شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
کاش هرگز در دلم مهرت نبود
کاش هرگز در سرم عشقت نبود
کاش هرگز بی قراری ها نبود
کاش هرگز چشم انتظاری ها نبود
کاش می بودی کنارم ای عزیز
تا که هرگز این کاش گفتن هایم نبود
یک قدم فاصله تا یوسف مصری شدن است
چه کنم من ته این چاه دلم بند نشد
مگذار که در حسرت دیدار بمیرم
بگذار تو را تنگ در آغوش بگیرم
دستم شده کوتاه ز دامان بلندت
زیر قدمت می شود آرام بگیرم؟
در دام تو انداخت مرا ناز نگاهت
زیباست که در دام بلای تو اسیرم
گر قسمت من نیک نیفتاد بنامت
تقدیر من این بوده و...
در تابستان گرم پاریس
برج ایفل می درخشد بی نیاز
هر شب ماه به شکوهی بر می خیزد
چون آرزومندی به مرز آسمان می رسد
غروبی دلنشین و جادوئی
همه احساسات را در آرامش می خوانی
غزل قدیمی
گفتند:
« شتاب کن
زندگی یک دم است »
گفتم:
در این هوایِ ترس و گریز،
مکث
مرگِ شعر من است.
با دیدن چشمان تو زیبا شده شعرم
همرنگ غرلنامه ی نیما شده شعرم
با این دل دیوانه ی من باز چه کردی
بی پرده ببین با تو هم آوا شده شعرم
ای مریم تنهایی من بانگ بر آور
فریاد پس از مرگ مسیحا شده شعرم
سوگند به باران تو ای...
پنجره سرد و تار صبح
پنهان شده در فکر تنهایی
برگ های زخمی با باد
روی زمین می خزیدند
غرق در سکوت می نوشیدم
قطره های شیرین ترانه های پاییز را
و در این سکوت، در این بوی خزان
فهمیدم آرامش قلبم را
غزل قدیمی
برگ خیس پاییزی، بر بال رویاها
رقصان در دستان باد، شادمانه می رود
در طاق دستان دل، عشقی پرشور،
رویای خسته را به امید تبدیل می کند
بین آسمان و زمین، نوایی از زندگی
در آغوش خاک مهربان، آرامش می یابد
غزل قدیمی
حیرانم...
مثل آن ستاره که در گرگ و میش لحظه ای
دل دل می کند برای لحظه ای ماندن یا رفتن...
حیرانم...
[✍زهره دهقانی
شادی]
غنچگی کردی و بوییدن تو دست نداد
همه تن دست شدم، چیدن تو دست نداد
پابه پا کردم و هی عقربه ها رفت جلو
دیر شد، لحظهٔ بوسیدن تو دست نداد
دلم از حسرت دیدار تو دریایی شد
قدر یک قطره ولی دیدن تو دست نداد
با لبم وعدهٔ لبهای...
بیتابم...
مثل ستاره های لحظه ی گرگ و میش
که نه دل رفتن دارند
و نه توان ماندن
بیتابم...
✍زهره دهقانی
(شادی)
نسیم صبح پنداری ز کوی یار میآید
به جانها مژده میآرد که آن دلدار میآید
به صد اکرام میباید به استقبال او رفتن
که بوی دوست میآرد ز کوی یار میآید
در شهر عاشقانه و الماندی پاریس،
مه آلود آسمان پاییزی بر زمین نشسته است
قلبم با تکانه های عاشقانه در آواز ستارگان لرزیده است
برج ایفل، مهتابی شعله ور از بالای سیلوئتش تابانده است
در این غروب ناب تا آفتاب آغاز روز جدید را می بینم
عشق، در هوای پاریسی...
در کنار خم جاده ای
بارانی غم آلود
پاییز غرق باران
در شهر غزل عاشقانه ای می بخشم
پاریس، تو در دل این سراب
می نوازی آهنگ عشق درگوشه ی هر خیابان را
غزل قدیمی
بدجور هوس کرده دلم ناز برقصی!
در خلوت بی پنجره ام باز برقصی
من مولویِ چشم غزلپوشِ تو باشم
تو در غزلم با دف و آواز برقصی
هرچند که ناکوک تر از سوز دلم نیست!
اما کمی ای کاش به این ساز برقصی
وقتی که دلم لک زده در ترس...
در شهر پاریس رویاها می سازم
بازیگرانی از روح انتخاب می کنم
جنگلی از خواب چشم شعاعی درخشان
مه غمگین روی جاده ها پاشان
پاییز تنها آواز درختان را می سازد
و عشق در هر نفس به سمت تو می رقصد
غزل قدیمی
آخرین جمعه پاییز منی
تو نقاب از رخ رنگین بردار
نسرین حسینی
در میان این هیاهو، رفته ام از یاد تو
هرکجا دیدم تورا ، من راه خود کج میکنم
نسرین حسینی