دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
نهتمام نمی شودپاییز تمام نمی شودو حیاتهمیشه جارولازم است«آرمان پرناک»...
پنجه را قوچ ِ نمد تا حس کرد اسب با شیهه ی طوفان در رفتدر خزرخیزتَرین حالت ِ دشتکاسه ی صبر ِ دوتاری سر رفت...«آرمان پرناک»...
من به خالت دین عوض کردم تو ای هندوتبارشک «به فانوسم نکن» تا کورسویم می رود«آرمان پرناک»...
که از تخت گذشته امساعت: 12هیچ عقبو یک گلولهضمانت می کند: سفر به سلامت باشد از خانه گذش ... ↓.که از تابلوی مین گذشته امیک متر و هشتاد سانتی متر می شودو این،چندمین ِ («من») استکه از مای مین هم گذشته است...زیرِ تخت ایستاده ام،ساعت: 12 قرص بالا ↑و موریانه هایی که مدام مویه می کنند:لباس خاکی ات را تتتتتکانی بدهتتتتتکانی بده لباسِ خاکی ات را«آرمان پرناک»...
از آسمانحرفمی باردو کودکانِ الفبادر معصومیّتی بلیغآدم حرفی را می حرفند...راستی!ما کِی انقدر شعر شدیم !؟«آرمان پرناک»...
همراهش باشیو همراهت نباشد.سایه هاهمیشه خود را بغل می کنند«آرمان پرناک»...
-مادر!چرا واژه ها بایدپشت میله های دفترم باشند؟اصلاً سواد نخواستم ....-پسرم!سوال نکن!پدرت منتظر است چیزی بنویسیبنویس:بابا نان !بابا آب !بابا کِی آزاد می شوی؟«آرمان پرناک»...
گاندو!دست مرا بگیرکه از تنهایی نجات یابمدست مرا بگیرکه آدم، سیب مرا پس زدمی خواهمرختِ خاطرات بشویمکمک!«آرمان پرناک»...
شایداین کفشبرای توباید».مدت هاستقدم های برهنه امحرفِ گرگ ِ بیابان را می پاید «آرمان پرناک»...
در گوشه ی چشممطلوع و غروب آفتاب همبه هم رسیده اندمنکه دو پای زمان دارمپسچرا به تو نمی رسم «آرمان پرناک»...
پنجه ی خونینِ کارنیکس بر دیوارِ تارِ هادریان ...دیگر از لای انگشتاننمی بیند مِهفانوسش رابه نوشته نزدیکتر می کند:- سپرهای کوفته بر زمینروزی بلند خواهند شد -«آرمان پرناک»...
با لک لک ها کل کل نکن، کبوتر !چه می فهمند آغوشِ باز تو،یک چشم طلوع ویک چشم غروب تودورانِ پروازِ کبوتر و باز رسیدهآغاز کن!پرواز، با باز و کبوترهاست «آرمان پرناک»...
کدام قانون ؟کدام محکمه ؟مثل شبروشن استکودکی ام راکشته اند..«آرمان پرناک»...
از بهارهای ندیده اماز حرف های نشنیده اماز خاطراتِ چشیده اماز فرشته ای که به دستمنامه ی هبوط را داد،هم پرسیده امهیچکسهیچکسپاسخِ تنهایی ام را نمی دهد«آرمان پرناک»...
پوست تخمه هاآفتابگردان ها راپای مترسکِ مصلوب کشانده استبینوایان نمی دانندکلاغ کیستآفتاب کجاست«آرمان پرناک»...
می دانی!این روزهابیشتر از شعرِ سپیدسرمگرمِ برف بازی ستممنون که زمستان رابه من هدیه دادی«آرمان پرناک»...
تو نه!گلوله ات راست می گفت !!آدمی که پای قلبِ خود ایستادهسایه اش زود کج خواهد شد«آرمان پرناک»...
من میخِ محبت رابرای قابی رویاییبه دیوارِ عشق کوبیدم،یک نفر دیگرکلاهش را به آن آویخت ...«آرمان پرناک»...
بارانبارانزیر گلوله بارانبی چترِ جانپا به پای خیاباندر هوایت قدم زدنقدم زدن در هوایت،این چه جنگی است که باخود دارم ؟«آرمان پرناک»...
بگویید چگونه بخندمبگویید چگونه بگریمچشم هایت، دو عکاسکه روز و شب مرا ثبت می کنند...«آرمان پرناک»...
باید دمی بن بست باشی تا بفهمی که،شب گریه های مرد تنها در خیابان چیست«آرمان پرناک»...
باز هم بارِ سفر بستم و تنها در راه...هیچکس نیست بپرسد که چه حالی دارم«آرمان پرناک»...
پیشانیِ آینه را ببوسنمی دانیچه روزهاییچه شب هاییچه ها دیده از تنهایی...«آرمان پرناک»...
به تو که زل می زنماز قاب بیرون می آییلبخندت را بر لبم می کشینگاه می کنی به پیراهنِ مضطربمو با لحنی، عکسِ عقربه ها،از نبضِ زندگی می گویی ...«آرمان پرناک»...
ریختشپای قابِ گرنیکا /تکّه ها را دوباره چسباند و /« درد بودم » شبیهِ یک کودک /« مرد بودم » که پای خود ماند و ...«آرمان پرناک»...
خیابان های پینه بسته ی تاریخ راست میگویندامروز دیگرهیچ پلاکی ما را به هویت نمی رساند«آرمان پرناک»...
ببخش بر چشممکمی از گرمای اقیانوسِ چشم هایتتا نجات یابدنهنگِ قرمزِ منجمدی...«آرمان پرناک»...
به آینه که نگاه می کنیپیشانی ات24 خط خورده استمی بینی هنوزبرج های زهرمار را بغل میکنیو عقربه هابی بندپشتِ سرت تاس می ریزنندسخت استدر چشمِ گذشته ایستادنخیلی سختخاطره بان بودنکار هر کسی نیست «آرمان پرناک»...
دردا !! که سوژه های جهّنم، تردردا !! که شاخه شاخه کبوتر، پر...«آرمان پرناک»...
تنها یک پلک دیگرتنها یک پلک دیگرتنها یک پلک دیگرتا روشناییِ جنگلتنها یک پلک دیگرپسرم!نترس!تنهایی تو را بغل کرده است«آرمان پرناک»...
آرام باش ودستت را به من بدهنمی خواهد خاطراتت را به خط کنییا هجاهجای دردهایت را تقطیع کنیچشم هایتهمه چیز را گفته اندچشم هایت، امانت دار خوبی هستند«آرمان پرناک»...
خوبست!برایش شال ببافکلاه ببافقصه بباف !!خوبست لااقل,یک سرنخ خوبی,یک سوزن از تو,به یادگار دارم,سوزنی کهقلبِ پاره ام راپاره پار ه تر دوخت ...«آرمان پرناک»...
آنقدر پُرم از تو که بارم نکنی / آنقدر شبم تیره که تارم نکنی / یکبار نشد قلب مرا گرم کنی /یکبار نشد ابرِ بهارم نکنی ...«آرمان پرناک»...
در پشت خاکریز صدایی گلوله خورد /افتاد کوله ای که پر از اتفاق بود ...«آرمان پرناک»...
نه! /درست گمان کردی! /برایت غریبانه آشنام/کمی کنار بزن برف ها را /منم! /همان مترسکِ قدیم /که زمستانِ نبودت /از او /یک آدم برفی ساختآرمان پرناک...
دیر /ولی فهمید /تنها کلاش /رویش کراش دارد /سربازِ برجکی که داشت /لب مرز و مرد شدن را /به هم گره میزد !!«آرمان پرناک»...
شیمبورسکاراست می گوید«هیچ چیز تغییر نکرده استفقط تعداد آدم ها بیشتر شده است»در کنارِ روتوشو سندرومِ زبانِ بی قرار،این روزهاکافه ی خودآگاهی رابا دودِ سیگارِ «به جهنّم» پُرکردن،یک ارزشِ روشن به حساب می آید.«آرمان پرناک»...
پای پاییز مانده ام یک عمر /و عینک های دودی /آفتاب را فراری داده اند /باران ! /چتر مرا /محکم نگهدار /می خواهم /دورِ هر برگِ زرد برقصم ... /«آرمان پرناک»...
کنارِ توأم /تا هر چقدر دوست داری /ترشرویی کنی /هر چه بیشتر، دلم تنگ تر، /آلو جنگلیِ من !!«آرمان پرناک»...
نامم چیست؟من،یک فراموشکارمو تاریخ می گویدخودروی بی سرنشینکه پشتِ هر چراغ قرمزسبز می شود...«آرمان پرناک»...
نزدیکنزدیک استچقدر نزدیک استآسمان،به لنزِ دوربینمآنقدر که می بیندگلبول های سیاهم را...«آرمان پرناک»...
چه رمانتیک است /رسیدنِ باد /به مانتوی ((«چشم دکمه ای»)) /و تاکسی های شهر /که لبِ پیاده رویکبهیکغش می کنند /و چه رمانتیک تر استسکوتِ منوسکوتِ خیابان !«آرمان پرناک»...
این روزهاتمام عسل هاطعم پیاز می دهندخرسِ خفته!چیزی از دست نداده ای !!«آرمان پرناک»...
شکایت /شکایت /شکایت /... /بیشتر بگرد /لای پرونده هاست /ندیدی ؟ /دیدی ؟ /دیدی ندیدی ! /این همان زندگی ست که می گفتم /آرمان پرناک...
هیچگاه اهلش نبودم /چشم باز کردم /در بازی بودم، /بازی ام دادند مرا /برادرانی /که چشم بستند قایمم کنند ... /«آرمان پرناک»...
این روزها /در زیرگذرِ تن /ترافیکِ فلسفی سنگین است /روگذرها /که همیشه در دست تعمیر...«آرمان پرناک»...
تلاشِ تو /در افتادن از چشمم /مثل این عصای بی اعصابِ پیرمردِ پیاده رو /ستودنی است /باشد بیافت /بیافت باشد /اگر به شیشه ی ماشین برنخورد، /هنوز هم اشکم /از قطره ی باران غم انگیزتر است .../«آرمان پرناک»...
پلکی بزن فانوس دریاییغم، بادبانم را به طوفان داددر چشمِ برمودای تاریکینفتی ترین پیراهنم جان داد...«آرمان پرناک»...
نه دست دارد /نه پا /ستاره ام، /ویلچرنشینی ستدر شیبِ شبِ زمین .../آرمان پرناک...
پر از سردرد /و تراشیده ام /سر را به پای ماندنت /دلبند! /همراه باش /که بند بندِ پوتینم درد می کند...«آرمان پرناک»...