متن مجید رفیع زاد
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مجید رفیع زاد
در انتظاری شیرین
شوق وصالت
همچون کبوتری از بام قلبم پر کشید
ای کاش انتظارمان
پایان خوشی داشت
تا به دور از هیاهوی فراق
لذت آغوش را
به دست هایمان هدیه می دادیم
مجید رفیع زاد
در بی تو بودن های شبانه
خیال تو
نوید نگاهت را
به چشم هایم می دهد
خدا را چه دیدی
شاید که یک شب
در پس سوز تنهایی
میان عمق نگاهت
پناه گرفتم
مجید رفیع زاد
هر شب
کنار خیالت می نشینم
اما نه شانه ای برای تکیه می بینم
و نه دستی برای نوازش
چاره ای نیست
جز آنکه همراه با خیالی واهی
از شب عبور کنم
تا در سپیده ای دیگر
به دنبال آرزوهای
گمشده ام باشم
مجید رفیع زاد
یادت
هر شب کنار پنجره ی تنهایی
مرا می خواند
و من با نگاه منتظرم
پناه می برم به آغوش شب
جایی که ابر انتظار
قطره قطره نداشتنت را
بر من می بارد
مجید رفیع زاد
باز جمعه ای دیگر
و من همراه با غروبی سرد
به امید آمدنت
با غم نبودنت نفس می کشم
و زیر بارش بارانی از درد
خیس می شوم
بیا با دست های پر از مهرت
ابرهای دلتنگی را کنار بزن
و آسمان خاموش قلبم را
با شکوه لبخندت
ستاره باران...
ای یار پنهان از نظر با چشم دل می بینمت
من در گذرهای زمان کنج دلم می جویمت
نامت شده ذکر لبم در هر شب و محراب من
هر دانه از تسبیح من شیرین تر از هر خواب من
اشک شب و آه سحر تنها امید من شده
ذکر کریم...
شب است و خواب
در پشت پلک هایم پنهان است
و من در وسعت خیالم
یادت را میان سینه ام
در آغوش می گیرم
و به امید شهد لب هایت
چشم می بندم
تا بیایی و
خواب مرا شیربن کنی
مجید رفیع زاد
یک تو برایم کافی است
تا که دست هایم
سرمای هیچ زمستانی را
حس نکنند
و هیچ برفی
باغچه ی کوچک احساس قلبم را
سفیدپوش نکند
یک تو از همه ی دنیا
برایم کافی است
برای جوانه زدن
در بهاری که در پیش است
مجید رفیع زاد
در زمستانی سرد و خاموش
دست تنهایی ام را می گیرم
و در امتداد جاده ای که
وعده ی آمدنت را به من می دهد
قدم می زنم
امید برگشتنت را از من نگیر
من نیازم را
در نگاه تو می بینم
بیا تا بهار با قدم های تو
به...
هر پنج شنبه
بر سر مزار خاطراتت
شعر خیرات می کنم
و فاتحه ای می خوانم برای عشق
و برای تویی که
همیشه با شعرهایم
غریبه بودی
مجید رفیع زاد
هر شب اسیر سکوت می شوم
و ناگفته هایم
از چشم هایم چکه می کنند
تو نیستی
و من با هق هق گریه هایم
نبودنت را فریاد می زنم
تمام شهر را بی خواب می کنم
و در تب خواستنت
می سوزم
مجید رفیع زاد
دوباره شب است و
هجوم تلخ بی کسی
آغاز دلتنگی واژه هایی پژمرده
و بغضی که در هر ردیف و قافیه
تو را صدا می زند
ای کاش بودی
تا که شعرهایم
چشم هایت را می بوسیدند
و هر شاخه از دل نوشته هایم
به لطف ناز نگاهت
شکوفه می...
در خلوت خیالم
تو را همچون گلی سرخ
در باغچه ی احساس قلبم
به تصویر می کشم
ببا که سفره ی دلم پهن است
برای نوشیدن عشق
تا در امتداد شب
از شراب لب هایت مست شوم
در آغوشت زندگی کنم
و میان گهواره ی دستانت
آرام بگیرم
مجید رفیع...
شعرهایم
در تب چشم هایت می سوزند
و به امید آمدنت
غریبانه به راهت چشم دوخته اند
بیا جامه ی عشق را
بر تن واژه هایم کن
که نفس کشیدن
در هوای نگاهت
آرزوی شعرهای من است
مجید رفیع زاد
از شب سیاه تر منم
وقتی که فانوس چشم هایت
بر شعرهایم نمی تابد
و دیگر رد نگاهت را
بر تن واژه هایم نمی بینم
از شب سیاه تر منم
وقتی که عقربه ها
در آغوش هم می رقصند
اما من با ثانیه های نبودنت
بغض می کنم
از شب...
در خلوت شب
دلتنگی ، نام تو را
بر روی دیوار قلبم حک می کند
و ثانیه های نبودنت
سرشار از خاطرات جانسوز می شود
ای کاش بودی
پیاله ی چشم هایت مرا مست می کرد
و تا صبح ، تصدق مهر نگاهت می شدم
افسوس که در امتداد هر...
ای کاش یک شب
ناگفته هایم را
با سه تار موهایت می نواختم
تا بیش از این دست هایم
در حسرت گیسوانت
کابوس نمی دیدند
مجید رفیع زاد
هر شب
دلتنگ تر از همیشه
همراه شعرهایم
به ضیافت چشم هایت می آیم
چه مشتاقانه بهترین واژه ها را
در وصف نگاه زیبایت ردیف می کنم
و فریاد عشق سر می دهم
اما تو به جای ملاحظه ی دلتنگی هایم
با سکوتت ، دیواری از تنهایی
به دور من...
هر صبح
خوش رنگ ترین لباس عشق را
بر تن واژه های عریان می کنم
و به انتظار طلوع چشم هایت می نشینم
تا زیباترین سروده هایم را
از لحن نگاه تو بخوانم
مجید رفیع زاد
هوای داشتنت
هر شب به سرم می زند
و بغض در گلو نشسته ام
در انتظار یاد زیبای توست
تا در خیالی لطیف
به استقبال من بیاید
ای کاش بودی تا نسیم شادی
از هرم نفس هایت می وزید
دست نوازش بر ثانیه های
پر درد من می کشیدی
و...
در انزوای خویش
و در نهایت دلتنگی
پناه می برم به باران عشق
که تنها مرهم زخم کهنه ام
همین اشک هایی است
که به امید آمدنت
نهال خشکیده ی وصل را
آبیاری می کند
مجید رفیع زاد
در دل تاربک شب
رویای شیرینت را
بر دفتر قلبم نقاشی می کنم
و برای چشم هایت
غزل می خوانم
ای کاش بوی دلتنگی من
به مشامت می رسید
و نور نگاهت
به آسمان قلبم می تابید
بارش بوسه هایت
بر کویر لب هایم می باریدند
و من دست هایم...
صدای پای صبح به گوش می رسد
و من مشتاق تر از همیشه
در عطش آفتاب نگاهت
چشم امید به پنجره ای دارم
که با بال های همچون فرشته ات
گشوده می شود
بیا و امروز هم
مرا از عشق
سیراب کن
مجید رفیع زاد