چاره ای نبود
زندگی
چاهی بود
که باید
در من می افتاد
«آرمان پرناک»...
خورشید را تار می دید
عنکبوت
گمان کرد پیامبر است
☘︎ ☘︎ آرمان پرناک...
در سینه
هزار غم پیما، پیدا ...
نمی دانم
برج مراقبت چه می کند !!
آرمان پرناک...
پای تو
پای او
پای من ...
دیر پاییدم،
کفش هایم رفتند
آرمان پرناک...
من به تو رسیدم
و
تو به او
لعنت به زندگیِ بی وَتَر !
آرمان پرناک...