شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
چرخم نچرخیدآنطور که میخواستم بچرخم به دورتبه دورت بچرخم آنطور که میخواستمنچرخید چرخممی دانم میدانِ آزادیمیدانِ منِ زمین خورده نیستاما میخواهمتا آخرین قطره ی بنزینتو را عبادت کنم«آرمان پرناک»...
منظره ایپیشِ چشمِ پنجره استکه بر فشارِ گلویِ اتاقممی افزاید؛پاییز، عصر، باران، بالکن،لب هایتو لب هایی دیگر...«آرمان پرناک»...
در عروسی یا عذادر سرقت یا نبردبا هر تیر هوایییک نفر فریاد زدیک نفر روی زمین خوابید...تیرهای زیادی شلیک شده استتیرهای زیادی شلیک شده استتیرهای زیادی شلیک شده استدارم به تو فکر می کنمبه توئی که این همه ساکتیبه توئی که پناهگاهیجز خوابیدن روی تیرها نداریدارم به تو فکر می کنمآسمانِ بی رنگِ من!«آرمان پرناک»...
نترس!با سیبت کاری ندارد!پرنده ای استنامه برخسته ی چندسالِ نوری.بنشین بر بی جاییو ببین پیامش راجای پُرِ حرف های خالی راطوری که زمین نخورد نگاهت.پیش از پرکشیدنشنامش را به او بگوو از من چیزی نپرس...«آرمان پرناک»...
زندگی کوتاه استدرست مثل موهایتدرست مثل دست هایم.بیرون بپراز این خوابِ طولانیو لمس کنپلکِ حقیقت را...«آرمان پرناک»...
برای زبان های غریببرای اشعار بی وطنبرای واژه ی صلحامن ترین جای دنیادهانِ تفنگ هاست«آرمان پرناک»...
دست خودم نیستکه دست های مندورِ درخت ها حلقه می زنند.دست خودم نیستکه دست های سرد منبلای جانِ فنجان های داغدیده اند.دست خودم نیستکه دست های کوتاه منبلند بلندخوابِ شانه ات می بینندپاییز رسیده است گُلمو دست هایمزیرِ بارانِ برگ هاتنها...همه چیز دست تو بودهمه چیز دست تو استدست بردار گُلم...«آرمان پرناک»...
دست خودم نیستکه دست های مندورِ درخت هاحلقه می زنند...«آرمان پرناک»...
دست خودم نیستکه دست های کوتاهِ منبلند بلندخوابِ شانه ات می بینند...«آرمان پرناک»...
پاییز رسیده است گُلمو دست هایمزیرِ بارانِ برگ هاتنها...«آرمان پرناک»...
از حالم می پرسی؟با گوشِ یکبارمصرف نمی شودلیوان را بردارو عمیقاً ببینپایانِ یک بی پایان را؛قرصِ جوشانی شده املاینحلمدام خودم را می خورمو تمام نمی شوم...«آرمان پرناک»...
مثلِ برگِ خیسِ چسبیده به سنگدر آغوش گرفتمتبه اختیار خود یا به اختیار خودو تو مدام در تلاشیبرای پس زدناما باید بدانییک رودیک دنیاپشت من است«آرمان پرناک»...
باور نمی کنی؟جای جیب پیرهنمپنجره ای بدوزتا از آن بنگریآفتابِ عشقچقدر سوزان است«آرمان پرناک»...
قهقه؟نهبیشتر بلرزآنقدر که وارونه شوداحوالِ این قابِ عکسبیشتر بلرزآنقدر که...خانه ی درخود فروریخته!هق هق بس استبه من بگونعشِ تنهایی کجاست؟«آرمان پرناک»...
یا سیبیا بوسههر چه بودانتخاب با تو بوداما من چه؟من چه چیدمجز برگ های سرخِ تقویمجز این حروف، این کلمات، این شعر...«آرمان پرناک»...
اندوهِ سفت و سختی،چپِ سینه چسبیدهکه با هیچ چیزکه با هیچ کسپاک نمی شودحتی شما رودِ عزیز!«آرمان پرناک»...
تار بودعینک می زنمتار استقرون من،در تار عنکبوت ها...حتی نمی توانادامه ی این شعر را...«آرمان پرناک»...
نترسنمی اُفتدسقف، پای مارمولک ها رامحکم چسبیده استنمی افتدراستی!زاویه دیدِ اتاقِ یک شاعر چطور است؟شیردادنِ موش ها به دیوارهامادرانه نیست؟صدای جیغِ چند سوراخِ میخ مانندپشتِ تابلوی نقاشیمرتب نیست؟اصلاً ببینمتعدادِ مشت های بادبر دهانِ بسته ی پنجرهپرونده ی جدیدیدر ذهن شما باز کرده است؟«آرمان پرناک»...
اشتباه نکنمن در دهانرو به قبله ی زبانهم ردیفِ دندان های سیاه سفیدسجاده پهن نکرده ام!من در سرهای سبزمندیکه از دستانِ کنارِ گوشبالاتر می آیند«قربة الی الله» می شوم!!«آرمان پرناک»...
آرام تر پرپر بزنید!مگر نمی بینیدآفتابِ خوشبختیزیرِ سایه ی درختِ زندگیخواب رفته؟!«آرمان پرناک»...
به هیچ می زنی ماهِ خفّاش ها!سنگ اندازی اتتکان نخواهد دادهیجانِ برکه ی آب از سرگذشته را !!«آرمان پرناک»...
تحمل کنکمی بیشتر از هیسکمی کمی بیشتر از مُحاقکمی کمی کمی بیشتر از نیمه ی لیوانکمی کمی کمی کمی بیشتر از هق هقِ بالشتحمل کنآخرش استاین شعراین شباین قرصاین خواب...«آرمان پرناک»...
دلگرمی اتدلگرمیِ آفتاببه آدم برفی استها کن نامِ کوچکم راتا فکر کنمهنوز هستم!«آرمان پرناک»...
از عکس سه در چهارتا اتاق سه در چهار...می خواهماز این دایره ی سه در چهارخلاص شومخلاص!!«آرمان پرناک»...
بیا پایین!از نردبانِ ذهنِ نیوتنبیا پایین!سیبی بالا انداخته ایکه نمی رسدمی کالَدکه نمی چرخدمی چرخانَدکه نمی افتدبالاتر می رود!!«آرمان پرناک»...
☘︎ ☘︎ ☘︎ ☘︎ ☘︎قلبِ تو،اتاقِ فکرِ من استدلگیر نباشنقشه ایبرای رنجِ گذشته می کشم«آرمان پرناک»☘︎ ☘︎ ☘︎ ☘︎ ☘︎...
نگاه کن!تمام بادبادک هایمبه شاخه ی غروب گیر کرده انداین چه نخ دادن بود آسمان!!؟؟«آرمان پرناک»...
یک قدم تا اذانِ گلدسته هاوقتی خوابِ عطرِ تنت دیدمدانستمپیراهنی، شهید خواهد شد «آرمان پرناک»...
امّا نمی پردمشت می زنم به پنجرهامّا نمی پردخیال می کنم قفس رااما نمی پرداین پرنده ی دیوانهدر چشم هایم چه دیده است؟«آرمان پرناک»...
تو نه!گلوله ات راست می گفت !!آدمی که پای قلبِ خود ایستاده،سایه اش زود کج خواهد شد....«آرمان پرناک»...
ابریست قلبم، ایست کن، چتری به چشمم نیست /سنگِ مزارم را فقط گاهی نگاهی کن «آرمان پرناک»...
نزدیک نزدیک استچقدر نزدیک است آسمانبه لنزِ دوربینمآنقدر که می بیندگلبول های سیاهم را...«آرمان پرناک»...
دست تبرها را باید بوسیدهمین طورپای چوبه های دار راکه از بطالت نجات دادندجنگلِ بکرِ پَکَر را !!«آرمان پرناک»...
می بینی؟درختی که آرزو داشتشاخه های مستعدشبه دستِ بهارشکوفا شود،حالا پلی شده استبین جنگل و تبر«آرمان پرناک»...
اتوبوسی عبوسمکه کار میکند پا به پای عقربه هامتر میکندتنهایی اش را با خیابان ها و جاده هانیمه شب هایی همکه از مرز خستگی رد میشودبه سرش میزندخودش و مسافرانش راکه روزهای تلخِ نَچرخی هستندبه صرف یک خواب شیرین عمیق تهِ دره مهمان کند«آرمان پرناک»...
بادهر چقدر هم دست مرا بکشدتکان نمیخورمتکان نخواهم خوردمن خانه ی تو راپیدا کرده امپنجره ها و چشم هایت رامن همان ابری هستمکه تو روزیچترت را زمین انداختیو اشک هایت رابا اشک هایش شستی«آرمان پرناک»...
غریبم غریبمثل یک قبر زیر برگ های پاییزیکه منتظرستبادته مانده ی فاتحه ی همسایه رابیاورد«آرمان پرناک»...
زندگییک دروغ استیک تهمت بزرگ به تقویمیک فحش رکیک از دهانِ مرگیک نام جایگزین برای تنهایی«آرمان پرناک»...
دست تبرها را باید بوسیدهمین طورپای چوبه های دار راکه از بطالت نجات دادندجنگلِ بکرِ پَکَر را...«آرمان پرناک»...
با تشویق های گاه و بیگاه مردمغم هایت فراموش نمی شوند خرگوش!نه رها می شوینه می میریسعی کنزندگی کنیاز کلاهی به کلاه دیگراین جهانیک سیرک مضحک است...«آرمان پرناک»...
پرسیدیما که در لنزِ دوربین بودیمپس چرا ظاهر نشدیمعزیز دلمپاسخ ساده استغمگین هاجایی در جهانِ عکس ها ندارند!«آرمان پرناک»...
جای قایقتابوت نشسته استجای آبدست های مردم!نمی دانم آن دوردستسهراب ایستاده استیا چهره ای دیگر جای او...«آرمان پرناک»...
تاریک است برادرتاریک استباید مراقب باشیمنامِ هم را گم نکنیم!«آرمان پرناک»...
آنچه در تنم می چرخدخون نیستگلوله ای ستبی قرارکه هر جا فرصت کندعصب می کُشد!«آرمان پرناک»...
به او گفته بودمتا می تواندتاریکی ها را پاک کنداز درونِ جیب های خالی امشروع به گشتن کردو گشتو گشتو گشتتا جایی که دیدم ماشین لباسشوییناپدید شد«آرمان پرناک»...
شما که ادعایِ نوینِ پیمبری داریدمگر رهگذری آیین تان نیست؟چرا در چاه طناب می اندازید؟شما که سوره ی السقوط را قرائت کردیداز ناله ی لاله ی گوشم چه می خواهید؟رهایش کنیدرهایم کنیدرها...«آرمان پرناک»...
صدای موّاجِ گوینده ی رادیودیگر مرا غرق نمی کندیاد گرفته ام مانند ماهی هاخونسرددر دریای حادثه شنا کنم!«آرمان پرناک»...
قدم های کهنه ی مرا ببخش کوچه ی پاییزی!جز جای پای غربتچیزی برایت نیاورده امبه یادِ بویِ نانِ آن کودکِ پیرامروزِ مرا هم تحمل کن«آرمان پرناک»...
همه چیزواقعی بودحتی موشک کاغذیحتی تخته سیاهکه پیشانی ما بود وکلاس درساتاقِ تانکی سوخته...ما الفبای واقعی زندگی رابا خونمان یاد گرفتیم!«آرمان پرناک»...
جنگتقویم راسوراخ سوراخ کرده استورق پشت ورقکدام تاریخ می توانمبا توقرار ملاقات بگذارمزندگی؟!«آرمان پرناک»...