متن کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کوتاه
صبح است و دلم لک زده لبخندت را.
آن گونه ی سرخ و آن لب قندت را.
من پزشک نیستم، اما درد خود میدانم.
دوری از آغوش گرم توست، که سخت بیمارم.
مرا آنچه گناهی بود این بود...
کمی دوست داشتن تو در خیالم...
و چه عالیست.
خیالی که لبخند میشود بر لب من.
مثل خیال داشتنت.
به دیدار تو می آیم نه با پا با دو چشم دل.
مرا با آن سیه چشمان خود، میزبانی کن.
چشمان سیاه تو دیوانه کننده است،
حال منو دریاب مگر بدتر از این هست.
مثل آن ماهی افتاده به دام صیاد.
من به دام نگه یار گرفتار شدم.
خبر داری که چشمان سیاهت
شده عشقی پنهان در وجودم.
چشمانم تشنه ی عشق بود،
کاش از چشمانت عشق چکه نمیکرد.
باختم بد باختم.
ناز چشمان سیاهت، بدجور دلم را برده.
شکست خوردم من،
به جنگ نابرابر میان چشمت و قلبم.
من به اندازه ی زیبایی آن چشم سیاهت.
گرفتار توام.
➷➷➷➷➷ غم نبوבنت یک عمریست شاعرم کرב
مے نویسم از غم نبوבنت בیواט בیوان
➷➷➷➷➷ ـבر اوج گرمای تابستاט نگاـہ سرבت تنم را به لرزه انداخت...