هستم و دیگر توانایی ادامه این راه برایم دشوار است. خستگی تا مغز استخوان هایم فرو رفته و عصاره جانم را می نوشیدهدر تکاپوی افکارم، شاخه هایی از امید دیده می شد، اما چه فایده؟ کاسه ی صبرم نیز لبریز شده و هردم امکان دارد فرو بپاشد. خونسرد به نظر می آیم، اما عالم دیگر برایم تعریف و معیاری ندارد.تنهایی، امانم را بریده است. دیگر گوش شنوایی، محرم خلوت ه...
به چه کار آید دلم وقتی ندارم دلبری/حیف من که واسه تو میزد دلم بر هر دری:)...
در محاصره ی تنهائی ام! ...فالِ فنجانِ قهوه ام را بخوان! لیلا طیبی (صحرا)...
گرچه در چشم خلایق خسته و کم طاقتیمخلوتی داریم و حالی خوش که با آن راحتیم...
با چهره ی دوستانم آمده انددر رابطه ام چادر می زنندو کمی بعدرفته انددر ادارهفاصله ی تنهایی ام،با همکار بغلیپنجاه سانتی متر استدر صف نانفاصله ی تنهایی ام،با همشهری جلوییپانزده سانتی مترو در خانهبه وقت بوسیدنفاصله ی تنهایی ام تا توتنها پنج سانتی متر استپدرم تا پنجم ابتدایی درس خواندهمن تا ترم آخر کارشناسی محیط زیستفاصله ی تنهایی ام با اویازده سال استاز دوستانمیکی راستی ستیکی چپیو من سمت بی راههما...
نقاشممیکشم درد و تنهایی آیا میشناسیدم؟نقاشی ناشناخته از دیار غربتبا کوله بار خستگیخسته ام از خستگینرگس چشم تو و مَردم شهر چشم منچه تناقض بی رحم زیباییچه زیبایی بی رحمییا رب مباد که نقاشی در غم باشدنقاشمنقاشی گمگشته در سرای نقاشیآیا میشناسیدم؟مجید محمدی(تنها)تخلص تنها...
و اینکتمام دلخوشیم بر باد رفت . و این بود آغاز تنهایی ما ......
ما از جان هم چه میخواستیم .....کلمه درآماتیک پانتومیم دوستت دارم را هم با اَدا بازی حدس نزدیمراستی اسکار احمقانه ای از مجسمه آدم و هوا ارزش زمینی شدن را داشت!ما بی گمان محصول جنگ های ممنوعه در میان آلزایمر خاموشی بودیم.. تو میدانی ماچرا آلبوم خاطرات را در تپانچه نوستالوژی به سمت هم نشانه گرفتیم؟!تا زخم برداریم و با درد بمیریم ... عطش تند بوسه های مرداد ، در عصر یخبندان، ما را به خواب ابدی فرو برد.. پس چمان بود که به هم میخندی...
منم آن شهری که یادش رفته کسی را ندارددلش میخواهد برقصد سرمست ولی نا ندارد..._برشی از ترانه...
و در سکوت شب با دیدن تصویر تو در این قاب عشق گریه می کنم و خنده میزنم آرزوهای بی پایانمان همه در این عکس جا شده است و من هر شب با یاد تو در این تنهایی بی پایان به خواب میروم و با تو در آغوش همیشگیمان به روز می شوم...
میشه از تَنهایی یِه پَرنده شد و پَرواز کرد...
با هم که باشیم سه تاییم من ، تو و بوسه بی هم چهار تاییم تو با تنهایی من با رنج...
«من می توانم با تنهایی خودم کنار بیایم چون هیچ وقت تنها نیستم، ظاهراً تنها هستم ولی در تنهایی به در شلوغ ترین حالت خودم زندگی می کنم.»- تنهایی پرهیاهو؛...
پیرزن تنهایی بود بی بی زهرایخچال نداشتشاید پول نداشت یا شاید احساس نیاز نمی کردآن وقت ها کسی زیاد گوشت و آذوقه تو یخچال نمی گذاشت. اگر پول داشتند روزانه می خریدند غذایی می پختند و خلاصبی بی مثل خیلی ها برای آب خنک کوزه داشت اما آب یخ خیلی دوست می داشت.به قول خودش: جگرش حال میومد با آب یخ.دم غروب راه می اُفتاد می آمد خانه ما و موقع رفتن یک قالب بزرگ یخ می گرفت و می رفتحواسمان نبود اما این یخ گرفتن ها بهانه ای بود برای درآمدن از بی کس...
تنهاییِ شَبَم را بی توورق میزنَمماه به میهمانی ستاره هامیروَد کاشبادی بِوَزَد عطرِ تورابه خلوَتَم بیآوَرَد. آگرین یوسفی...
به دلم افتاده امشبکه به یادِ من نشستی پلکِ تو سنگینِ خوابه اما چشماتو نبستی به دلم افتاده امشب که دلت هوامو کرده میونِ خاطره هامون ...داره دنبالم می گرده همه ی خاطره هارو دوره کن ،مثل من امشب تو به خوابِ من ِ تنها نازنین ، سر بزن امشب..._برشی از ترانه...
“پدر خیال می کرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد تنهاست، نمی دانست که تنهایی را فقط در شلوغی می شود حس کرد” ― عباس معروفی ― سمفونی مردگان...
ببین داره برف میاد،یجوری می بارن این ابراکه انگار حسابی دلشون پره!دلم میخواد مثل اونوقتا که میگفتی:_پاشو ببین چه برفی اومدهبی هوا با ذوق از خونه بزنم بیرونو تا غروب تو کوچه خیابونا پرسه بزنم؛توام لی لی کنان پاشنه کفشتو رو هوا بکشیتا سر کوچه دنبالم بدوییو مثل اون وقتا شالمو دور گردنم بپیچیودستمو بگیری و بذاری تو جیبت،شونه به شونه ی هم قدم بزنیمویکی در میون توگوشم بگی:_خودت رو بپوشون سرما نخوریمنم با لجاجت بگم: بیخیال حو...
تموم سهمم از تو یک خاطره ستغبار تنهایی رو قلبم نشستمثل برگم تو دست بی رحم باداون که رفته دیگه هیچ وقت نمیادمن بعد از تو یه آدم دیگمحرفامو به آسمون میگمکی میدونه چه روزایی رو دیدم..._برشی از ترانه...
تو دلبستن و دل دادن خیلی دقت کنید.اینکه یه دفعه پشتت خالی بشه خیلی بدتر از اینه که از اول کسی رو نداشته باشی....
به تنهایی بی تو خوشترم تا همنشین غیر شوم......
آن صندلی خالی در کنارم آرامشی که با تو داشتم را به یاد می آورد گلی که برایت خریدم هنوز زنده است ولی تو رفته ای و اما لیوانی هنوز نزد من است تنها می نشینم و به سروده هایم فکر می کنم مانند اولین ترانه ای که برایت سرودم در دل ام، عشق به تو شکوفا شده بود اما حالا تنها با جرقه هایی از امید بمانده ام می آیی تا عطر تو را بنوشم اما من در دریای بی کنار تو غرق شده ام تلاش می کنم تا بوی تو را در هوای تاریک بیابم اما همه خاطراتم با ...
داشتم فکر میکردم چرا بعضی وقت دلمون فرار کردن از تنهایی میخواد؟احساس میکنم اینها برای این هستش که ما تا مدت ها تصمیم میگیرم یه نقاب روی صورتمون بزنیم و واسه ترس از قضاوت بقیه،واسه هراس کم اوردن از آدم ها یا نگرانی بابت این مورد که بقیه چی قراره بگن. به جای اینکه به فکر این باشیم که مرحله واقعی یسری اتفاقات رو بگذرونیم، به جای اهمیت دادن به این مسئله و قبول این مورد که نیازمندیم به این تنهایی و واقعیتی که باعث ناراحتیمون شده رو تماما بپذیریم،شرو...
در سکوت سنگین زمستان، آهوی تنها ایستاده است،در جنگلی پر از برف، که درختان آن مانند ارواح درهم پیچیده اند.شاخه هایش مثل شاخه های درختان به سوی آسمان می رسند،می درخشد با درخششی که هر چشمی را به خود جلب می کند....
گاهی باید پناه برد!تفکری که هیچ جمعی خواهان پذیرش آن نیست، صاحبش را تنها می کند......
غم تنهایی اسیرت میکنهتا بخوای بجنبی پیرت میکنه..._برشی از ترانه قدیمی...
هر چه رنگ بر تن کنم بی فایده است عاقبت رنگ غم رسوایم می کند 💔...
تنهای بی سنگ صبور خونه ی سرد و سوت و کورتوی شبات ستاره نیست موندی و راه چاره نیستاگرچه هیچکس نیومد سری به تنهاییت نزداما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش... برشی از ترانه...
تنهایی امنبودنِ کسی نیستتنهایی ام نبودنِ خیلی هاست!_از کتاب کروکی بهشت_ فرزاد آبادی...
من روح خودمو با جسم عزیزترینم خاک کردم وای بر جسمم که تنها مونده ......
من در آغوش دلتنگی هایم جا دارم.......
تو و عشق و تنهایی...بسیار شبیه هم هستید!هر کدامتان به یک نوع آزار دهنده هستید. شاعر: بلور هورامی برگردان: زانا کوردستانی...