پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
رازِدل درسینه پنهان کن مگو حتی به دوستمحرم تو هیچ کس جز، سینه ی غمبار نیستاعظم کلیابی بانوی کاشانی...
رازدل، درسینه پنهان کن مگو حتی به دوستمحرم تو هیچ کس جز،سینه ی غمبار نیستاعظم کلیابی بانوی کاشانی...
تجربه ثابت کرده است،که با هر آدمی راز دل نگویید.آدم های احمق، نشانه ی ظاهری ندارند...!✍ساجده حسینی...
راز دل با کس نگفتم راز من گفتن نداشت درد دل با دوست نگفتم درد من همدرد نداشت غم خود ،پنهان کنم غم من غمخوار نداشت گر توداری قدر بدان ای یار من سر به سنگ مینهم از دوریت تا که باز ایی به این ویران خانه ام ......
زبانم تا که نام عشق سر کردز راز دل دو عالم را خبر کردهمه تعلیم و درسم رفت از یادکه تا دل بر سر کویت سفر کرد...
من چگونه قصه گویم قصه از نامردمیها از عجایبها غریبی بی کسی آزردگیهامن چگویم از جوانی کودکی یا که از پستی بلندیاز زمانهای گذشته از همه آشفتگی هااز کدامین غصه گویم راز دل را با که گویمپس چه شد نیکی وخوبی آن همه مردانگی ها؟سررا بر کدام شانه گذارم تا نگردد آشکارا حال زارمگو کجا رفت آن همه مهمان نوازی آن همه دلدادگی ها؟دست در دستم ده رفیق روز دلتنگی تا دوباره باز یابیم مهربانی خرمی ها...