متن دوری
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دوری
نمیدونم امروز جایی دعوتی یا کسی بهت هدیه میده یا نه، نمیدونم اولین نفری ام که بهت این روز رو تبریک گفته یا نه، حتی نمیدونم حالت خوب هست یا نیست چون نیستم که ببینم غم داری یا نه، نیستی تا بتونم مرحمی رو زخمت یا قوتی برای دلت بشم،خیلی...
آه از درد دوری...!
نفس های عمیقم بیشتر شده...
خودکارم ایستاده و دستم توانی برای نوشتن ندارد.
تمام جسمم تو را می خواهد تارهای صوتی حنجرم اسم زیبای تو را فریاد می زنند.
سینه ام آغوش گرمت را می طلبد دلم شانه هایت را می خواهد که قفل شانه هایم...
تنم می لرزد
گه گاهی می خندم و
بی اختیار،چشمانم خیس می شود
دقیقا شبیه کسی که
از صبح زیر رگبار باران مانده باشد
یا در میان کویر، چهره اش سوخته
می فهمی؟
این حال من،بعد از نبود توست
علیرضا نجاری (آرمان)
نامه سوم
گرفتاری تو،
آبگیرم خود را از زیر پایین هایی که
نهان شده در روحم، باز می کند.
دوری تو
آن بی معنایی است که دلم را
به سوی یک وجود بی جهت می کشاند.
آیا زندگی بی تو همچنان ارزشی دارد؟
آیا همه چیز چنان خالی و بی...
از فکر کردن خسته ام...
چرا که تمام افکارم مختوم به تو و خاطرات توست!
افکاری که انگار قصد جانِ مرا کرده اند و همیشه و هرجا همراه من اند.
از دیدن خسته ام...
چرا که هربار به جایی خیره شدم، چهره ات را دیدم؛ چشمانت، گونه هایت، آن ته...
یه جور تلخ ارومم
جهان مثل درختی توی پاییزه
که برگاش از غم دوری برای دلبر زیباش میریزه
زمین اغشته از برگه
که شاید دلبرش با ناز
ولش کن
حوصلم بد جور لبریزه
امیر نوشت🖋️
بغضی گلویم را فشارد در نبودت
کاخر مرا از پا درآرد در نبودت
هم بغض هم دلتنگی و هم دوری از تو
این درد ها درمان ندارد در نبودت
من هر طرف را بنگرم یاد تو افتم
یادت ولی سودی ندارد در نبودت
این آسمان هم مثل من حالش گرفته...
از شوق دیدارت دلم لبریزِ لبریز است
حال و هوای حوصله، سرمای تبریز است
در گیر و دارم با تلاطم های بسیاری
امواج دریای دلم محنت برانگیز است
هر روز در ذهن منی، آنقدر که روحم
دشتی ست بی پایان و با یادت غزل خیز است
این بیت های بی...
ای کاش دوری نباشه توتقدیرآدمی انگارتوآسمونم هروقتی که بامنی
در سینه ام نگاهی از غم پر است
زندگی بی تو به تاریکی می کشد
بی تو، دلم یک صحرای خالیست
در غروب هر روز، تنها رنگم رنگ غم است
چشمانم به خاکستری درآمده است
پر از اشک و ناله های بی خبر از خنده
تو رفتی و باقی ماندم...
طلوع سایه مرگ بر پیکر افکار
و انزوای ادراک بی اراده
سکوت تقدیر
میان سوختن هیزم خاطرات
در میان هوای سرد دوری
و فنجانی پراز طعم تلخی نبودن ها
گله کثیر دارم از تو
گفتی میمانی دائم تو
دلتنگی شد نصیب تو؟
دل من جان داد ار فراق تو
l0tfii
فراق و دوریت دیوانه ام کرد
چو مجنون راهی ویرانه ام کرد
چنان داغی به دل ماند از جدایی
که با هر آشنا بیگانه ام کرد
چه خوش باور است ؛
فاصله را می گویم
خیال می کند این دوری تو را
از خاطرم پاک می کند ؛
هرگز ؛ هرگز!!..
یادت نه رفتنی است نه
فراموش شدنی
تو ماندگاری ای عشق
فاصله را دوست دارم
چون شوقِ دیدارت را
در تقویم و روز شمار
لحظه...
از دور میبوسم تو را ای عشق بی همتای من
شاید که با این بوسه ها کمتر شود این فاصله
نسرین حسینی