دوشنبه , ۲۶ شهریور ۱۴۰۳
بیهوده دست و پا می زنی ماهی!دلشوره نداشته باش!دریا، نام دیگرِ سراب استما هم روزیگمان می کردیمداریم زنده زنده نفس می کشیم«آرمان پرناک»...
تا رسیدیم به الفبای دان و آشیاننوک زدند به مغزمانو گفتند: کوچ؛ تکرار کنید: کوچ!!«آرمان پرناک»...
خدایااین بار به پاییز مرخصی بدهبگذار به عالم نشان دهمدر خود فرو ریختن یک مرد را...«آرمان پرناک»...
برای ماهیِ بی وطنفرقی نمی کندکه در تُنگ شنا کندیا در اشکِ چشمِ کسی...«آرمان پرناک»...
تمام وسایل خانه را فروخته امتنها یک عکس ماندهعکسِ تولدت، ما دوتا، روی مبل، در آغوش هم...خانه روشن استبا همان شمع های کیکنگران من نباشامشب همهمینجا، روی مبل، در آغوش تو می خوابم«آرمان پرناک»...
آسمان هاست /که کوچ می کنیم به کوچ /بی آنکه بدانیم چرا«آرمان پرناک»...
زنگ زدم به آتش نشانید س ت و پ ا ش ک س ت ه آدرس دادمو فوراً قطع کردم...رسیدند به یک خیابانبه یک کوچهبه یک خانهبه یک اتاقبه یک قلبگفتم: کمک!آتش را خاموش کنیداو رفته است...«آرمان پرناک»...
به تُندی شنید:« نه به من می آیینه به این دنیا،هر کسی، در لاکِ خودش !!» ...لاکپشتی که به عشق، به زندگی زیر یک سقفاعتقاد داشتآرام آرام دور شدبا یک جهان خالیِ بیشتر در لاک«آرمان پرناک»...
کلماتدر دهانپروانه می شوندهرگاه می خواهم صدایت کنمگُلی جان!«آرمان پرناک»...
کاشدر جنگ جهانی بعدیمردها دست از «دَردانگی» بردارندبه خاکسپاریِ تفنگ ها مشغول شوندزن هابه میدان بروندو پیروزنیروهایی باشندکه زیباتر می رقصند...«آرمان پرناک»...
در هوایی که نیستنفس می کشمزیر سقفی که نیستزندگی می کنمبرای همسری که نیستگُل می خرمبرای دختری که نیستقصه می گویم...آری،چرا خوشبخت نباشموقتیاین همه نیست هست !«آرمان پرناک»...
هیچگاهبدِ کسی نخواسته ام اما یکی هست که می خواهم هر چه زودتر آلزایمر بگیردو فردای مرا از یاد ببرداز یاد ببرداز یاد ببرداز یاد ببر تنهایی!«آرمان پرناک»...
یادش بخیر!تنها با چند پُشتیخانه ای می ساختیمکه چراغش از برقِ نگاه بودپنجره هایش، قلب های ماو حیاطش پر از گُل های قالی.خانه خراب هم می شدیمبیمه ای جاری بود؛لبخندِ مادربزرگ!«آرمان پرناک»...
بی توبی زندگیدر دریای عادت شنا می کنمدر خیالِ وصالت، پرواز!من آن ماهیکه می خواست پرنده باشد...«آرمان پرناک»...
به جانِ هر لباسظلم استاین همه مانکنی کهاز کار برکنار می کنیزیبایی هم حدی دارد!«آرمان پرناک»...
تو که رفتیبه سایه ات بگواین حوالیآفتابی نشودبه سایه ام سپرده امخودش دست تنهاحافظه ی تمامِ دیوارهای کوچه پس کوچه های شهر راپاک کندآن هم چه پاک کردنی؛با خونِ دلم!«آرمان پرناک»...
در چشم هایم /ابرهایی لال /تجمع کرده اند / می ترسم /دوباره با یادت /تیرباران شوند!«آرمان پرناک»...
فقط خم شدم /از زمین کاغذی را بردارم /که نصفِ صورتش سوخته بود /نمی دانم چرا جنگل /پشتِ سطلِ زباله ای پنهان شد !«آرمان پرناک»...
با باوری لرزان/به لبه ی پشت بام نزدیک می شوی /که شاید /که شایدکسی از پشت /تو را بغل گیرد؟ /عزیز دلم /پیش از این /مرگ به آغوشت کشید /فقط فراموش کرده ای!«آرمان پرناک»...
در اتاقم /جهانی از قابِ عکس های تو ساخته ام /هر روز، هر ساعت، هر دقیقه، هر ثانیه /به یک قاب سفر می کنم...«آرمان پرناک»...
تکان می خورد /امّا ما /تکانی نمی خوریم /شاید این پُل /واقعاً مرده است! /«آرمان پرناک»...
دخترِ سوار بر عطرِ مریم! /گمشده ای منتظر است /خلافِ بادِ گیج بچرخ /بچرخ در صدای پژمرده ی زمان /بچرخ در چشمِ آسمانِ خون آلود /بچرخ در مغزِ تفنگ ها /بچرخ در لباسِ بیابان /بچرخ بچرخ بچرخو پیدا کن دستی راکه از قلبی بیرون زده...«آرمان پرناک»...
شب / از چشمان گذشته /به دهان رسیده است: /دوستت دارم /دوستت دار...دوست...دو...طاقت بیاورید!طاقت بیاورید کلماتِ پشتِ دندان!«آرمان پرناک»...
از خطِ قرمز روی پیشانی /تا آرزوی کنجِ انباری /ما بغضِ مادرزادِ هم بودیم /در بندِ پوتین های اجباری...«آرمان پرناک»...
فریادِ بی صدای درختی شکسته ام /تنها کنارِ نعشِ نحیفم نشسته ام ...«آرمان پرناک»...
مرا به پلّه ی اوّل نبر، حرامم کن! /دوباره نیش بزن مارِ من، تمامم کن...«آرمان پرناک»...
نه نشاطی است در شاخه ها /نه پرنده ای /به ساختِ آشیان /درختِ مطرود از جنگلم /درختی /که هر برگش /دچارِ صرعِ پاییزیست... /«آرمان پرناک»...
بدون مژهبدون ابروبدون موتو هنوز هم زیباییبهارِ پاییزی«آرمان پرناک»...
فرفره ام را، عصایم را، فرفره ام را /درونِ درختِ زمان /چال کرده اند /شاید تبر /قایقم را پیدا کند !«آرمان پرناک»...
شاخه ام شکستی /گمان کردی آخ خواهم گفت؟ /من سالهاست که نقشِ درختِ زنده رابازی می کنم /من سالهاست که مرده ام «آرمان پرناک»...
سنگین تر از تفنگ /عکسی است که یک سرباز حمل می کند /عکسی بدون رنگعکسی بدون رخعکسی تمام هیچ !«آرمان پرناک»...
شناسنامه ی این آسمان پُر از مرگ است /حواسِ پنجره را پرتِ هر مُراد نکن«آرمان پرناک»...
پشتِ هر پنجره ی خیسِ جهان می بینم:یک قطارم که فقط کوپه ی خالی دارم ...«آرمان پرناک»...
آری /دریا را هم غرق می کنند... /با آن دو آبیِ عمیق /تهدیدم کن /برای ماهیِ معلّق از قلاب /چه از این بهتر /«آرمان پرناک»...
روی دفتر، لای دفتر، پشت دفتر، پس کجاست؟ /شاخه گل های سرودن: «عین و شین و قاف» کو؟؟«آرمان پرناک»...
یک آستینم دیریک آستینم دور خیاطباشی!این چه لباسی بود برایم دوختی !؟«آرمان پرناک»...
به اتحاد مزدوج فکر می کنم /به دو خطِ موازیِ دیگر بر پیشانی /و به جیب هایی پر از دست گرمی های توخالی... /«آرمان پرناک»...
هر چه پر داشتیم فروختیم /در آسمان /جایی برای بالیدن نیست /تا پرده کنار رود، /باید /پشت پنجره /بست بنشینیم /«آرمان پرناک»...
در کوره ی نبودت /سخت می سوزم و می سازم /که روزی /پخته ترین «دوستت دارم» را تحویل بگیری /«آرمان پرناک»...
شعری رسیده جای غم انگیزشپاییز و برگ های گلاویزش...«آرمان پرناک»...
- شب /چشمِ برجک را کور کرده است /خبر /کلاغ پر /می رود هنوز ... /- هیسسسسس! /می شنوی؟ /خروپفِ کلاشینکف /از دهانِ بازِ یک سرباز است !! /«آرمان پرناک»...
می داند بی فایده است /اما می گردد /می گردد در جیبِ گذشته ها /دستِ تاریکم /تا شاید ببینددستِ خوشحالِ آن کودک /در روزِ برف بازی را...«آرمان پرناک»...
نگاهی آهنیبین من و توستکه هیچگاه زنگ نمی زندحتی اگر بباریم...«آرمان پرناک»...
تا کی قرار است گلوله / جای خالیِ خال های پلنگ را /پُر کند؟ /تا کی قرار است تفنگ /تنها زبانِ بدن ها باشد؟ /تا کی قرار است جنگ /بر پشت بامِ خیسِ خانه ها /راه رود؟ /آقای دوربین! /شما جوابی بدهید!«آرمان پرناک»...
-صد سال تنهایی؟نه ورق بزنید!-یادداشت های زیرزمینی؟نه ورق بزنید!-پرونده ایپکرس؟نه ورق بزنید!-اعترافات نات ترنر؟نه ورق بزنید!ورق بزنیدباز هم ورق بزنیدمرا در پایان بازِ کتابِ زندگیدفن کنید ...«آرمان پرناک»...
در قلبِ زمستانی امبهار پرورش می دهیبی آنکه بدانیبا هربار خندیدنت«آرمان پرناک»...
یک قدم تا اذانِ گلدسته هاوقتیخوابِ عطرِ تنت دیدمدانستمپیراهنی، شهید خواهد شد ...«آرمان پرناک»...
و می بینی /سالهاست /شیر بیشه ای /در حلقه ی آتشی گرفتار است /عزیزم /در سیرک /کسی برای کسی /دل نمی سوزاند /زندگی چنین است /«آرمان پرناک»...
گوش ها سردِ صحبتِ با اوحرف هایش همیشه کر بودندشنبه تا شنبه هم کلاسی هاش:سیزده ماهِ در به در بودند...«آرمان پرناک»...
تا به خودت می آییگلادیاتوری هستیکه تنها تصویرِ مقابلششست های برگشته استو مانند دیروزامروز همتماشاگران آمفی تئاتربرای کشته شدنت دست خواهند زد...«آرمان پرناک»...