متن دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی
با اینکه اشک هایم
با چشم هایم بیگانه اند
اما از هجوم بی امان دلتنگی ات
اشک هایم دخیل بسته ی چشمانم شده اند
صاعقه ی دلتنگی ات
به بغض گلویم زد
و ابرهای چشمانم نبودنت را
یکریز و آرام
شروع به باریدن کردند
سرد و پاییز وار
آخر دلیل عاشقانه های من
بگذار بگویم
دلم بس ناجوانمردانه تنگ است .
غروب چشمان ت
می کارد درد را
در حوالی قلبم
روی سینه م بگذار دست ت را
تا درمان شود
بیپناهی م مادر
نامت آرام است،
اما نبودنت، هجوم موجهای بیقرار است.
جویاے پریشانـےِ حالم شـבہ بوבنـב،
من چشم تو را نشانـہ رفــتم.
گفتا که عشق بازی؟ گفتم اگر خوش آید
گفتا چگونه عشقی؟ گفتم که خامُش آید!
گفتا بگو دلیلش؟ گفتم ز حرف مردم
گفتا خطر ندارد! گفتم چو چاوُش آید!...
باز جمعه است
بیخیال دلتنگی و حالش
وقتی تو در قلبم جای داری
خواب کنار تو بیشتر می چسبد .
هر چه قدر هم شاد بگذرد
بلاخره
یک جایی یک لحظه ای یک ساعتی
یقه ات را میگیرد
مثل خوره می افتد به جانت
با غمی ، با عکسی ، با آهنگی
هر چقدر هم شاد باز هم
لعنت به جمعه و دلتنگی هایش.
وقتی که نباشی
از غم دوری ات
جان تنم که هیچ
حتی ثانیه ها هم
درد دارد.
باز جمعه است
بیخیال دلتنگی و حالش
وقتی تو در قلبم جای داری
خواب کنار تو بیشتر می چسبد .
باران میبارید
خیس شدم
از هوای تو
من هرگز خسته نمی شوم
نه از تو نه از تکرار تو
پس هزار بار هم بمیرم و زنده شوم
تو را انتخاب خواهم کرد .
پردهها افتادهاند
صحنه، روشنتر از همیشه
نورافکنها بر تنِ سایهها می کوبند
گوش کن به زمزمهیِ (تو زیبایی)
که در آن
( تو کافی نیستی) نقاب بسته
ببین ( انتخاب آزاد را)
زنجیری از جنسِ ابریشم
هر تار
پلکانی به سویِ بلندپروازی
هر پله
تلهیِ تلو تلویِ پنهان
دستهایِ نامرئی...
تا هستی هست و زِ بعدِ مرگم، تویی در دو جهان،
مرا، مِی و پیمانه و ساغر و هستی و مستی و گناه!
تو نیستی و باز دلتنگی
مرا خفه خواهد کرد
بدونِ تو حتی هوا هم
برای ما کلاس میگذارد.
ایمان مـــرا..،
چشم سیاہ تو بـہ باב בاב.
مدت هاست رفته ای
نبودنت و جای خالی ات
مرا تنگ به آغوش می کشد
کاش حتی به خواب هم شده
یکبار می آمدی و میگفتی
من این هم آغوشی را نخواهم
که را باید ببینم .
من به زیباییت بارها غبطه خواهم خورد
به عطر گیسویت شب بو را خواب خواهد بُرد
هر کجا باشم با تو عاشقی ها خواهم کرد
مصرع به مصرع برایت در این عشق خواهم مُرد
به اندازه ی زیبایی پاییز برایت دلتنگم
چشمانت شکست غرور را در دلِ سنگم
روز و شب و لحظه های من همه سیاه است
بسکه دیروز و امروز و فردا هم برایت دلتنگم
بیا و زِ چشمانم بخوان حجم این عشق را
بیا که جان به لب رسید بخدا برایت...
بی تو...
تنهاتر از آن فصل برگریزانم.
در من شکوفا کرده ای بی تاب بودن را
نیلوفری در مسلخِ مرداب بودن را
کابوسِ بی تو بودنم بر جانم افتاده ست
از من بگیر این تلخیِ در خواب بودن را
سرگیجه هایی که از عشقت یادگاری ماند
آموخت بر دنیای من گرداب بودن را
بوسیدمت دیوانه وار امّا...