متن دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی
وقتی شب ها
یادت قلبم را تنگ میکرد و
بالشتکم را با رغبت در آغوشک حل میکردم
فهمیدم تو یک خیالی
و من خام ترین شاعرِ عاشقِ این شهر...
مأوا مقدم
دلم برایت تنگ شده ،چشمانم برایت تَر شده
گمانم دلت از دلم سرد شده
و تو تنت در بغل دیگری گرم شده
گویی که قول هایت میان دروغ هایت گم شده
صورتم شکسته شده
موهایم سفید شده
دستهایم چروک شده
دیدنت ، بوییدنت ،بوسیدنت آرزویم شده
پس از رفتنت فقط...
راه تویی ، درد تویی ،درمان تویی
آنچه هست و نیست تویی ،
سبز تویی ،زرد تویی
باران تو ،برف تو
، همه و همه تو
عشق تو ،خدا تو.
عزیزحسینی
بوی دلتنگی می دهد
ثانیه هایی که
در سکوت نشسته ام بی تو
تو ای که ای کاش
می دانستی
این نشستنم
چله نشینی عشق است
و هر بار
که ورق می زنم
خاطراتت را
اشک
بوسه می زند
بر برگ برگ احساسم
بادصبا
چه کسی می داند
غم شده
بر دلم آوار
ولی می خندم
خانه دلگیر و خیالت
شده با واژه ی شعرم همراه
و چه محزون نگهم در پی تو
می نشیند به تماشای غروب
غرقِ احساس تو را خواستنم
در سکوتی پر دلتنگی محض
چه کسی می داند...
بادصبا
مشق می کند
به جرم عشق
چشم بارانی ام
در دریای دلتنگی
بادصبا
چشمهایم
در انتظار دیدارت
تا ابد بیدار می ماند
چرا که عشق
در قامت نامت
آشکار گشته است
چون خورشیدی تابنده
چگونه بی تو باشم
تویی که
چون باران
باریدی
بر شب بوهای باغچه ی دل
و عطر حضورت
پیچید در کوچه ی دلتنگی ام
مینویسم برای تو از دست رفته که هرکجای جهانی بازگرد ؛ مینویسم که بخوانی و بدانی جهانم خالی از هر موجودیست زمانی که تورا ندارم ؛ مینویسم به جبران تمام روزها و شب هایی که داشتمت ولی حواسم پرت روزمرگی هایم بود ؛ مینویسم دوستت دارم برای توی از دست...
دلتنگی ات به بلندای سرو است، و صبر من چون دیوار کوتاهی است که آجر به آجرش در نبودت در حال فرو ریختن است!
و من چون سربازی که خلع سلاح شده، هیچ دفاعی از خود ندارم؛ و زور عالم و آدم به من می چربد.
فاطمه قاسمی اسکندری (هورزاد)
دلتنگی مثل این میمونه که یکی با خنجر خیلی تیز روی دیوار دلت بکشه
حتی از اینم بدتر
یا مثل اینکه یکی قلبتو سخت در فشار قرار بده تا نتونی نفس بکشی
حتی از اینم درد آورتر
دلتنگی یه درد غیر قابل توصیفیه
خیلی سخته اما بی صداست
اما اخر...
تا آخر این شعر با قلبت بیا! یادت می آید...
خانم من! ای بهترین! ای با وفا! یادت می آید؟
یادت می آید دست هایم شد جدا از دست هایت؟
تا مرگ رفتم... بازگرداندی مرا... یادت می آید؟
تا طعم خوب باتوبودن را چشیدم قصه لرزید
یک شهر دشمن شد...
به هر طرف بروی در دلم نمایانی
شبیه ماهی قرمز درون شیشه تنگ
دلتنگی من صدا ندارد اصلا..
راهی است که انتها ندارد اصلا ..
گفتی غم تازه ای برایم داری
این خانه پر است جای ندارد اصلا
تا نفس هست بیا، فاصله ها جان کاهند
ارس آرامی
نکند گریه کنی بعد، خدا گریه کند...
نکند آه تو در کوچه ی ما گریه کند
تو اگر اخم کنی شعر مرا می کشد و
شبم آواره ترین است کجا گریه کند...
کلماتم غم چشمان تو را می شنود
غزل از بغض تو سررفته بیا گریه کند
نکند لحن قنوتت...
دل تنگ می شود
و من در خفقان دلتنگی نفس می کِشم
و در نهایت نفس مرا می کُشد
دل که تنگ می شود
جا برای صبر نیست
دل تنگ می شود و من در اندیشه ی سودای تو به تنگنا می آیم
دل تنگِ من، رحمی بورز
شاید که...
جرأت حقیقت بازی می کردیم نوبتش شد پرسیدم:
چطوری دل می کنی؟
خندید و با حالت بامزه ای گفت:
یواش یواش کمرنگ می شم!
اون موقع متوجه منظورش نشدم.
کاش هیچ وقت نمی فهمیدم...!
دوباره شب است و
هجوم تلخ بی کسی
آغاز دلتنگی واژه هایی پژمرده
و بغضی که در هر ردیف و قافیه
تو را صدا می زند
ای کاش بودی
تا که شعرهایم
چشم هایت را می بوسیدند
و هر شاخه از دل نوشته هایم
به لطف ناز نگاهت
شکوفه می...