متن پرواز
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پرواز
دیرست
دیگر دیرست
سینه ی آسمانم
مچاله شد...
پرنده ی خوشبختی!
دیر به پرواز درآمدی
«آرمان پرناک»
پر پرواز دارند، پرنده های دربند
آریا ابراهیمی
تو از کنار چشم هایم می روی
اما من با نگاهی خیس
در کوچه های تلخ این شهر
به دنبال صدای نفس هایت می دوم
ای کاش بودنت تمام نمی شد
و هوای رابطه ی مان
همیشه آفتابی بود
تا به جای رقصیدن ابرهای سیاه
پرواز تو را
میان آسمان...
گاهی باید:
سوار بر قایقِ شکسته ی آرزوها،
مرزهای بیکرانِ بودن را،
با دستانی شکسته پارو زد؛
و شاپرک زیبای امید را،
از سرای سینه،
پرواز نداد!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس،
ص۵۷.
✮رویای پرواز...
نگاهی به پرنده هایی که آزادانه در آسمان اوج می گرفتند کرد.
دلش پر می کشید برای پرواز کردن، برای تجربه لذت آزادی...! برای لمس احساس رهایی...! برای فرار از این آدم ها....!
نگاهی به بال های شکسته اش کرد! با دست آن ها را لمس کرد، نرم...
از من نخواه
دوستت نداشته باشم
باور نمی کنی؟
پرواز
حتی به کوتاهی سعی پروانه هم
رویایی ست...
جا مانده ام،
در خویش ،
پرواز
پرید .
حجت اله حبیبی
پرواز
غذای پرنده بود
نمی چسبد
در قفس .
حجت اله حبیبی
صدای تند و خشک صدای غصه هاست
دلتنگی و درد، بگو دلتنگی و درد
پروانه ای که در این جهان پرواز می کند
در خود سوز دلی رخ می دهد
تک تک قدم ها در جست و جوی راهی قشنگ
او به یک غنچه خشن به سوز جان می رسد...
[•دَرحَسرَتِ آزادی•]
محبسِ ساخرِ فاخری که برایش برگزیده بودند او را از خواسته ی قلبی اش مستغنی نمی کرد.
آزادی اش مرهون میله های زندانی بود که پیله شده بود دور کالبد نحیفش؛ حال دیگر موسم پروانه شدنش فرا رسیده بود و از خانه ی زنگار گرفته اش پس از...
پری بودی و با من راز کردی
به ناز و عشوه عشق آغاز کردی
مرا آواز دادی ، چون رسیدم
کبوتر گشتی و پرواز کردی
✍🏻 غزل پدر
تقدیم به یار جانم، پدرم:
«آن نیستی که رفتی، آنی که در ضمیری»
مرغی بُدی تو نالان، در قالب اثیری
آزادی ات فغان بود، جسمت چو ناتوان بود
روحی که خسته گردید، چون در قفس، اسیری!
دیدم صدا زدی که در روی من گشایید
پاسخ برآمد اما،...
آزادی(رهایی)
احاطه کرده اند ،
تمامِ وجودم را
رو و شب؛
پرندگانِ مطیع و رامی که عمری خودخواسته گرفتارِ قفس بوده
و حال بعد از مدت ها اسارت،
با اولین پروازِ رهایی
دریافته اند که؛
آزادی
عجب طعمِ دلنشینی دارد!
پرواز را آموختم ز تو
قفس را شکستی ز من
روی دستانت چو گل پر پر شدم
زین برون قفس
غنچه بودم ،باز شدم
بیایی بیایی
الا کلنگ بازی کنیم
فرو می نشینی تا به بالا روم
شکار چی قلبم شدی رو به بالا روم
با آن قفس شکسته دگر...
از آن روزی که با کفشهای آلوده و پر از گِل و لای
بر برف ِدل پای نهادی؛
حالم شبیه پرنده ای ست در قفس
نه راه پرواز را میداند
و نه دوستی با قفس
من النهار بأحذیة قذرة وملیئة بالطین
مثبتة على الثلج
أشعر وکأننی طائر فی قفص
إنه...
اضطرابش با من بود
گنجشکی که در آغوش سقوط
جیکش در نمی آمد
طرز نگاهش اما،
هنوز رهایم نمی کند
آریا ابراهیمی
تا آفتابی دیگر
رهروان خسته را احساس خواهم داد
ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت
نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سهره ها را از قفس پرواز خواهم داد
چشم ها را باز خواهم کرد
خواب...