متن غزل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل
به اندازه ی زیبایی پاییز برایت دلتنگم
چشمانت شکست غرور را در دلِ سنگم
روز و شب و لحظه های من همه سیاه است
بسکه دیروز و امروز و فردا هم برایت دلتنگم
بیا و زِ چشمانم بخوان حجم این عشق را
بیا که جان به لب رسید بخدا برایت...
گویند استادم و من شاگردی بیش نیستم
دقیقا بدونِ او من هیچ نیستم
کاش بیاید و برهاندم از برهوت عشق
کاش بیاید و بگویم با او کیستم
تا تو هستی پُر از حس عاشقانه می شوم
با یک بغل اطلسی به دیدار آفتاب می روم
تو خورشید منی لَختی بتاب جانم تازه شود
با جان و دل بهانه نه پر از ترانه می شوم
شعری که در وقتِ سحر، آغوشی از گلزار داشت
گویی به شام روزگار، در سینهای آلام داشت
در سوزِ شمعِ سرنوشت، پروانهای بیپر بماند
هرچند در زنجیر غم، هم چوبهای از دار داشت
خورشید از افق شکست، شب با دلم همراز شد
هر ذره در آیینهها، تصویری از انظار داشت...
عشق را با موهای تو شانه میزنم
برعاشقانه های تو خانه میزنم
زیبایبت مرا مست میکند مدام
به چشم نگاه قشنگ تو قاب میزنم
تو بودی و من و خواب پریشان چشمانت
آنگه که دل را به این در و آن در میزنم
عشق یعنی بوسه ی معشوق عاشقانه
وقتی...
من از جام عشقت می زده ام
خمار چشمانت شده میکده ام
دلتنگ تر از آنم که فکر بکنی
گفته می آیی فال حافظی که زده ام
روزها ساعت ها لحظه ها گشته اند دل سنگ
چرا نمی فهمند شده ام دلتنگ دلتنگ
برگرد بگذار فخر بفروشم به تمامشان
بشکنم هرچه هست دلتنگ و دل سنگ
تمام روز و شبم شده خاطرات و سردرد
بیتو روح و تنم در تابوت غم سر کرد
تو نهایت عشق بودی پر از شوق و شور
به چه زبان و دعا و اشاره بگویم برگرد
آنقدر مست شوم و مستی کنم به پای تو
مرغان آسمان گریه کنند به حالم از برای تو
کار عقل و قلبم گذشته از صبر جانا بدان
هزار جانم بدهند همه یکجا بریزم به پای تو
نگاهم با نگاهت در هم آمیخت
جنون عشق را بر دل بیاویخت
شمیم عطر گیسویت که پیچید
تمام شعرهایم بر زمین ریخت
من در خیال خود پُرم از خیال تو
بیخیال عالم و هر که هست کنار تو
مست میشوم از حس حضورت بانو
دائم الخمر میشوم گر ببینم گُل روی تو
«آب را شستم از غبار، وضو ساختم
خاک بانگ زد که تیمم خطا نیست»
چشمان من اسرار و نگاهت پی انکار
بین منو تو فرسنگ فرسنگ دیوار
دل دل نکنم مطلب دل ندارد انکار
اشعار تو خواندم و شدم عاشق بیمار
...من قامتم شبیه الف بود،کوهِ درد
مانند دال،پشت مرا کرده است خم...
من از شور عشق تو ترانه خواهم خواند
از شیرینی لبخندت عاشقانه خواهم خواند
غزل غزل تو را بخوانم و عاشقی کنم
خوشا روزی که به اسم کم تو را خواهم خواند
من از میان تمام شعرهایم
تو را برگزیدم
مثنوی قصیده رباعی جای خود
عشق تو
غزل بازی میخواهد...
من از چشمه ی چشمان تو مستم
و مثلی تُنگی که برای ماهی تَنگ است
این شعر هم برای توصیف زیباییت تنگ است
دلم یک آسمان غزل میخواهد...
تمام واژه ها و کلمات
تمام شعرهای جهان
برای من در یک غزل
زیبا و کوتاه خلاصه میشد
چشم هایت ...!
« مسککن »
من سالهای سال با آن واژه های سرخ
سر کردم عمری را که از هر سو گذر میکرد!
جای مسکن قطعه شعری میسرودم تا
تنها مسکن روی درد من اثر میکرد !
با واژه های درد گفتم حال و روزم را
بی شک خدا دائم به این...
دلم از عاشقی سیر است ولله
از این دیوانگی پیر است ولله
از این با شوق لیلا زنده ماندن
مرا مجنون شدن دیر است ولله
دل بی صاحبم راهی ندارد
که این دیوانه دل شیر است ولله
چنان دنیا پر کاهی شده که
زمان از زندگی سیر است ولله
گهی...
دلم پُر ز خون است از این خاکزار
ز تیرِ جدایی، ز زخمِ فشار
شده کینه قانون این روزگار
نه اشکیست باقی، نه بویی ز یار
نه دستی به یاری، نه شانه به غم
فقط مانده سرمای ظلم و ستم
نه فریاد رسم است، نه نغمه حلال
فقط بغض پنهان...
بگذار نسیم
در پیچ مژگانت بیاساید،
شاید ببرد
راز شب را
از سایهی چشمانت.
مهتاب اگر
تابِ نگاهت داشت،
میسوخت
در آهِ پنهانت.
ای کاش بگویمت آرام:
جانم کجاست؟
در جانت.