متن غزل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل
(غفلت سرای عمر)
از عشق دم زدیم و زمان در هوس گذشت
پیری رسید و عمر گران ، در هوس گذشت
افسوس! شد تباه ، همه روزگارمان
از نوبهار تا به خزان در هوس گذشت
روحی نمانده است به پیکر چو مُردگان
درد و دریغ و آه! که جان در...
«اَرگِ دل»
در همه شهر لبی چون لبِ خندان تو نیست
عاشقی نیز چو من واله و حیران تو نیست
از تماشاگهِ رخساره ی تو دانستم...
دلرباتر ز لبِ لعلِ بدخشان تو نیست
برق چشمان تو چشمان مرا روشن کرد
ماه حتیٰ به فروزانی چشمان تو نیست
باز کن حلقه...
«اَرگِ دل»
در همه شهر لبی چون لبِ خندان تو نیست
عاشقی نیز چو من واله و حیران تو نیست
از تماشاگهِ رخساره ی تو دانستم...
دلرباتر ز لبِ لعلِ بدخشان تو نیست
برق چشمان تو چشمان مرا روشن کرد
ماه حتیٰ به فروزانی چشمان تو نیست
باز کن حلقه...
(قامت دلجو)
عِطر گندم زارها از نفخه ی خوشبوی توست
پیچ نیلوفر، نماد طره ی گیسوی توست
آسمان با آن بزرگی رنگ بازد پیش تو
آبی هفت آسمان از آبی مینوی توست
عارفی می گفت در مسجد به هنگام نماز :
قبله ی محراب، مایل بر خم ابروی توست
چون...
پاییز می رود
پائیز می رود که زمستان فرا رسد
کولاک برف و لحظه بوران فرا رسد
پائیز بسته بار خودش را که بعد از این
تاراج باغ و دشت و بیابان فرا رسد
تشویش گل به چهچه بلبل بهانه شد
تا روزگارِ دادن تاوان فرا رسد
حال و هوای...
دست ار سرم بردار، ای عقل بلا تکلیف
با من مگو از جنگ و از آتش بسی دیگر!
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷
پاییز در راه است و از آغوش گندم زار
چیزی نخواهد ماند،جز خار و خسی دیگر
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷
یافت پایان شعر من هرچند، امّا تا اَبَد
با دلم پایان ندارد گفتگوی پنجره
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷
می شود پَسکوچه ی پاییز از آواز پُر
می زند پَر تا نسیمی از گلوی پنجره
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷
بس که مِی نوشیده از چشمانِ مستِ آینه
تکیه بر دیوار دارد ،ماهروی پنجره
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷
نیمه شب، برده به سمتِ آسمان دستِ قنوت
تا اجابت گردد آخر آرزوی پنجره
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷
تا گره وا می شود از گیسوی بانوی باد
می شود آغاز، شرحِ مو به موی پنجره
رضاحدادیان
۱۴۰۳/۷/۷
در نگاهم چشمه ی خورشید دارم، سالهاست
پر شده از آفتابِ من ،سبوی پنجره رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷
غنچه،غنچه پشت شیشه مانده گلدانِ دلم
خنده های او گرفته رنگ و بوی پنجره
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷
دلتنگ ، شبی قصەی دلدار نوشتم
ازغصەی یک عشقِ دل آزار نوشتم
شبها منِ دلسوختە ،چون شمع بە محراب
بر حالِ پریشان ، دلِ غمبار نوشتم
عشق از غمِ صدپارە بە دل خاطرە می ساخت
من ، نغمەی محزون نُتِ گیتار نوشتم
دیوانە چو پروانە پریدن ،دلِ من بود
رقصیدنِ...
شاید که بوی پیرهنت را شنیده است
باد این چنین که سربه بیابان گذاشته ست
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۹/۷