متن دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی
پرسید:
اگر روزی تورا ترک کنم!
چه اتفاقی می افتد؟
با بغض گفتم:
تو رفته ایی...
و دیگر اتفاقی نخواهد افتاد.
دنیاکیانی
بگذار به دنبال واژه ایی بگردم که به گستره ی دلتنگی ام برای تو باشد.
از وقتی که رفتی، باورم کن که شبیه آینه ای
شکسته شدم که یک غم را چند غم نشان می دهم...
روحم درد می ڪند
وقتی وجودت رامیخواهم!
ونیستی
وقتی دلم هوای بودنت
را می کند و نیستی
وقتی حسرت شنیدن صدایت
را می خورم ونیستی...
محبوبم ...
امروز هم بی تو گذشت.
چشم من به ندیدنت عادت نمی کند؛
زبان نامت را به سختی در دهانم می چرخاند؛ دست ها بلا استفاده و گوش هایم صدایت را ...
روزگار غریبی ست و درد هر بار یکی از اعضای تنم را احاطه...
می دانی!
هیچ حالی ،
حال آدم را نمی گیرد،
مگر حال تو...
توبودی که عشق آوردی به قلبم وقتایی که نیستی وای خیلی دلتنگم
کاش
انار بودم
وقت دلتنگی
می ترکیدم
حجت اله حبیبی
اگر روزی...
از تو درباره من پرسیدند:
بگو مرا دوست داشت...
بی آنکه بخواهد آدم دیگری باشم.
مرا در آغوش میگرفت، هرگاه شکسته بودم و مرا زندگی میکرد، حتی در
بی حوصلگی هایش....
دنیاکیانی
دل چه میدانست که دلتنگی چیست.
تا تو را دید و... دگر باره ندید.
امین غلامی (شاعر کوچک)
اینستا(amingh68)
گفت چه ویران گشته ای ..
خنده مستانه ای سر دادم...
گفتم :اگر صاحب خانه در خانه نباشد آن خانه با خاک یکسان می شود..
آباد بودم ویرانم کردی..
این مطلب یکی از اصل های مهم زندگی..
نویسنده المیرا پناهی درین کبود
چقدر تشنه ام
طاقتم طاق شده است
این دوری امانم را بریده
تو همانند سراب مقابل چشمانم
خود نمایی میکنی
ان چشمان شیطنت امیزت
آن لبخند ملیحت
شیرین زبانیهایت
قامت بلندت
دستان پر مهرت
وحرم نفسهایت
در این تنهایی مرا تشنه تر میکند
من در بیابان باید ها ونباید ها...
نبودی در فراق شانه هایت
ب هر خاکی رسیدم تکیه کردم!!..
مادرم شانه ات را بیاور..
بغضم را قورت دادم..
غمم را پشت لبخندی پنهان کردم..
صورت با اشک خیس شده را خشک کردم ..
اما باز این دل رسوایم می کند..
مادرم شانه هایت را بیاور..
نویسنده المیرا پناهی درین کبود
ای ک حسرتت نشسته ب دلم
عمرم ب انتظار تو چگونه زندگی کند
عمر من ب انتظار تو نشسته است ..
هر چند می داند این آینده بی ثمر است..
چشمانم گریه بست است ،ب کدامین وفایش این چنین می باری؟؟
چشمانم گفت :من زبان تو هم در اوج دلتنگی...
غم دلتنگی را زبان نمیتواند شرح دهد..
غم را از چشم بخوان ،چشم زبان دل است..
دل هم زبان قلب
قلب ز عشق می تپد
دل ز عشق تنگ می شود
چشم زعشق می بارد
زبان و دهن ز عشق لال می شوند..
از اعماق چشمانم بخوان اوج دلتنگی را...
گاهی بی هوا با این ک دارمت در کنارم باز این دلم ،دلتنگت می شود..،
در وجود خود چه داری...
ک من وجود خود را در جان تو می بینم ..
جان جانان من..
جان ب جانمم کنند ،جااانم تویی،، جانااانم
نویسنده:سرکار خانم المیرا پناهی درین کبود
دانش اندوخته علم...
گاه گاه که دلم هوایت میکند
نه شعر میتواند تفسیرت کند نه داستان .
ای عزیز ترین لبخند شب های تاریکم
تو بگو
چگونه این لبخند کشنده ی درد را برایت بسرایم
تو بگو ،سکوت نکن ، حرفی بزن
تو بگو چگونه این پنجره ی در انزوا را روشن کنم...